شوشان - رحیم قمیشی:
وَنسان وَنگوگ هلندی یکی از بزرگترین نقاشان تاریخ معاصر ما بوده. تابلوهای منتسب به او، امروز هر کدام بالای صد میلیون دلار خرید و فروش میشوند.
آنها که تاریخ هنر خواندهاند میدانند ونگوگ بخاطر فقر و تنگدستی گاهی تابلوهایش را در اِزای گرفتن یک وعده غذا عرضه میکرد و کسی خواهان آنها نبود!
او در خواب هم نمیدید روزی به این درجه از معروفیت خواهد رسید که اساتید هنر افتخارشان درک تابلوهای او باشد.
ونگوگ انسان زمانه خودش نبود. او در میان مردمی میزیست که درک صحیحی از هنر او نداشتند و سرانجام در همان فقر و تنگدستیاش هم فوت کرد.
دوست آزاده ارتشیام برای پسر جوانش دنبال دختر مناسبی میگشت تا برای ازدواج به او معرفی کند، حکایت برای بیشتر از ۲۰ سال پیش است، نه الان که پسرها نامزدشان را به پدر و مادر معرفی میکنند!
یکی از بستگانشان، دخترِ رئیسجمهور وقت را به او معرفی میکند.
دختر سید محمد خاتمی را.
برایم میگفت اولش تصور میکردم یک شوخی است، اما وقتی متوجه جدی بودن موضوع شدم، با مشورت خانواده برای دیدن او و احتمالا خواستگاری اظهار تمایل کردم.
یک هفته نگذشته، از دفتر ریاست جمهوری زنگ زده و میگویند آقای خاتمی میخواهد او را ببیند.
میگفت با دستپاچگی آنجا رفتم. آقای خاتمی با روی خندان تحویلم گرفته و از من خواست تا کمی از خودم بگویم، بداند چه خانوادهای قرار است برای دیدن و احیانا خواستگاری دخترشان بروند.
هاشمی گفته بود من چیز قابل عرضهای ندارم، فقط اینکه ۸ سال اسیر بودهام و آنجا را بخاطر کشورم و بخاطر خدا مقاومت و صبر کردم و توانستم سربلند برگردم.
هاشمی میبیند رنگ صورت آقای خاتمی تغییر میکند، سعی میکند بخندد، اما بغض گلویش را میگیرد.
به دوستم میگوید نمیخواهد ادامه بدهی...
و گفته بود چه سرمایهای از این بالاتر! چه افتخاری بیشتر از این.
هاشمی که انتظار نداشت با ذکر همان یک سابقه، آنهمه خاتمی تحویلش بگیرد و روی خوش نشان بدهد، از خاتمی شنیده بود:
من که موافقم، شما هم که موافقید، پس بقیهاش را بگذاریم بهعهده دختر و پسر و خانمها.
هفته بعد، مراسم عقد برگزار شده بود. و پسر دوست آزادهام شده بود داماد آقای رئیس جمهور.
و البته سید محمد خاتمی همان شخصیتی بود که متهم بود دستنشانده ابرقدرتهاست، لیبرال است، بصیرت ندارد، خیر کشور را نمیخواهد، درک درستی از مناسبات قدرت ندارد، و بین ایثارگران و خانوادههای شهدا چنان وانمود میکردند که او اعتباری برای ایثارشان قائل نیست!
حقیقت کجا بود و واقعیت کجا.
من نمیخواهم با همین یک مثال نتیجه بگیرم آقای خاتمی انسان بسیار بزرگی بوده و هست. اما رئیس جمهوری که در هشت سال ریاستش نتوانستند یک پرونده اختلاس از اطرافیانش پیدا کنند.
رئیس جمهوری که در صبر، در خوشرویی، در تواضع، در آیندهنگری، در صداقت و در خداباوری همتا نداشته، قابل تقدیر است. او انسان سادهای نیست.
خاتمی نظریه پردازی است که شاید بعدها کسانی پی ببرند اندیشهاش تا کجا را میدیده.
و کارنامهاش در برابر دیدگان همه ماست.
اینکه امروز بهواسطه رأی دادنش و یا توصیهاش به رأی دادن، عدهای قصد دارند تحقیرش کنند، حکم بازنشستگی سیاسی برایش بنویسند، سرزنشش کنند، او را در اندازههای کوچک خودشان پایین بکشند، این کمال ناجوانمردی است.
ما به شخصیتهای بزرگی چون سید محمد خاتمی برای آینده کشور بسیار نیازمندیم، بسیاری چیزها هست که باید ازاو بیاموزیم. مرد مدارا، مرد تفکر، مرد گفتگو، مرد احترام به مردم، نمونه اسلام رحمانی، و کسی که دشمنانش هم برایش احترام قائلند.
یقینا کسانی که با حقد و کینه این مرد بزرگ را میخواهند کوچک کنند خودشان کوچک خواهند شد. و کوچک شدهاند.
آقای خاتمی را نسلهای بعد خواهند شناخت.
روزی از فرزندان ما خواهند پرسید شما در زمان ایشان زندگی میکردید و گذاشتید چنین ستمی به او بشود!
به جرأت میگویم او ماندلای ایران است.
او از سرمایههای بزرگ دوران ماست.
انتخابهای او همیشه از سر دلسوزی اش بوده و هست.
ما اگر تحمل افکار متفاوت خاتمی و کروبی و سروش و نبوی و سایر بزرگانمان را نداشته باشیم، اگر قدر این سرمایههای مهم انسانی را ندانیم، اگر فقط افراد صد در صد موافق خودمان را قبول داشته باشیم، تفاوت ما با آن داعشیانی که از اندیشهشان تبری میجوییم چیست.
کاش شرایطی پیش میآمد که از افرادی همچون سید محمد خاتمی به عنوان بزرگترین داشتههای نظام استفاده میکردیم. آن وقت حتما حال و روزمان بسیار بهتر از امروز بود.
ونگوگ را سالها پس از مرگش شناختند.
نگذاریم شخصیتهای فرهیخته، دانا و بزرگ کشورمان، پس از مرگشان شناخته شوند.