به واقع متولی انتشار این گزاره دانسته یا نادانسته تاویل و تفسیر امر را به عهده مخاطب فرضی نهاده، اما در اهوازی که ما هستیم در ذهن مخاطب چه چیزی نقش میگیرد؟
شوشان - غلامرضاجعفری:
در باز است/باز پرنده است نتیجه آنکه در پرنده است.
هندوانه سرخ است/ خون سرخ است نتیجه آنکه هندوانه خون است.
مجروح کردن مردم یک جنایت است. جراحان مردم را مجروح میکنند. در نتیجه جراحان جنایتکارند.
مخاطب امروزی حتی اگر فلسفه دان و فلسفه خوان هم نباشد اما به احتمالی قوی چندین جا و چندین بار با کلمه سفسطه برخورد کرده، شنیده و یا حتی گفته؛ خاصه که آدمی چند هزاره است با مفهوم سفسطه کردن آشناست و به ویژه استنتاج نتیجه باطل از گزاره هایی منطقی را به کرات شاهد بوده، از جمله در همین پیشانی نوشت متن و گزاره هایی که قید شده.
قصه اما چیست؟ و در این وانفسای اهوازیمان، سفسطه چه نقشی دارد؟ اندکی صبر سحر نزدیک است و نویسنده ماجرا را خواهد گفت.
مشغول رانندگی در بلوار ساحلی بودم که بر روی پل عابر پیاده تابلویی نگاهم را دزدید، نخست ایراد را به نگاهم ارجاع دادم که حتما به اشتباه خوانده و دیده که گاه میان احساس و ادراک فاصله ای میافتد، آنچنان که فی المثل آدمی در جستجوی عینکش گاهی زمین و زمان را به هم میدوزد اما درک نمیکند که در تمام این مدت عینکش را بر چشم نهاده و از این روست که هیچ جا پیدایش نیست، ازیرا که جغرافیای جستجو بینی و چهره جوینده را شامل نشده.
در چنین تحلیل و تاویلی بودم و سراسر شک و تردید که نمی شود به آنچه خوانده ام اعتماد کرد، نه؛ این دیگر شدنی نیست! به همین سادگی همه ما ... در نتیجه خودرو را در گوشه ای فرمان ایست دادم و پیاده در جهت معکوس بازگشتم، بازگشتم تا متن تابلو نوشته را با دقت بخوانم و آنجا بود که دریافتم این بار میان احساس و ادراکم نه تنها فاصله ای نبوده که متن را به دقت خوانده ام و اما متن : شهر خوب را شهروند خوب میسازد.
تبلیغات و یا همان پروپاگاندا به قاعده هدفی دنبال میکند، تمام هزینه های مستقیم و غیرمستقیم در هدفی کلی قرار است موضوعی را به مخاطب برساند، موضوعی که نتیجه اش کاشت نوعی باور در مخیله مخاطب خواهد بود و البته در چنین فضایی لازم نیست همه صغرا و کبراها را در برابر مخاطب نهاد، مثل همین گزاره ای که در تابلونوشت شهری آمده، اینکه شهر خوب را شهروند ویا شهروندان خوب میسازند.
به واقع متولی انتشار این گزاره دانسته یا نادانسته تاویل و تفسیر امر را به عهده مخاطب فرضی نهاده، اما در اهوازی که ما هستیم در ذهن مخاطب چه چیزی نقش میگیرد؟
شهر خوب را شهروند خوب میسازد، از طرفی همه اطلاعات و اخبار منتشره در رسانه های رسمی و غیر رسمی تصویری خوب از اهواز منتشر نمی کنند، یعنی آنکه اهواز با توجه به استانداردهای محیط زیستی، استانداردهای توسعه و مفاهیم مرتبط با رشد اقتصادی و اجتماعی و … نمی تواند در صفت خوب شریک باشد، پس اگر شهر خوب را شهروند خوب میسازد و اهواز هم شهر خوب نیست، نتیجه آنکه مشکل شهر اهواز شهروند این شهر است! و به واقع خوب نبودن اهواز را باید در نوع شهروندانش جستجو کرد! به همین سادگی.
نوشتن و انتشار چنین گزارههایی به هزاران دلیل نقض غرض است، ازیرا که این نوع چیدمان و صغرا کبرا کردن به کار گسترش فهم و ادراک مخاطب نمی آید، مگر آنکه متولیان قصه جویای امری دیگر باشند و بخواهند با تکیه بر ابهام و ایهام و... به شهروند اهوازی بفهمانند: اگر اهواز و خیابانهایش پر از دست انداز و دردسرند، اگر پارکها متروکه و علیلند، اگر هوایش آزرده و آلوده است، اگر جویهای روبازش چاه ویل کودکان است، اگر شوخی تصفیه خانههای اب وفاضلاب مبتذل و تکراری است و هزاری اگر دیگر؛ این همه ربطی به نوع مدیریت بوم و شهر و منطقه و استان ندارد، بلکه تمام مشکل در نبود شهروندان خوب خلاصه می شود!
مولیر نمایشنامه نویس شهیر فرانسوی در یکی از نمایشنامهها در باره دختری که خود را به لالی زده و پزشکی او را دیده، مینویسد: پزشکی را برای مداوای او به بالینش آوردند، از پزشک پرسیدند:چرا این دختر لال شدهاست؟ پزشک گفت: برای این که نمیتواند سخن بگوید. از او پرسیدند چرا نمیتواند سخن بگوید؟ جواب داد: برای این که زبان او قدرت عمل را از دست دادهاست. وحالا چه کسی میداند که در نگاه متولیان و نگارندگان تابلونوشت مذکور شهروند خوب چه کسی است و حتی شهر خوب یعنی چه؟
چاره اما چیست؟ چاره را گوبلز وزیر دوران هیتلری آلمان به گوش مدیران دانا و دانشمند رسانده، اینکه تبلیغات یا همان پروپاگاندا ساز و کار تبدیل دروغ به باور است، ساز و کاری که باوری خاص را با تکرار منظم، پیوسته و هدفمند دروغ؛ به خورد مردم و مخاطب میدهد. جالب آنکه هنوزعدهای هستند که میپرسند آیا در اهواز شهروندی خوب برای تیمار شهر پیدا نمیشد؟!و جالبتر آنکه هنوز گروهی منتظر شنیدن پاسخند!
راستی متولی انتشار این گزاره چه کسی و یا سازمانی است؟