محسن رنانى
خوزستان من سلام!
منتظر این روزهای تو بودم، می دانستم که بالاخره آتشِ آب از تو شعلهور خواهد شد.
سالها پیش نوشتم که اُبهّت این مسوولان، با آتشِ آب، تبخیر خواهد شد.
به من خندیدند؛ اما میدانستم که با آتشِ آب، نمی شود بازی کرد.
کبریت این آتش آنگاه زده شد که گفتند: «آب را مجانی می کنیم».
میدانی این حرف یعنی چه؟
در کشوری که تمدنش بر بیآبی بنیاد شده است،مجانی کردن آب، یعنی آتش زدن به چندین هزار سال تجربه تمدن ایرانی.
با طلایِ آبی رایگان، به ما رشوه دادند تا چشمهامان را ببندیم، که طلای سیاهمان را ببرند،
و در لواسان یا در خراسان قصرهایی از طلای زرد بسازند.
ما هم، خرسند از آبِ رایگان،هی ماشین شستیم، هی هندوانه کاشتیم،هی چمن آب دادیم، هی چاه زدیم و هی آب را گِل کردیم.
اما روشن کردن آتشِ آب، نیاز به همتهای بلندتری داشت؛پس بزرگان فرمان دادند تا در گندم خودکفا شویم.
ما هم ذخایر چند میلیون ساله آب را از اعماق زمین پمپاژ کردیم،تا بیابانهای کویریمان را سبز کنیم، تا بزرگان خوشحال شوند.
بعد، استاد اکبر فرمان داد تا هی سد بسازیم، تا بیشتر بشود آبها را آتش زد.
سیدِ خندان هم، خنده خنده سازمانهای آب منطقهای را استانی کرد،تا ملوکالطوایفی آب در کشور شکل بگیرد.
محمود خان هم اول صدها هزار چاه غیرقانونی را قانونی کرد،و بعد در سفر به برخی استانها فرمود:
آب مال خداست، هرقدر و هرجور که نیاز هست برداشت کنید.
استاد حسن هم که کار را سخت دید، برای آن که به بیتفاوتی متهم نشود،
چشمهایش را بست و هزاران میلیارد پول را به دریاچه ارومیه سرازیر کرد.
آری خوزستانِ نجیب!
ده رئیس جمهور دیگر هم که بیایند،درد تو درمان نمی شود؛پس خودت فکری به حال خود کن.
تو بر لب آب نشستهای،تو نفت داری،تو حاصلخیزترین جلگهی ایرانی،موقعیت جغرافیایی تو استثنایی است،تو حق خوشبخت بودن و «حق توسعه» داری.
اکنون که برای گرفتن حق خویش قیام کرده ای،دیگر از پای منشین.
تو که آن همه صبوری را به ما آموختی،در جنگ و در فقر و بیکاری،اکنون نیز پایداری کن و پایداری را به ما بیاموز.
خوزستان داغ من!
نمایندگانت کو؟
رهبرانت کو؟
بزرگان قبائلت کو؟
جوانان تحصیل کرده ات کو؟
کجاهستند روشنفکرانت؟
همه را فرابخوان و از آنان بخواه تا مراقبت کنند،
که مطالبهات به خشونت نگراید.
بدون لکنت، سخن بگو،
اما سخنت را به زشتی آلوده مکن.
فریاد بزن و پایداری کن،
اما برای هیچکس مرگ مخواه.
تو و سربازی که در مقابل تو ایستاده است، هم سرنوشتید؛
او نیز به اندازه تو مظلوم است،
او را در آغوش بگیر و ببوس!
و اگر گاز اشکآور زد
و بدن ترا با ضربهّهای باتون سیاه کرد،
بر لب جوی بنشین و برای او و خودت اشک بریز،
اما هیچ سنگی پرتاب مکن،
و اجازه مده که لاشخورهایی که یکپارچگی وطن را نشانه رفتهاند،
از جنازه جوانانت نشخوار کنند.
همچنان که باید مراقبت کنی که مقامات،
که هماکنون نوبت به نوبت در راهند،
با تخصیص بستههای پول و وعدههای پوک، دوباره فریبت ندهند.
آری خوزستان مظلوم!
در زمانهی دشواری، و در هنگامهی سختی،
قیام کردهای.
پس مراقب خویش باش،
مراقب خویشاوندانت در سراسر وطن نیز باش.
بگذار بقیهی ایران سرِ کلاس تو بنشینند،
و پایداری را و زبان بدون لکنت را و مبارزه مدنی را،
و فریاد پاک، و بدون مرگ و نفرت را
از تو بیاموزند.
لطفا به ما نشان بده که میشود حق خود را
با اعتراضِ بدون خشونت،
با پایداری همراه با منطق،
و با فریاد بدون آلودگی،
گرفت.
خوزستان بزرگ!
لطفا مراقب باش،
بقیهی ایران چشم به تو دارند،
اگر تو در مبارزهی حقطلبانه، صلحجویانه و مدنی
پیروز شوی،
الگویی برای همهی ما خواهی شد.
خوزستان عزیز!
لطفا مراقب باش،
ما دیگر فرصت، روحیه و انرژی
برای خطا کردن، خشونت ورزیدن، خون ریختن
و آنگاه خون خواهی کردن، نداریم.
ما راه زیادی در پیش داریم،
و برای رسیدن به مقصد
نیازمند همبستگی و دوستی هستیم.
لطفا ادامه بده،
لطفا معلم همهی ما باش،
لطفا مراقب خودت باش.
خوزستانِ سربهزیر!
اکنون که فریادت بلند شده است،
گرچه دیر است، اما دیگر ساکت ننشین.
اکنون که جانت به لب رسیده است،
پایداری کن و حقِ خود را بگیر؛
اما مراقب جان جوانانت باش،
مراقب جان کشور هم باش.
ما در یک کشتی نشستهایم،
ما همْ سرنوشتیم!
دوستت دارم خوزستان!
حمایتت می کنم، خوزستان!
خوزستان من، درود!
استاد اقتصاد دانشگاه اصفهان