شوشان - غلامرضاجعفری:
اشاره:
همه آدمها و زمان و مکان این متن انتزاعی و تجریدی است، و احتمالا در هیچ کجای این کره خاکی بدیلی به تمامی نداشته باشد با این همه اگر-خدای ناکرده- کسی انگاره خود را در نوشته بیابد مقصر نویسنده نیست، حتی زمان و مکان هم بی تقصیرند!
دور میزی مدور نشستهاند، بسیاری آدم و نگاهها رو به میکروفونها. میکروفونهایی که شبیه تونل قطار مقصدشان تغییر نمیکند؛ رو به سوراخ گوش جماعت حاضر و غایب؛ میکروفونهایی پر از همهمه و صدا و آدمی در پیچ و خم سیمها و رابطها مفقود!
دور میزی مدور نشستن، آدابی دارد و مناسکی و هر که صندلی به غنیمت گرفته لابد با این گونه رفتار آشناست.
آدمهای دور میز سخن گفتنشان نیز دور میزی و مدور است.
یکی شان گفت های فلانی نشستن در چنین چشم اندازی شبیه نشستن در باغ و بستان پدرهمسرنیست، فلانی که معلوم نبود کدام این آدمهاست با دهانی نیمه باز و متعجب خواست تذکری بدهد اما کسی که صندلی اش شبیه هیچ کدام از صندلی ها نبود، کسی که صندلیاش به اندازه کوپه دربستی قطار جا داشت رو به میکروفون گفت: جلسه رسمی است و وقت تذکر گذشته، حالا باید اندکی به شهر برسیم.
کسی از همین جماعت چشم انداز اجازه خواست و گفت: بنا به قاعده منطق و فلسفه نخست باید شهر را تعریف کرد، و شهر یعنی همین آجرها، آجرها را باید شناخت ، آجرها را باید روی هم چید، آجرها داغ می شوند، آجرها کج و معوج میشوند و گاه قالب خرابی دارند و اگر قالبشان را اصلاح کنیم در نتیجه شهر راست و ریس میشود.
یکی دیگر از جماعت مدور از جایش برخاست، کتش را کند، داغ کرده بود، کولری خجول بادش را فس فس کنان اعزام میکرد، خنکایی که نرسیده به دهان آدمها بخار میشد. مرد عرقریزان و داغ با احساس (همه-دانی) رو به همکارش گفت منطق و فلسفه چه ربطی به آجر دارند! مشکل شهر را نباید در کتاب سال چهارم نظام قدیم دبیرستانی پیدا کرد، این شهر داغ کرده، شهری که هوایش داغ است، خاکش داغ است و در نتیجه آسفالتش داغ باشد، به درد فوتبال حرفه ای نمیخورد!
درشت ترین صندلی دور میز تکانی خورد، ادا و اطوار میکروفونش به گوش رسید، آدمهای دور میز تو گویی منتظر دیدن معجزتی باشند به تمامی گوش و دهان شدند، مرد با کمی تکانه تکانه خوردن رو به سایر میکروفونها گفت ای دوستان رسیده به قله! چه نشستهاید که من پیشتر نیز کسوت وکالت به تن داشتهام، اگر چه چند روزی است به اینجا آمدهام، اما منطقیون میدانند که وکالت وکالت است، چه میز مدورمان در فلان آبادی جایی باشد و چه در اینجا! حواستان باشد که شهر یعنی همین شهری که ما بر دایرهاش نشسته ایم مشکلاتی علیحده دارد، در آن فلان آبادی جایی که پیشتر بودم پلی نبود، اما ببینید که در اینجا بسیاری پل بر رودخانه اش خوابیده و همین نشان میدهد که شهر مشکل دارد و باید مثل همان جا شهری بدون پل بسازیم.
آنجا ترافیک نداشتیم و در اینجا شاهد پیچ و تاب ترافیک هستیم، نتیجه آنکه پلها ترافیک میزایند، پس بیایید که پلها را غیرقانونی کنیم، لگد بزنیم و به دیار فنا بفرستیم که پل و ترافیک دشمن شهراست.
در گوشه میز مدوری که به قاعده باید گوشه نداشته باشد، یک نفر نشسته و برخاسته داد زد های چه بیکاره جماعتی هستید شما! اینجا که شهر نیست، پادگان است و نماینده باید سربازی جان به کف کرده! و شهردار را نگفتید که شهردار ژنرالی است با ابزار کاری همراه؛ عده ای تانک و گروهی لودر و مشتی شن و ماسه و سیمان و بسیاری گونی، گونی به گونی تا سنگرهایی گونه به گون بسازد، سنگری در دفاع از خنکای مفقود، سنگری برای نبرد با پلها، سنگری تا آجرهای کج و معوج را از دایره شهر بیرون برد و همچنان سنگر پس سنگر باید پادگان را فتح کرد.
زمان به کندی و تندی میگذشت و مکان در دایرهای کهنه دور خورشید میچرخید و جا به جا میشد، در این میانه کسی آدمی نفر، رهگذری دیرسال که او، پدرش، پدربزرگش و به گمانی حتی اجدادش رهگذرانی خموش بودند و دور میز مدور هرگز جایی نداشتند، گریست و زیر لب زمزمه کرد در این جایی که گفتید؛ در همه آنچه میکروفونها تکرار کردند آدم اینجایی کجاست؟ و این جایی که شما پشت میز مدورش چنبره زدهاید چگونه جایی است که آدمهایش و نخلهایش به شدت افسرده و آزردهاند؟!
جلسه اما تمام شده بود و همگی حضار به سراغ خوانهای منتظر رفتند، در پس جلسه ای چنین سنگین، گرسنگی امر معمولی است و صدای آن رهگذار در چکاچاک قاشقها و چنگالها و بشقابها گم شد.