اینستاگرام شوشان
شوشان تولبار
آخرین اخبار
اینستاگرام شوشان
شوشان تولبار
کد خبر: ۲۳۷۸۲
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۱۱ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۹:۴۴
شوشان- عبدالرحیم سوارنژاد


تعطيلات نوروزي خاطرات را زنده مي كند و فرصتي مي شود تا رفتاري كه داشته ايم مورد بازنگري قرار گيرد و در شلوغي عصر مدرن فلاش بكي به ديروز بزنيم مبادا راه را گم كنيم ، مسجدسليمان از جمله شهرهايي ست كه در درونش قصه هاي زيباي بيشماري قرار دارد و نوروز با آمدنش به ظرافت هنرمندانه قصه پردازي مي كند و مرداني كه در اوج اقتدار و شادابي از مسجدسليمان رفته اند و با موي سفيد برگشته اند پاي قصه گويي اش مي نشينند تا جواني خويش را بيابند و در هنگامه سرسبزي و طراوت بهار كه زمين لبخند مي زند، مي گريند!

 آن روزها را مرور مي كنند كه لين هاي شركتي(منازل سازماني) با حصاري سبز از پيچك و مورد و شمشاد براي غير شركتي ها حسرت بودند و كوچه در نگاه ساكنانش معنايي نداشت و مجموعه آنها يك منطقه مي شد نفتون، كمپ كرسنت ، تلخاب ، پانسيون خيام و ... اما در كناري دور تر از آنها مي شد كوچه ها را ديد و ديوارهاي سنگي را به نظاره نشست و بر آنجا نام محله نهاد و هم محله ايها را شناخت!

انسانهايي ساده و بي آلايش كه به شوقي در كنجي خارج از حوزه نفتي ها ماوا گزيده بودند محله ها خیلی صفا داشتند کسی از دیگری برتر نبود و همه در نداری باهم مساوی بودند ظاهرسازی جواب نمی داد چون دارایی هر کس در معرض دید قرار داشت ! سنت ديد و بازديد در نوروز بايد تقويت شود تا كسي از اصل خويش فاصله نگيرد ، امسال در مسجدسليمان جلوي محله قديمي ايستادم و گذشته را مرور كردم و به ياد آوردم آن روزهايش را كه رابطه ها بسیار صمیمی و خودماني وهمه به نام کوچک همدیگر را صدا می زدند ، اهل محل می دانستند که ناهار همسایه ها از چه موادی تهیه شده است!

 بخار عمومی آشپزخانه همسایه ها بود و هر کس قابلمه اش را در گوشه ای از آن می گذاشت و اگر کار دیگری داشت می رفت وهمسایه ها مواظبت می کردند تا نسوزد !وقتی سفره انداخته می شد و کمبودی احساس می گردید یکی از بچه ها را به خانه همسایه می فرستادند تا آنچه مورد نیاز است بگیرد و بیاورد ننه رضا را ياد كردم که همیشه هنگام ناهار می آمد و یک دانه پیاز طلب می کرد و می گفت پیازهایمان تمام شده است !

مادران خانه را با نام فرزندان بزرگشان صدا می زدیم خانومي که فرزند پسری نداشت بچه های محل کارهای اورا انجام می دادند برايش در صف نانوایی می ایستادند تا اذیت نشود ، حرمت همسایه حس قشنگي داشت و خيلي رعايت مي شد! ننه بهمن يادم آمد، بهمن یگانه پسرش در بیرون از مسجدسلیمان کار می کرد و برای اینکه احساس تنهایی نکند بچه ها به سراغش می رفتند و کارهایش را انجام می دادند و آن زن بامعرفت بعد از هر کاری که انجام می گرفت مقداری گندم برشته در بشقابی می گذاشت و می داد و بچه ها با ولع خاصی می خوردند گاهی بچه ها اگر یکی دیگر را میدیدند که نان در دست دارد به او متلک می زدند که تو برای خانه خودتان نان نمی خری حتما" نانها مال ننه بهمن هستند تا گندم برشته به تو بدهد ؟

صمیمیت همسایه ها بی نظیر بود وقتی بچه دبستانی فضولی می کرد و والدین به او تشر می زدند زنان دیگر دستش را می گرفتند و او را به خانه می آوردند و در کنار فرزندان قد و نیم قد خود می نشاندند و برایش حلوایی درست می کردند و به او می دادند تا ناراحت نباشد و روی زیلوهای درون اتاق کتاب و دفتر مشق اورا می گذاشتند تا مشقهایش را با بچه ها بنويسد از همان بچه های تخسی که مادران از دستشان اذیت بودند و هر روز یکی از همسایه ها او را به منزل خود می آورد تا مشقهایش را بنویسد و کتک نخورد پزشکان و متخصصان زیادی در کشور وجود دارد که افتخار این مرزو بوم هستند و شخصیتی ملی دارند!

همسایه ها انگار با هم محرم بودند هیچ کار پنهانی نمی کردند و عجب روزگار رازدارانه ای بود و هرگز زبان به افشای راز گشوده نمی شد و بالعکس کسی جرات اهانت به همسایه ها را نداشت و یا غریبه ای بدون اجازه اهل محل امكان ورود به محله را نمی یافت حالا آن دوران خاطره شده است و همسایگی در این دوره زمانه معنای دیگری یافته است وچند ساعت در محله كودكي ام در انتظار ايستادم ،هيچكس با نام كوچكم صدايم نزد! فقط پيرمردي فرتوت نابينا در كنار ديوار سنگي از صدايم مرا شناخت و گفت : خش اويدي ، بوات چيكنه ، خووه تون خدا ؟! دستش را بوسيدم و گفتم كه پدرم فوت كرده است ! دستي بر سينه اش زد و گفت : خدا رحمتش كنه ، پيا خووي بي ، يادش بخير .

آنجا ديگر محله نبود ! مجموعه اي از خانه ها بود و فقط چند درخت كُنار قديمي را از محله سابق هنوزداشت كه دلتنگ مي شدم از عبور بي تفاوت عابراني كه راز كاشتن درختان را نمي دانستند ! آرام به همراهانم مي گفتم : اينجا محله ماست ، لبند مي زدند و مي پرسيدند : چرا تو را نمي شناسند؟ سكوتي سرد 

در نوروز بيش از هميشه دلها براي وطن تنگ مي شود و درموسم اين دلتنگي مي توانيم دوباره دركنار هم باشيم و محله را بسازيم و به جاي گريستن بر گذشته در امروز براي ساختن فرداي فرزندان بخنديم تا ناگهان دير نشود .
comment
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۱
comment
comment
حسین عش
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۳۷ - ۱۳۹۴/۰۱/۱۷
comment
0
1
comment علی جان واقعا از نوشته ات حال کردم و مرا به آن دوران برد چه کنیم که آن دوران دیگر بر نمی گردد ما با مسجد سلیمان با خاطراتش زندگی می کنیم و اکنون فرزندانم مشتاق تعریف خاطرات گذشته مسجد سلیمان هستند که هر از چند گاهی برایشان تعریف می کنم . یاد بازار شوشتریها ، مسجد جامع و بازار نمره و آنهایی که اکنون دستشان از دنیا کوتاه است و در این مناطق زندگی می کردند بخیر . رحمت خدا شامل حالشان باد.
نام:
ایمیل:
* نظر:
اینستاگرام شوشان
شوشان تولبار