شوشان - دکتر فاضل خمیسی :
تا سوم راهنمایی درس خوانده ، اما به اندازه یک لیسانس ِپولی امروز ، معنی «لغت» میدانست .
بخاطر شیوع ویروس «کرونا» همه چی تعطیل، شهر و تلویزیون پُر شده از عبارت :
« کرونا را شکست میدهیم» و
« در خانه بمانید» ،
او انگیزه ای برای حفظ سلامتش نداشت ، درآمدش روزانه بود ، بقول خودش روزی که «کار گیرش میآید میخوریم و روزی که کار نباشد به فردا فکر میکنیم»
کارگر روزمزد ساختمانی بود با سه
بچه ی قد و نیم قد و زنی که بدلیل فشار و سختی روزگار صدایش زمخت و حتی حوصله ی اینکه موهای پشت لبش را
بردارد را، نداشت.
تو خانه ی ۶۰ متری تک اتاقش بجز غرولند و از خود بیزاری ، مفهومی دیگری جاری نبود .
برای ماندن در خانه دلیلی نداشت اما برای رفتن هزار دلیل!!
سر میدان جایی که کارگران ساختمانی و باربران جمع میشدند چهره ی ثابت بحث بود ، بخصوص دم ،دمای ظهر که غالب آنها از پیدا کردن کار ناامید میشدند و او در اینموقع مثل «لنین» میشد ، بخاطر همین حرفها هم از کارگاه اخراج و حتی دوماه حبس کشیده و از ناچاری شده بود ؛«کارگرسرفلکه» .
روز سومی بود که کاری گیرش نیامده بود ، کم کم حتی حوصله حرف زدن نداشت چه برسد به سخنرانی و از حقوق کارگر و مردم گفتن! وقتی هم که ناامیدانه به سمت خانه میرفت احساس میکرد «نفرت از زندگی» از مغز به پاهایش منتقل شده ، با رفت و برگشتِ قیچی وار قدمهایش ، دوست داشت گلوی زمین را ببرد .
چند روز پیش حس کرد ، گلویش میسوزد و تبش بالاست اما محل نگذاشت ، شاید هم بخاطر پریدگی رنگ و بی حالیش در این چند وقت کسی به او کار نمیداد.
بعد از سه روز بیکاری و نداری مطلق تمام شب به این فکر میکرد که «فلکه اش» را عوض کند ، اما «سرفه» تمرکزش را از تصمیمی که داشت میگرفت را بهم میزد. میدانست تمام نشانه های «کرونا» را دارد ، اینرا از «بروشور »مرکز بهداشتی که از روی زمین برداشته و خوانده، میدانست.
نیمه های شب و در سیاهی اتاق ،نیم خیز در رختخوابش نشست ، به این فکر کرد چقدر زن و بچه هایش مظلومند که گیر یه آدم بی عرضه ای مثل او افتادند حالا ، نه تنها عُرضه ی خرید لباس و خوراک شب عید را برای آنها نداشت بلکه با
« کرونایی » که گرفته جانشان را به خطر انداخته بود .
هوا تاریک بود که او بدون صبحانه و با بدنی تب آلود درب خانه را به آهستگی بست .
سرفه هایش نای راه رفتن را از او گرفت ، مجبور شد زیر یک تابلوی بزرگ بیلبرد شهرداری دراز بکشد ، همه جا سیاه بود ، فقط عبارت روی تابلو با رنگ شاد نوشته شده بود :
« برای شکست کرونا در خانه بمانیم»