شوشان - مهری کیانوش راد:
« اگر تنهایان همه جمع شوند / تنهایی جمع نمی شود.»
تا به حال از خود پرسیده اید :
تنها هستم؟
احساس تنهایی می کنم ؟
پاسخ به این پرسش ها ، چالشی چند سویه دارد.
بسیاری از افراد بعد از طرح تنهایی خود ، با دلایلی ثابت می کنند؛ چندان هم تنها نیستند و یا معتقدند ؛ که هیچ گاه تنهایی را تجربه نکرده اند.
در پاسخ آنها نوعی گریز از تنهایی خود است ، اگرچه تنها باشند.
برای چرایی این پاسخ های احتمالی چند گزینه به نظر می رسد :
الف: ناخودآگاه تصور می کنند، شنونده انسان مفلوکی را تصور خواهد کرد .
ب: برای انسانی که همیشه با نقاب برچهره زندگی می کند، دشوار است ، برهنگی خود را ببیند.
اما باید باور کرد ، هر انسانی تنها متولد می شود و تنها می میرد و زندگی بین دو تنهایی بنیادی
سپری می شود، به همین دلیل از تنهایی گریزی نیست ؛ که سرنوشت محتوم همه ی انسان ها است.
در طول زندگی ، برخی با آن خو می گیرند ، برخی با صدای بلند با آواز خود درِ تنهایی را به ظاهر به روی خود می بندند و برخی تلاش می کنند ؛ به فهم تنهایی رسیده و از آن ، پلکانی برای تعالی و ارتباط انسانی با همه ی هستی استفاده کنند.
انسان هایی که ظاهراً طعم تنهایی را نچشیده اند ، شکننده تر از دیگران هستند و با کوچکترین
حادثه ای که دیگران را از او دور کند ، به دام نومیدی سقوط می کنند.
واژه ی تنهایی ، مفهومی عمیق دارد؛ که متناسب با انسان ها متفاوت می شود . متاسفانه این واژه نیز بر اثر تکرار ، مانند بسیاری از واژه ها ، حرمت معنای خود را از دست داده است .
انسان تنهاست ؛ زیرا موجودی است، که با دیوارهای مریی جسم ،حقیقت درون او بر دیگران نامکشوف است و هیچکس نمی تواند به قلمرو درون او دست یابد ، در نتیجه همیشه ناشناخته باقی می ماند .
هر انسانی به میزانی که خود بخواهد ، روزنه هایی را به روی دیگران خواهد گشود.
شگفتی زمانی رخ می دهد ، که لحظاتی بر انسان بگذرد؛ که با چهره ی تازه ای از خود روبرو بشود ، به گونه ای که تا آن روز نشناخته بود.
انسان متوجه می شود ؛ حتی برای خودش نیز نامکشوف بوده است ؛ همان گونه که دیگران را نمی شناسد.
همیشه زاویه ای از وجود انسان در تاریکی آینده نامکشوف می ماند.
این سایه روشن های پنهان ، گاه انسان را با خودش بیگانه می کند ؛ اگر دریای اندیشه او را به کام خود بکشد ، ناگهان با غار تنهایی خود روبرو خواهد شد .
احساس تنهایی ، گاه مانند گردابی انسان را به پایین می کشاند و نابود می کند .
چه بسیار هنرمندان و افراد صاحب اندیشه ای که در یک لحظه ، نقطه اتصال خود را به زندگی از دست داده و مرگ را بر زندگی ترجیح داده اند.
با بررسی می توان مشاهده کرد، افرادی با شکست عشقی ، بیماری ، ناتوانی در خلق آثار هنری و بسیار عوامل دیگر خودکشی کرده اند .
انتخاب خودکشی ، به این مفهوم است ؛ که نقطه ی تعلق انسان با هستی بریده شده است.
تا زمانی که تعلقی ، انسان را به زندگی وصل می کند ، حیات ادامه دارد.
این اتصال از هرنوع می تواند باشد.
هر انسانی به دنبال تکیه گاهی است ، تکیه گاه می تواند خودش باشد ، این تکیه گاه نشان ضعف نیست ، بیانگر تعلق و اتصال به زندگی است.
نوع نگرش انسان به تکیه گاه در زندگی و سرنوشت او نقشی بسیار تعیین کننده دارد.
برای بسیاری ، حلقه ی اتصال که پاره شد ، تصمیمی جز مرگ نمی ماند ؛ اما بسیاری دیگر ، چون بندباز ماهری ، سریعاً نقطه ی اتصال جدیدی را یافته و دوباره زندگی تداوم می یابد.
مفهوم تنهایی برای همه یکسان نیست ، هر چند بُن مایه ی آن یکی است.
انسان ستایشگر قدرت است،
قدرت می تواند ، ثروت ، علم ، هنر یا معنویت باشد . انباشتگی هر چیزی انسان را مجذوب خود می کند.
همیشه انسان های قدرتمند را با هیاهوی جمعی در کنارشانْ تصور کرده ایم ، شاید هیچگاه به خلوت کسانی که در تنهایی به خلق آثاری پرداخته اند ، آشنا نبوده و نیستیم .
انسان همیشه ترس از ناشناخته های خود دارد و تنهایی ناشناخته ای آشنا است و همین ویژگی وحشت انسان را افزون تر می کند.
در تنهایی متعالی ، وحشتی نیست ، زیرا انسان می داند ، چرا تنها است . می داند هر گاه بخواهد می تواند با دیگران ارتباط برقرار کند . می داند چه قلمرو وسیعی را در اختیار دارد، می داند که خودش معمار این تنهایی است ؛ تا فرصتی باشد برای شکوفایی ناپیداهای روحش.
نه شِکوه دارد و نه به دنبال ترمیمی است .
نه زخمی را احساس می کند و نه به دنبال مرهمی است .
اما در انواع دیگر اَن ، کسانی هستند ، که از ترس تنها بودن جسم همیشه در وحشت هستند ، همیشه به دنبال پناهگاهی هستند ، که از تنهایی خود بگریزند ، درون این گونه افراد آنچنان تهی از سخن است ، که لحظه ای نمی توانند خود را تحمل کنند ، روحی شکننده دارند و جمعیت، دیوار محکمی برای آنان است ، تا به تکیه کنند .
این انسان ها با وجود احساس تنهایی ، از اَن سخن نمی گویند ، زیرا از محکوم شدن به غیر محبوب بودن می ترسند .
در تفکر این گونه انسان ها ، همیشه باید آویزی باشد تا آن را محکم در دست بگیرند .
معمولا این انسان ها بسیار سریع جذب گروه های اعتقادی ، افراطی می شوند ، گاه ثروت ، شادی جسمانی ، جوانی و زیبایی ، پیشرفت و ترقی ، دست آویز انسان می شود و اگر روزی دست آویز خود را از دست بدهند ، افسردگی و گاه خودکشی راهی است که به آنها چهره نشان خواهد داد.
اگر انسان بتواند ، به مفهوم عمیق تنهایی و باور آن برسد -به عنوان سرمایه ای بزرگ - راه را به سوی قله های کمال باز خواهد کرد .