اما «توپ بازی» دربارهی همه چیز هست جز سیاست. نخ تسبیحی که داستانها را به هم وصل میکند، گرمی و صمیمیت روایت آنهاست. گرچه دیالوگ برخی داستانها با زبان نوشتاری نوشته شده و از صمیمت آنها کاسته است اما فضای داستانها گیراست و این اشکال کمتر توی ذوق میزند.
شوشان
- عبدالرزاق پورعاطف: زمستان ۱٣٨٨ مجموعه داستانی منتشر شد در ٨٨ صفحه و به نام
«توپ بازی». هر ذهنِ سیاستزدهای میگوید که سیاست هم نوعی توپ بازی است؛ روزی
توپ در میدانتان است و روزی در میدان حریف.
اما
«توپ بازی» دربارهی همه چیز هست جز سیاست. نخ تسبیحی که داستانها را به هم وصل میکند،
گرمی و صمیمیت روایت آنهاست. گرچه دیالوگ برخی داستانها با زبان نوشتاری نوشته
شده و از صمیمت آنها کاسته است اما فضای داستانها گیراست و این اشکال کمتر توی
ذوق میزند.
متاسفانه
برخی کتابهای موفق و خواندنی دیده نمیشوند و حقشان در فضای رسانهای ادا نمیشود،
این را بگذارید کنار ندیدنهای عمدی و توطئهی سکوتی که همواره در فضای ادبی ما
بوده است. «توپ بازی» هم گویا گرفتار این تور شد و متاسفانه در زمان انتشار
بازخوردی درخور نداشته است. اتفاقی نه چندان عجیب و تا حدی معمول برای داستاننویسان بیدارودسته.
«توپ بازی» داستانهای بسیار خوبی دارد؛ چنکگ، اثاثکشی،
برف، نامه، وهم، پروانگی و پیادهروی. با تساهل و تسامح هم میتوان یکی دو داستان
دیگر را هم اضافه نمود، اما به نظرم همین داستانها هم برای بالا بردن نمرهی
مجموعه و مهر توفیقش کافی است.
خواندن
این کتاب به همه توصیه میشود به ویژه آقایان.
دوست
داشتم در فضای برخی داستانها میبودم. ای کاش در داستان «چنکگ»، چشم راستش را من
میخوردم.
»چشمت بین انگشتهای او قشنگترین تیلهای بود که تا آن روز
دیده بودی. دلت میخواست آن را توی صندوقچهات بگذاری و برای همیشه پیش خودت نگهداری؛
همان صندوقچهای که پر از صدفها و ریگهای رنگی و کریستالهای کندهشده از چلچراغ
خانۀ عمهات و خردهریزهای یادگاری زیادی بود. اما مرد وقیح چشم راستت را به تو
نداد، آن را گذاشت توی دهانش و قورتش داد. حتی لحظهای توی گلویش گیر نکرد که سرفهاش
بگیرد و ...»