شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۲۹۵۷
تاریخ انتشار: ۲۶ خرداد ۱۳۹۱ - ۱۵:۳۳

به مناسبت بيست و هفتم رجب روز مبعث حضرت رسول اكرم (ص)

جهان غرق در جاهليت، سياهي، ظلمت و تاريكي بود، ظلم ، ستم و بي عدالتي همه جا را فراگرفته بود. خلق هاي رنجديده و ستم كشيده در وحشت و اضطراب و نگراني به سر مي بردند و ترس همچون ابري سياه برهمه جاي زمين سايه افكنده بود، فساد و تباهي همچون ميراثي شوم و سهمگين جان ميليونها انسان سرگشته را به لب رسانيده بود و ديگر هيچ پناهگاه امني وجود نداشت.

فرعونيان و نمروديان زمان، همه را يا به سلطه درآورده و يا به سخره گرفته بودند، آدميان يا برده ديگران بودند و يا دربند و بندگي خود قرار داشتند، هرچه بود كفر بود وشرك و انسانها از جهل خود به پرستش ماه و خورشيد و ستاره و بت هاي سنگي روي آورده بودند.

دين ها و آيين هاي ديگر نيز هيچكدام نمي توانستند راه گشايشي براي نجات بشر از اين وضع داشته باشند، زيرا كه يا تحريف شده بودند و يا حرفي جديد براي بشريت حيران و سرگردان نداشتند، همه در انتظار وقوع حادثه اي بزرگ بودند تا بشر و بشريت نجات يابد، جهان در التهاب اين انتظار مي سوخت، تنها معجزه اي مي توانست به اين وضعيت پايان دهد، آري منتظر بوديم كه ناگهان بشارتي آمد، خبرآمد كه پيامبري با نام «احمد» ازسوي خداوند در سرزمين حجاز برانگيخته شده است.

گفتند كه او ديني آورده كه نامش اسلام است و همه انسانها را به توحيد و خداپرستي فراخوانده است. گفتند از جانب خداوند سخن مي گويد و بيان نموده كه اين دين كاملترين و جامع ترين بوده و آييني جهاني براي همه بشريت است و مي گويد كه پيامبرخاتم است، آخرين شريعت را آورده و پس از او ديگر پيامبري نيز نخواهد آمد و اين آخرين بعثت براي آخرين پيامبر است.

هنوز باور نمي كرديم، زيرا قبلا هم مژده هايي ازسوي خداوند به آدميان داده شده بود و پيامبراني از جانب او مبعوث شده و شريعت هايي هم آورده بودند، اما هربار مي ديديم كه با گذر زمان، فراموشي به انسانها دست مي دهد و بشر به بيراهه مي رود، آنجا كه ديديم در ابتدا، آدم پيامبر آدميان شد، اما قابيل با كشتن هابيل، آدميت را قرباني نمود، پس از آن ديديم كه نوح اين پيامبر بزرگ كه از دست جفاي قوم خود، نوحه سر داد و نوح نام گرفت،آخرالامر براي رهايي از قوم ناسپاس خود به امر خداوند كشتي بزرگ ساخت و به هنگامه غضب خداوند كه طوفاني سهمگين، نتيجه نافرماني قوم بود، نوح با دسته اي از قوم با ايمان خود سوار بركشتي شد و به سلامت بركوه جودي نشست، نوح حتي نتوانست فرزند خود را كه اينك با بدان نشسته و همراه بود به همراهش برد، اما چه بگوييم بازهم پس از آن ديديم كه قوم نجات يافته از طوفان با گذر زمان همه چيز يادشان رفت و به گمراهي افتادند.

ابراهيم خليل كه پيامبرتوحيد نام گرفت، بت هاي مشركين را درهم شكست ولي از سوي قومش براي مجازات به سوي آتش برده شد تا به خاطر شكستن بتهاي سنگي سوزانده شود، اما به راي خداوند، آتش بر ابراهيم سرد و گلستان شد، مردم به سوي او آمدند و به خداوند ايمان آوردند، اما باز هم در مسير زمانه، گمراهي به سراغ نسل هاي بعد آمد.

اينك نوبت به پيامبري موسي كه كليم خدا بود رسيد، اگرچه او در هنگامه كودكي كه به دستور فرعون زمان كودكان آن سرزمين را مي كشتند با عنايت خداوند دوبار نجات يافته دريا شد، اما تقدير اينگونه رقم خورد تا در دربار فرعون پرورش يابد، در ادامه موسي قوم خود را از دست فرعونيان نجات داد و به راي خداوند سلامت از نيل گذشت و فرعونيان نيز غرق شدند، اما موسي گرفتار زياده خواهي هاي قوم بني اسرائيل گشت و حتي در غياب او كه به ميقات رفته بود قومش گوساله سامري را پرستيدند، اگرچه بعدا از كرده خود پشيمان شدند، اما بازهم هر روز ايرادي بني اسرائيلي گرفتند و در آخر نيز حاضر نشدند پيام بشارت مسيح را بشنوند.

عيسي مسيح كه به راي خداوند از مادري مقدس به نام مريم به دنيا آمد، در گهواره سخن گفت و خود راز چگونگي خلقتش را بيان نمود، سپس به پيامبري مبعوث گرديد و با معجراتش مردم را به سوي ايمان و خداپرستي سوق داد، اما اسرائيليان بر او دشمني نموده و قصد جانش كردند، اما مسيح با لطف و عنايت خداوند از حيله اسرائيليان نجات يافت و به راي خداوند به آسمان رفت و ديگري بر صليب كشيده شد، اما دين و آيينش گرفتار تثليث شد و اصحاب كليسا جز رهبانيت پيام ديگري از او به يادگار نگذاشتند. آنچه موسي و عيسي به نام كتاب مقدس و عهدعتيق و عهد جديد از جانب پروردگارآوردند در مسير زمانه دچار تحريف گشت، تورات مدتي گم شد و تغيير يافت و انجيل نيز تبديل به اناجيل گرديد.

در اين هنگامه ديگراني نيز با اين ادعا كه از جانب خدایان می آمدند ادعاي پيامبري نمودند ، مانی ، بودا ، کنفوسیوس حکیم و.... و بدينسان روزنه هايي ديگر براي نجات بشريت باز شد، اينها هم از ایمان و نجات انسانها از قيدو بندهاي دنيوي و از رنج و ستم ها بر بشريت گفتند، آمدند تا پرستش را جانشین ستمگری و بردگی نمايند، اما آنچه آورده بودند از فكر و ذهن انسان بود و هيچ وحيانيتي دركار نبود و دیديم كه اینها هم آمدند اما بی آنکه به ما اعتنایی کنند و نامی و یادی و خطابی به ما داشته باشند هركدام راهی کاخی و قصري شدند.

کنفوسیوس حکیم درباره جامعه و انسان گفت و سخناني نغز بر زبان آورد، اما ديديم در آخر به وزارت لویی رسید و نظیرشاهزادگان چین شد، بودا که خود شاهزاده ی بنارس بود ، از كاخ خارج شد، از همه ما برید و به «نیروانا» که معلوم نبود كجاست رفت، زرتشت هم كه ادعاي پيامبري داشت در آذربایجان مبعوث شد اما بی آنکه با ما سخن بگوید راهی بلخ گرديد و به دربار گشتاسب رفت. مانی هم آمد و گفت فرستاده ایست برای نجات ما و علیه ظلمت برآشفته است، اما دیديم كه کتاب ارژنگ خود را به شاپور پادشاه ساسانی تقدیم کرد و حتي برای تاجگذاری و شاهنشاهي اين پادشاه خطبه خواند. مزدك هم بي آنكه فطرت انسان را به خوبي دريابد از تراوشات ذهني خود انديشه اي همچون «ماركس» امروز آورد و نظام اشتراكي را راهگشاي بشر اعلام نمود و البته نتيجه اي جز شكست انديشه اش دربرنداشت و بدينسان هيچكدام از اين تفكرات بشري نتوانستند درمان و چاره اي براي دردهاي بشريت باشند، مدتي آمدند اما نتوانستند نسخه اي براي علاج بنويسند.

داشت باورم مي آمد كه صحبت از عدالت و حقيقت حرفي پوچ و بي معناست و جهان پيوسته و همواره در سيطره مستكبران عالم است و مستضعفان نيز راهي جز بردگي و بندگي آنها ندارند و اين سرنوشت محتوم آنان در تاريخ است، آري داشت باورم مي آمد كه برخی برای آقایی و سروري به این دنیا آمده اند و برخی ديگر برای بردگي و من یقین کردم که ما برای بردگی به دنیا آمده ایم و جز این سرنوشتی نداریم و آنچه براي ما مقدر شده همانا بارکشی، ستم کشی، خوردن شلاق، سياهچال، استثمار و استحمار و تحقیر و بردگیست.

