شوشان - مهری کیانوش راد:
وقتی خاک نرم نرم از اسمان می بارد ، شهر آرام آرام در لایه ای از سرنوشت غم انگیز خود مدفون می شود .
وقتی مردم سرزمینم ، شهرم ، روزی خود را از لابلای سطل زباله جستجو می کنند ، انسانی را می بینم ، که مرور ایام او را از مقام خودِانسانی خود تهی ساخته است ، نه این که انسان نباشد ، انسان هست ، اما سختی روزگار ، عزت نفس او را با سرنگ بی تفاوتی کسانی که باید به فکر مردم باشند و نیستند ، تهی کرده است .
وقتی به خیابان های شهرم نگاه می کنم ،به مناطقی که بوی تعفن فاضلاب فضا را آلوده کرده است ، به فاضلاب های بی سر ، که دزدیده شده ، تا شاید ، فقر خود را مرهم باشند و زمانی که دستگیر بشوند ، باید تاوان همه ی اختلاس های بی حساب جامعه را با آنها صاف کنند، سرنوشت «ژان والژان » تداعی می شود ، تا باور کنم ، هنوز دوران فقر ژان والژانی سپری نشده است و باید گاه برای قرصی نان یا سکه ای ، عمر برباد داد و «ژاورها »به جای جستجوی علت ، در پی نابودی معلول ها باشند.
هر روز یکی می آید و یکی می رود ، صاحب میزی عوض می شود و مزایا به عدالت بین میزنشین ها تقسیم می شود ، اما مشکلات مردم ، مانند همیشه ، پابرجا ، سرجای خودش نشسته و خیال رفتن ندارد.
این روزها وقتی با فقر مردم شهرم روبرو می شوم ،واژه ی «نفت »
با دهن کجی و تمسخر به من نگاه می کند .
حق دارد ، خوزستانی باشی ؛ اما هر روز که پنجره را باز می کنی ، طعم غلیظ خاک را نفس بکشی ، به جایی برسی که تا طعم خاک را مزمزه نکنی ، باور نمی کنی که هنوز خوزستانی ی هستی .
پنجره را که باز می کنی ، بوی فقر مردم را استشمام می کنی.
پنجره را که باز می کنی ، به جای نسیم صبح گاهی ، باید منتظر خبرهای بدی باشی که از راه می رسند.
دنیای وارونه که می گویند ، همین است .
در جایی زندگی کنی ، زیر پایت گنج باشد ، گنجی که نیاز به گنج یاب ندارد و سال ها است که به دست گنج جو ها رسیده است ؛ بهره ی خود را برده اند ، اما سهم مردم ، مانند همیشه به فراموشی سپرده شده است .
با خود می گویم ، شاید اگر به صدای گنج زیر پایم گوش کنم، زمزمه ی او را خواهم شنید ، که می گوید :
نفت باشی، سیاه باشی ، از مویرگ های زمین آبادی های دور و نزدیک بگذری ، به سرزمین های دوردست بروی ، آنجا را گرم کنی ، سبز کنی ، زندگی را جاری کنی ، اما ؛ مردم سرزمینم هنوز نتوانسته باشند ، از گنج خود بهره ای ببرد.
با خود فکر می کنم ، مگر مقصر نفت است ؟
یک روز معیار حیا معلوم بود ، امروز همه چیز وارونه شده است .
مردم خوزستان، مانند همیشه در صف آخر غنایم ایستاده اند ، البته در جنگ و شهادت و جانبازی ، همیشه باید در صف مقدم باشند .
معادله ی چرایی این قضیه را شاید هیچ خوزستانی درک نکند و نتواند به جوابی قانع کننده برسد .
گاهی فکر می کنم ، شاید بزرگان فراموش کرده اند ، که مردم خوزستان چه سهم عظیمی از نفت دارند.
و گرنه چگونه هر روز گرد مرگ بر شهر پاشیده می شود ، فقر و بیچارگی به جز برای افراد معدودی ، عمومی می شود ، در فضایی متعفن و آلوده نفس می کشند و بسیار ظلم دیگر و هر روز این بی عدالتی ها دیده می شود و می بینند ، وعده می دهند و موقع عمل دیده نمی شوند.