شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۴۷۸۶
تاریخ انتشار: ۱۵ مهر ۱۳۹۱ - ۰۸:۴۰

شیخ مهدی می خواست آموزش پرتاب نارنجک بده گفت:”بچه ها خوب نگاه کنید. محمد! حواست اینجا باشه. احمد! این جوری نارنجک رو پرتاب می کنند. خوب نگاه کنید تا خوب یاد بگیرید. خوب یاد بگیرید که یه وقتی خودتون یا یه زبون بسته ای رو نفله نکنید. من توی پادگان، بهترین نارنجک زن بودم. اول، دستتون رو میذارین اینجا بعد شیخ مهدی ضامن رو کشید و گفت: حالا اگه ضامن رو رها کنم، در عرض چند ثانیه منفجر می شه. داشت حرف می زد و از خودش و نارنجک پرانی اش تعریف می کرد که فرمانده از دور داد زد:”آهای شیخ مهدی! چی کار میکنی؟” شیخ مهدی یه دفعه ترسید و نارنجک و پرت کرد. نارنجک رفت و افتاد رو سر خاکریز. بچه ها صاف ایستاده بودند و هاج و واج نارنجک و نگاه می کردند که حاجی داد زد:”بخواب برادر! بخواب” انگار همه رو برق بگیره، هیچکس از جاش تکون نخورد.چند ثانیه گذشت.همه زل زده بودند به سر خاک ریز،که نارنجک قل خورد و رفت اون طرف خاکریز و منفجر شد.

شیخ مهدی رو به بچه ها کرد و گفت :”هان یاد گرفتید؟!دیدید چه راحت بود!” فرمانده خواست داد بزنه سرش که یه دفعه ای صدایی از پشت خاکریز اومد که می گفت:”الله اکبر!الموت لصدام!”بچه ها دویدن بالای خاکریز که ببینن صدای کیه؟دیدند یه عراقی ای زخمی شده و به خودش می پیچه. شیخ مهدی ، عراقی رو که دید داد زد:”حالا بگید شیخ مهدی کار بلد نیست؟!ببینید چی کار کردم

خاطرات جنگ / راوی:(محسن صالحی حاجی آبادی)


نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار