شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۳۴۳۴۷
تاریخ انتشار: ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۰۹:۲۸
بالاخره اتفاقی که از آن می‌ترسیدم افتاد. اتفاقی که تاکنون هیچ ایرانی زنده و مُرده‌ای، هیچ راه حلی برای گریز از آن نیافته است!

 راستش من خودم، بعد از مرگم برای خلاصی از آن، زندگی در جزیره ساندویچ جنوبی را برگزیدم، ولی بعد از گذشت صدویک سال از درگذشت من و هفتاد ویک سال بعد از مرگ همسرم، بالاخره تصمیم گرفتم به خواست همسرم تن در دهم و هردو از پیله‌ تنهایی‌مان به درآییم و به گوشه دیگری از این کره‌خاکی نقل مکان کنیم. شاید به همین خاطر بود که ژاپن را انتخاب کردم. خوب می‌دانستم  ژاپن جای چندان به درد بخوری برای ایرانیان مُرده نیست. آخر یک کشور آرام با مردمانی کاری و کم حرف، به چه درد ایرانی‌ها می‌خورد. هرچند بعد از اسباب‌کشی به کاخ هیروهیتو، امپراطور سابق ژاپن، ابدا از دیدن چند خانواده ایرانی ساکن کاخ تعجب نکردم.

 از دوهفته پیش که من وهمسرم رویا، از جزیره ساندویچ جنوبی در اقیانوس اطلس جنوبی، خرت وپرت های مان را جمع کردیم و به کاخ هیروهیتو امپراطور سابق ژاپن پناه آوردیم، هرلحظه که می‌گذشت منتظر این اتفاق بودم. ایمان دارم همیشه هم با همین اتفاق است که رفت وآمدهای ما ایرانی ها با هم آغاز می‌شود. عجله نکنید؛ کمی صبر داشته باشید، گفتنش برای منی که مُرده ام خیلی آسان تر است ودردش خیلی کم تر! اما برای شما زنده‌ها که می خواهید آن را بخوانید وبشنوید و بدانید، خیلی خیلی دردناک‌تر از آن چیزی خواهد بود که تصورش را می‌کنید! همیشه هم از همین اتفاق ساده است که مشکلات ما ایرانی ها با هم آغاز می شود ودرست یک ساعت بعد از همین اتفاق است که احساس می کنیم از هزار سال پیش همدیگر را می شناخته ایم و دقیق از دو ساعت بعد از این اتفاق است که از دویست سال تاریخ تحولات خانوادگی همدیگر باخبریم و اطلاعات جامعی داریم. از سه ساعت بعد از این اتفاق، دیگر هرچه داریم مال خودمان نیست و عصر همان روز است که دست اهل وعیال مان را می گیریم و راه می افتیم سمت خانه‌ همدیگر! درست فردای همان شب است که از هم تقاضای مقداری پول، به صورت قرض می‌کنیم و هفته‌ بعدش است که از هم انتظار داریم ضامن همدیگر شویم و بعد از ضمانت هم که دیگر معلوم است... و احتیاج به گفتن ندارد!

و بالاخره آن اتفاقی که از آن می ترسیدم افتاد. زنگ در اتاق‌مان که به صدا درآمد، به همسرم گفتم دیدی بالاخره زنگ را ‌زدن! درب را که باز کردم، خودش بود. همسایه دیوار به دیوارمان. گفت: سلام، صبح بخیر. گفتم سلام صبح شما هم بخیر، بفرمایید داخل، درست نیست بیرون ایستادید! گفت نه متشکرم، زیاد مزاحم نمی‌شم! دوتا نون می‌خواستم، دارید؟! ادامه دارد...


نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار