باران می بارد ، از پشت پنجره ها شکوه باهم بودن قطراتش که محکم بر زمین می کوبند و جاری می شوند را به تماشا نشسته ام ،
چندسال است مي گذرد ،
انگار ديروز بود! ،
درحال تماشاي خودم با چکمه های سیاه لاستیکی در عبوري لذت بخش از میان چاله های پر آب ميان كوچه هستم ،
همان چكمه هايي كه برای پوشیدن آنها در روز بارانی ميان برادران نزاع می افتاد و من درنوبت صبح با چکمه به مدرسه می رفتم و با توقف بین راه سي مي كردم با تأخیر به منزل برسم تا دیگر برادرم برای نوبت ظهر بدون چکمه به مدرسه برود و بتوانم بعداز ظهر بازهم با قطره های باران بازی کنم ! گاهی دستم را می خواندند و کفشها را با خود می آوردند و بین راه مجبورم می کردند از پای در آورم و توان گریز از فرط گشادی چکمه ها نبود ! پای بدون جوراب با بویی که همیشه دردسر سازمی شد و سرمایی که انگشتان نازک را می آزرد و شتابی بدون چکمه با کفشهای وصله دار برای رسیدن به خانه و نشستن کنار منقل و چسباندن پاهایم به آن هنوز در ذهنم مانده است و تنها روزی که در تمام عمرم چتری در دست گرفتم و از زیر چتر شهر بارانی را می دیدم و کِیف می کردم دوباره زنده می شود با اين تفاوت كه من كودكي نيستم و با نوستالوژي باران در جستجوي كودكان پابرهنه در بارانم.
تماشاي بارش باران از پشت شیشه پنجره با عينكهاي ته استكاني هیچ شباهتی با بارانی که در مسیر مدرسه می بارید ندارد ! اینجا خبري از ناودانها نيست و ناودانها بر سر عابران آب نمی ریزند حتي كسي از پنجره هم نگاه نمي كند و اينجا آبها كه در كوچه رها مي شوند هم زيبا نيستند و همه بجای لبخند فریاد می زنند!
اینجا در حیاط خانه هايش ظرف بزرگ مسی برای جمع کردن آب باران قرار نمیدهند و البته جای ظرفي وجود ندارد و حياطها سرپوشيده شده اند و يا پارکینگ با انبوهي از ماشينهاي رنگارنگ كه از قطرات باران تنفر دارند!
اینجا هیچ کودکی را از ترس بيماري و سرما خوردگي اجازه بازي با باران را نمي دهندو در شلوغي و تراكم امراض جاري بر روي زمين باران هيچ تقصيري ندارد ! خانه ها کنیسه ندارند ولی خیلی بلند شده اند بدون اينكه لك لكها شوقي براي لانه كردن روي بلندي آنها داشته باشند با همه بلندی اما ابهت و شکوه را نمی بینیم و قطرات باران هرگز با دیوار آنها مأنوس نمی شود و خاطره بوي خيس ديوار غمي در دل مردان باران ديده ديار مي گذارد !
آنجا جوی آب میان کوچه باهمه کوچکی ، خود را برپهنای کوچه ولو نمی کرد و اينجا جويها خمار در نگاه آب كه غريبانه بر پهنه اسفالت مي خرامد ، در كودكي ما باران زیبا می بارید و ما در باران بودیم و باران نیز با ما بود ، از روی ایوان کنار منقل به تماشایش می نشستیم و خانه شیشه نداشت!سبزه زار قشنگ بعد از باران که بر بام گنبدی خانه ها می رویید و پرندگان آوازه خوان که نگاهت را به خود می دوخت شهر را پس از باران زیباتر می نمود و اما از پشت پنجره نگران می شوم برای راه آب ! نکند مسدود شود و به درون اتاقها بیاید و فردا که باید چاره ای برای آبگرفتگی بیندیشم !
دیگر از پوشیدن چکمه های لاستیکی خبری نیست ، باران هميشه زیباست و من با خاطره زیر ناودان رفتن و پا در چاله های آب کوبیدن و تکانیدن شاخه های درخت کُنار لذت می برم ولی گاهی از پشت پنجره با تماشای باران دلتنگ دیروز می شوم و می گریم که خانه ها بام ندارند تا باران با ترانه برآنها ببارد و در اوج اسارت در پشت پنجره، احساس میکنم اينجا را بیشتر از همیشه دوست دارم اگرچه لک لک ها بر کنیسه ای لانه ندارند و کسی از ایوان به تماشای باران نمی نشیند ولی بوی خیس خاکش همان است که بود و کودکانش ترانه های باران را می شنوند و با آنها همراه می شوند و لبخند می زنند برای فردا که بهار می رسد و درختان سبزکُنار از فرط باروری به سرخی می گرایند! باران چه بی صداست! و صداها را در یاد داریم از غرش آبشارها تا ناودان از بام مسجد تا فرش کوچه و صدای گنجشك کزکرده خیس بال که منتظر پرواز بود.
باران درشهرمن ازهمه جا تماشایی تر بود تصویری از زندگی را نشان می داد در جاري رود و با هر تكان شاخه هاي درختي كه بيشتر از هر روز پرنده روي آن جاي گرفته است.
به قول شاعر
دمت گرم و سرت خوش باد .....
با تمام وجود و احساسم دلنوشته ات را درک کردم و شوق کودکی در وجودم زنده شد و اشک در چشمم حلقه زد .... بیاد بارانهای زندگی بخش زاگرس