غلامرضا جعفری
بدترین انتخاب برای آغاز یک جمله شاید جمله {همه می دانیم که ...}باشد،جمله ای که در پی آن حقیقت نادانی بسیاری از ما نهفته است،گوینده اما شاید از روی خیرخواهی و شاید از روی ترحم و حتی برای تاثیر بیشتر و جلب موافقت ذهنی مخاطب ،از این جمله استفاده می کند و در ادامه آنچه را می خواهد می گوید.
همه می دانیم که شب تاریک است و روز روشن، همه می دانیم که آب مایع است و سنگ جامد، همه می دانیم که ...،اما آیا همه می دانیم که چگونه می شود یک شهر را به حال خودش رها کرد و در معرکه های رنگارنگ ذوب شد،آیا همه می دانیم چگونه می توان آبادی را تلی سوخته کرد،و آیا همه می دانیم که ...، و این جمله معجزه گر، نادانی ما را همچون سنگی سنگین بر روح و جسم مان رها می کند و این آغاز فهمی دو باره از نادانی است.
بسیاری از ما در زندگی روزمره و در میان دوستان و آشنایان،از چنین جمله هایی استفاده کرده ایم و گاه نتایج دلخواه مان را گرفته ایم؛اما حقیقت ماجرا این است که گفتن آنچه دیگران می دانند به ویژه در جریان متنی نوشتاری، زائده ای ناخواسته است که قدمای ادیبمان بر آن نام حشو گذارده اند،و دیگر آنکه چنین کلامی چه فایده ای نصیب آدمی می کند؟گویی این نقض غرض است که به مخاطب آنچه میداند را بگوییم و تاکید کنیم:(همانگونه که می دانید) و انگار دانستن انسان آنسوی متن،چیزی موکد و مطلق است.هر چند که دانایی امری نسبی است و آدمی توان دانستن همه چیز را ندارد ،کمبودی برآمده از ذات زندگی کوتاه آدمی در برابر انبوه پرسش های تنومند.
با این همه آغازین پرسش این نوشتار چه پاسخی دارد؟و یا به شکل دیگر؛همانگونه که همه می دانیم بهترین راه برای گم کردن یک شهر چیست؟چگونه می توان شهری را به دست آبهای جاری سپرد و در پس یک سد مخروب ، آرامش شهروندان را از دست رفته ندید؟
می توان آسفالت شهر را تجدید کرد ، می توان فاضلاب آنرا گسترش داد،می توان آب های رودخانه را به خانه ها رساند وتشنگی مردم را فرو نشاند،می توان گستره ارتباطی شهر را توسعه داد و از هر خانه زنگ تلفن را شنید،می توان حتی شبکه جهانی وب را به در خانه ها رساند و می توان بسیاری کارهای دیگر کرد،اما با همه این احوال چگونه می توان یک شهر را به حال خودش رها کرد و گم؟
پاسخ این سوال لاجرم در میان معرکه های رنگارنگ دیده می شود، واینجاست که آن جمله معروف خودی نشان می دهد که ؛آنگونه که همگی می دانیم؛ می شود یک شهر را به حال خود رها کرد و در همان لحظه مدرنترین دستگاههای جمع زباله را به رخ مردم کشید و منتی حجیم و فراخور این دستگاههای سنگین بر گرده مردم نهاد.می شود جزوه های آموزشی پر از رنگ و لعاب تهیه کرد تا در مهدهای کودک ومدارس توزیع شوند و به بچه ها بیاموزیم که چگونه باید در شهر شهروند باشند، اما هرگز نگوییم در شهری خفته در زیر خروارها خاک فراموشی.واز شهروندان متعهدانه بخواهیم تا هزینه زیستن در شهر را بر دوش بگیرند،حال آنکه گرانترین پاره شهر گورستان شهر باشد و به خاک سپردن شهروندان دیروز بزرگترین دغدغه شهروندان منتظر.
همگی می دانیم که شهر مجموعه ای در هم تنیده از قطعات مختلف است،قطعاتی که در کنار هم مجموعه شهر را تشکیل می دهند،اما چگونه می توان این قطعات را به هزار تویی چند لایه تبدیل کرد ،آنسان که در هر قطعه،پاره ای از شهروندان حضوری ابدی می یابند و راه گریزی نیست.وشهر همچنان یک مجموعه باقی می ماند،مجموعه ای از هزاران جزیره که هر لحظه از هم دور می شوند،و آنچنانکه همگی می دانیم در همان لحظه شهر در حال توسعه راههای ارتباطی است.هر چند که در آنسوی ارتباط جانی شیفته شنیدن و گفتن نباشد.
حالا می توان در معرکه های رنگارنگ فهم تازه ای از خدمات مختلف شهری را لمس کرد و می توان آنچنان شیفته و عاشق و دلداده بود که برای رها شدگی شهر،هزاران دلیل بی بدیل یافت،اما این بار به احتمال قریب به یقین می دانیم بهترین راه برای گم کردن شهر ،همان است که آن موحد تنها علی(ع)فرمود: برنامه ريزي درست مال اندک را افزايش مي دهد ، و برنامه ريزي نادرست مال فراوان را نابود ميکند و نیز سپردن کارها را به ناشایستگان و نادانان باعث زوال می داند.
والسلام
دیگه حرفی واسه گفتن نمونده احساس میکنم بدطور بدهکارن این کسایی که ایطوری با مردم رفتار میکنن
خدایی که حق مردم رو از حلقوم حق خورا در میاره ، خدایی که پارتی بازی نمی کنه و همه در برابرش بنده هستن و اگر کسی بالاتر بشینه به خاطر کرامت خودشه نه کرامت باباش یا جیبش ، امیدوار به عدل الهی هستم و شما به وظیفه خود برسید و دستتون درد نکنه