اما ناگهان كنگره هاي ايوان كسري لرزيد، آتشكده ها خاموش شد، بت ها بر زمين افتادند و مژده اي بزرگ آمد، خبریافتیم که مردی از کوه سرازیر شده و در مكه فریاد زده است که من از جانب خدا آمده ام،آخرين سفير الهي هستم و آمده ام تا بشريت را از اين سرگرداني و پريشاني نجات داده و به اين سياهي ها، ظلم ها و ظلمت ها پايان دهم.

البته اين بارهم بازبرخودم لرزیدم و اول باور نكردم و گفتم بازهم شايد فریبی تازه برای ستمی تازه تر، گفتم او نیز همچون پیام آوران دیگر در ایران و چین و هند ، شاهزاده ایست که به نبوت مبعوث شده تا پس ازآن با قدرتمندی همانند پادشاهان و اميران هم پیمان شود و قدرتی تازه بیافریند و بگونه ديگر ما را به زير سلطه خود بكشاند.

براستي چگونه مي شد سخن او را باور كرد و چگونه مي شد به او و حرفهايش اطمينان پيدا نمود، اما ديدم زبان که به سخن گشود، حرفهايش برایم باورکردنی شد، می گفت من از جانب خدا آمده ام وخدای من اراده کرده است تا برهمه بردگان و فقیران زمین منت گذارد وآنها را وارثان زمین قرار دهد.

حرفهايش برايم باوركردني شد، زيرا كه گفتند او از سلاله پاك ابراهيم پيامبر،همان بت شكن معروف و همان منادي توحيد است وگفتند كه او يتيم زاده اي است كه رنج بي پدري و بي مادري را از همان اوان كودكي خود كشيده و نيز همه مردم او را ديده اند که در پشت همین کوه برای مردم شهر، گوسفند چرا می برده است، گفتند كه سالهاست در غارحرا جز خداوند را نپرستيده و تاكنون نيز هيچكس هيچگونه دروغي از او نشنيده و اصلا در ميان مردم ديارش «امين» نام گرفته است.

و اينگونه بود كه به او سخت ایمان آورديم، به خصوص هنگامی که همه برادران و دوستانم و آنهايي كه از جنس خود مي دانستم را گرداگرد او دیدم، بلال برده ارزان قیمت و بیگانه ای از حبشه ، سلمان برده آواره ای از ایران زمين ، ابوذرفقیردرمانده ای از صحرا، ميثم خرما فروشي ساده دل، عمار، ياسر و ..... و ديدم كه چهره اي بزرگ همانند علي در كنار او ايستاده است و به او ايمان آورده و از اين رو من هم به خداي او ايمان آوردم.

او را باور کردم ، وقتی دیدم کاخی که او برای خود ساخت چند اتاق گلي بود که خودش نیز براي ساختنش همچون دیگران در گل کشیدن آن کمک می کرد و بارگاه و تختی که برای خود ترتیب داد تکه هاي چوبي بود که رویش را برگهای خرما انباشته بود و این همه فشاری بود که برمردم برای ساختن خانه خودش وارد کرد و تا آخر كه در كنارمردم بود نيز اينچنين بود.

آري بزرگترين و اعظم‌ترين فرد تاريخ بشريت كه در اين راه گام نهاد و به سرچشمه وحي الهي وصل شد تا جهان را از خواب جاهليت بيدار نموده و به سوي صراط مستقيم راهنمائي نمايد شخصي نيست جز پيامبر گرامي و اعظم اسلام، كسي كه جهان همانندش را تا به امروز نديده است.

پيامبري كه از ولادت تا بعثت و از هجرت تا هنگام رحلتش وجود عزيز نازنين و با خير و بركتش، همه سراسرلطف و رافت و مهرباني بود، كلام هدايتش از وحي سرچشمه مي‌گرفت، همه انسانها را به رهايي از ظلمت و جهل و رسيدن به روشني و سعادت در دنيا و آخرت دعوت مي‌كرد و بي جهت نيست كه حضرت محمد (ص) را پاكترين، بهترين و گرانبهاترين گوهر و صدف هستي ناميد‌ه‌اند.

امروز از طلوع خورشيد اسلام و انقلاب عظيم پيامبر بيش از هزارو چهارصد سال است كه مي‌گذرد و مي بينيم كه انديشه هاي الهي اسلام از جزيره العرب عبور نموده و همه جهان را در برگرفته است، و مي رود تا جهان فردا در اختيار مستضعفان تاريخ يعني همان وارثان حقيقي زمين قرار گيرد.


نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار