شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۹۳۴۶۷
تاریخ انتشار: ۰۹ آذر ۱۳۹۷ - ۱۸:۰۷
غلامرضا جعفری- شوشان:

سنسورهای ما انگار حساسیت های خود را از دست داده اند، مثل سنسورهای پمپ بنزینها که گاهی کار می‌کنند و بسیاری اوقات نه، گاهی حتی فریبت می‌دهند و تو شیلنگ بنزین را در باک خودرو نهاده، به تصور اینکه سنسور کار خودش را می‌کند، در چند لحظه ای که شیلنگ به دست ایستاده ای با خیال ورزی های خود مشغول می شوی، ذهنت را پرواز میدهی به سمت ناکجاآبادی و لبریز می شوی از طعم نوستالژی،بوی تند بنزین تو را به کوچه های شاد کودکی می‌برد، به یاد دوچرخه ات می افتی که پدر برایت خریده بود بی آنکه بدانی، یادت می‌آید از حجم بازی و هفت سنگ و اذیت کردن دختران همسایه خسته شده بودی و به خانه بازگشتی تا همراه با نوش جان کردن نان گرم مادر، از کنار تنور داغش رد شوی و تا سالها بعد تصویر این تنور پر از نان تازه اسیر خوابهایت شود.

میخواستی همزمان سری به یخچال بزنی که خواهرت گفت بابا صدایت می‌کند، با تعجب نگاهش کردی که تو این ساعت ظهر بابا نیامده، خواهر نگاهت را خواند و گفت به حضرت عباس، و با ادای این کلمه جادویی که نشانه ای بود از حرف راست راست راست، به سمتی رفتی که اشاره می‌کرد، در باغچه ای که پدر منتظر بود و دوچرخه ای در کنارش که...

سنسورهای پمپ بنزین هرگز اجازه نمی دهند روایت و نوستالژی، جای بوی بنزین را بگیرند و با فریاد کارگر پمپ بنزین از منظره سالهای بازی و نان داغ و تنور و صدای کودکان محله ات، پرتاب می‌شوی درست در نهری از بنزین که کفشها و شلوارت را در یک آن غرق می‌کند و تو در همین نقطه یادت می‌آید که همه سنسورها از کار افتاده اند؛ انگار سنسورهای ما در توطئه ای مشترک به خواب رفته باشند، انگار که لبه حساسیتشان را باد خورده باشد، چشم الکترونیک‌شان در اثر هجمه ریزگردهای متنوع کور شده باشد، سیمهای وصل و قطعشان در اثر مداومت با برخی چهره‌ها و چهره‌سازها و سازهای ناسازه برخی مدیریت ها و مدیریت‌های ناسازه برخی شبه مدیران، در قطعیتی نافذ قطع شده باشد و تو بمانی با چند لیتر بنزین ریخته بر جامه و جانت همراه با صدای کارگر پمپ بنزین که هوار می کشد: آهای سنسورش پکیده.

همه سنسورهای ما چنین است، تنها با فاجعه میتوان اندکی دچار حیرتمان کرد، کودکی که در ظل آفتاب مردادماه می‌سوزد، دختربچه ای که در مصاف با دیوی دست ساز ، به فاجعه مرگی تلخ دچار می شود، صدای خسته کودکی اهوازی که در خط سیر فاضلاب و در بازی با مرگ خفه می‌شود، اشک نمناک بانویی دستفروش که همزمان باید حواسش به  مشتری باشد و به کودک دوساله ای که در بغل دارد، چهره یک مجری تلویزیون که یک هو نقاب چهره اش را باد می‌برد، چهره یک مداح که گویی میکروفونش را به چاه ویل متصل کرده، بارانی که رهایت نمی کند مگر با طعم حیرت و فاضلاب و سیل دمادم فاجعه که مدام سنسورهای به خواب رفته ما را تحریک میکند، در حالیکه سیم ها و چشم ها و ... ما همه‌اشان پکیده اند از تحریک دمادم.
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار