عبدالرحیم سوارنژاد
سالگرد عملیات طریق القدس که می شود دلم هوایی می گردد ، نوع نگاهم حتی با همه روزها تفاوت بسیار پیدا می کند ! منشا این متفاوت دیدن به اتفاقات و حوادثی یر می گردد که در جهت دهی و شکل گیری اندیشه انسانمدارانه و خداباورانه تاثیرمستقیم داشته اند،8 آذر روز ظهور یک واژه در تاریخ مقاومت است که با انفاس قدسی و ایثار نسلی مقتدی به مقتدا خلق شد و هنرمندانه در فهرست شاهکارهای این مرز وبوم ثبت گردید . فتح الفتوح واژه ای سرشار از داشته هاست که فروتنانه فرش را به عرش پیوند می زنند.
برای رفیقان مسجدسلیمانی که صداقت پیشه اند حماسه جاویدان فتح الفتوح عملیات طریق القدس که منجر به آزادسازی شهر بستان در دشت آزادگان شد از همه روزها ممتازتر و ارتباطشان با آن بیشتراست . ابتدای صبح مارش عملیات حمله رزمندگان از رادیو پخش که شد شهید علیرضا دهقانی و شهید رسول فخارزاده در مسجدجامع کنارهم همه جوارح را به صدا سپرده بودند و از درون صدایی که برمی خاست آیات را می شنیدند که آنها را فرا می خواند و در پیمانی که از درون مسجد بستند بالها را برای پرواز به سوی سوسنگرد باز کردند و من اما تماشاگر این پرواز بودم که هردو چه مستانه و با رموزی پر از الفبای عاشقی در آن مقصد هیچ پدیده خاکی را نمی دیدند و همه جا بوی خدا داشت رهسپار شدند .گامهایشان محکم و با نجوایی که معنایش را نمی دانستم و با زبانی خدایی که رموزش را فقط خویش می دانستند گفتگو می کردند و برای پرواز ساز و کارها را جستجو می نمودند.
چشمهای خیره من به اشاراتی که بوی عرفان و معنویت می دادند مانده بود ،درنگاهشان تفکر به فردا و در هوای دوست بود و پر از یاد دوستانی با یادگاری های مملو از صدق ،صفا ،مهربانی که روزی در پایگاه مقاومت مسجدجامع کنارهم می نشستند و امروز با کلماتی ازخون حماسه می نگارند و این ماموریت از خدا گرفته اند و از داغ فراق لب به حسرت می گزند که چرا در این میدان حضور ندارند و عزم خود را برای ایفای نقشی که در نگارش حماسه بایدبازی نمایند جزم می کنند ، ماندن را فراموش کرده اند قفط می دانند باید بروند تا بمانند و رفتن رابرای با هم بودن بر می گزییند تادر کنارشان باشند و آیین رفیقی بجای آورند
دو پرنده عاشق از مسجدپرواز می کنند تا بربلندای بام سوسنگرد بنشینند،اشتیاق پرواز آنان را به آسمان می کشاند و آسمانی می شوند تا از آسمان روی زمین را ببینند و بر کوچکی اش و حال دلدادگان به زمین تاسف بخورند و به بزرگی ملکوت واقف شوند که رسم پرنده بودن است و من تماشاگرم و درمیان رفتن و ماندن قرعه به ماندن انداخته ام و از پرواز جا می مانم ، رسول و علی هردو انگار از چله کمان رها شده اند با شتابی که دیدن را برای چشم زمینی دشوار می کند و رفتند تا بمانند و جاودانه شوند و من ماندم تا بمیرم ! چه تفاوتی! و آن دو پرنده عاشق با آزاد سازی بستان خود را نیز همراه ستارگان درخشان آسمان شهادت آزاد نمودند تا بر انوار جهان بیفزایند و اقتدایشان را همه نسلها به خورشید بنگرند و فروزش خورشید را باور دارند.
آن روز که جوان بودم و جوانی کردم ، دست خویش را در سوسنگرد از شهدا رها نمودم و با بال شکسته پرواز ندانستم و برزمین افتادم تا بیشتر یاد بگیرم و بالها را برای اوج گرفتن از زمین با فرا گرفتن عرفان و ارتقا معرفت پرورش دهم اما چه حیف ! زمان گذشت و هنوز از این کلاس فارغ التحصیل نشده ام شاید اخلاص نمی دانم و آنها رفتند و من در این ماندن از مرز جوانی عبور کردم و سپید موهایم گواهی به پیری می دهند و آنان با پروازعاشقانه در جوانی باقی ماندند با تصاویری که در هر خانه ای بیشترفاب گرفته می شوند و در معابر به عابران لبخند می زنندبا همان هیبت همیشگی و هر رهگذر در مقابل ابهتشان با خضوع سر تعظیم فرود می آورد و من با نفسهای خسته غریبانه در حسرت یک نگاه از آسمان به زمین بر پهنه خاکی میخکوب شده ام و یارای ایستادن ندارم و دور افتاده ام .
سالهاست در امروز با یاد آن عزیزان پاک دل را تسکین می دهم بازگشت به یاد در کنار بودنشان آرامش می یابم و در این فرصتی که غنیمت است تلاش می کنم تا شرمنده نشوم ، اماباهمه آنچه در خاطر دارم باز جرات نگاه در چشمانشان را حتی در درون قاب ندارم و با گره خوردن نگاهشان در نگاهم سر بزیر می اندازم و خیس عرق می شوم ، نگاهها درون خود سخنها دارند باید رمزصدا ها را دانست تا صدای نگاه هر شهید را شنید ،
آری شهیدان هر روز که می گذرد از دیروز جوان تر می شوند و با عنصر جوانی خون تازه به رگهای این جامعه جاری می سازند تا قلبها در تپش روزگار از شهید مانده توقف نکنند و رگهای انسانها با خون تازه زندگی را زیباتر از هر روز ببینند و به هوای زیبا پسند پر بگشایند.
حکایت رسول فخارزاده و علیرضا دهقانی داستان دو پرنده عاشق مسجدسلیمانی است که از قفس تن رها شدند و با بالهای گشوده در پروازی زیباپسندانه در هوای دوست با هجای الفبای عاشقی از پایگاه مسجد جامع شهرمسجدسلیمان جاودانگی هدیه دادند و عطر نگاهشان برای همیشه پایگاه مسجد را معطر ساخت . وقتی ۸ آذرمی شود دلم هوای بوییدن گلهای باغ بستان دشت آزادگان را می نماید تا بر مشام خویش بوی کربلا احساس کنم و با هق هق گریه هایم و اشکهایم از یاد شهیدان سرمست می شوم و به پروازمی اندیشم .
درود خدا بر شهدای پاکباز سرفراز عملیات شکوهمند طریق القدس که منجر به آزاد سازی بستان گردید و یادشان گرامی باد .
باد صباگذرکنی ار در سرای دوست
برگو که دوست سر ننهد حز به پای دوست
من سر نمی نهم مگر اندر قدوم یار
من جان نمی دهم مگر اندر هوای دوست