شوشان - زمان بابادی شوراب:
بسمه تعالی
در روزهای انتهایی به انقلاب شکوهمند اسلامی(بهمن سال ۱۳۵۷)من تقریبا نوجوانی۱۳ ساله بودم و از آن دوران خاطراتی جسته و گریخته در ذهنم باقی مانده که قصد مکتوب نمودن آنها را دارم، شاید برای نسلی که از تاریخ و شکل گیری انقلاب اطلاع ندارند، عبرت آموز باشد.
یک روز نزدیک غروب بود و هوا در حال تاریک شدن، من و تعدادی از دوستان همسن و سالَم طبق روال معمول برای کنجکاوی(شاید طبیعت نوجوانی)و به بهانه انقلاب مثل هروز دور هم جمع شده بودیم.
موضوع بحث آن شبِ رفقا و می توان گفت تمام مردم ایران . در دیدن عکس امام خمینی در ماه بود.
ما در انتظار پیدا کردن چهره امام در ماه، لحظه شماری می کردیم، چون همه جا شایعه شده بود که امشب عکس امام در قرص کامل ماه نمایان میگردد، هر لحظه هوا تاریکتر و ما مشتاق تر و ماه هم قرص کامل خود را نمایان و رخ نمایی می کرد و با طنازی خاصی در آسمانِ غروب، گام بر میداشت.
بله، امام در گِردی ماهِ تمامِ آن شب(تصورِ لکه ها و برآمدگی های سطح ماه) پیدا شد و زمانی که به ماه نگاه میکردیم در تصور خيالی مان چیزی را که میخواستیم میدیدیم و با آهنگ و قافیه میخواندیم: عكس امام تو ماهه/پهلوی رو سیاهه.
البته ناگقته نماند در خصوص اینکه انقلاب و انقلابی بودن چیست و چگونه است، سن من اقتضاء نمی کرد و اطلاعاتی نداشتم، تنها در شور و هيجان انقلاب قرار گرفته بودم و برای من و همسن و سالهایم(از روی بیکاری)تقريباً نوعی بازی و سرگرمی بود كه ما هم در آن نقش و اثر داشتيم.
همينطور كه فرياد ميزديم و شادمانه میخواندیم: عكس امام تو ماهه/پهلوی رو سياهه، يكی از بچهها كه اسمش مهدی بود، ظرف شيری به دست داشت که برای شام خانواده شان(شام آنها شیر برنج بود)آن را تهیه کرده بود، در حالی كه سرش به آسمان به دنبال عکس امام بود، پایش به جایی گیر کرد وبه زمین افتاد و تمام شیر درون ظرف هم ریخت، یکدفعه همه با یک شور و هیجان فریاد زدیم: این مهدی شیر بریز/اعدام باید گردد.(براساس یکی از شعارهایِ آن زمان/این شاه خائن اعدام باید گردد)
بدلیل اینکه مهدی هم نتواسته بود عکس امام را در ماه ببیند و هم تدارکات لازم شام شب خانواده اش را درست به مقصد برساند، تا مدتها این مسئله را برای او دست گرفته بودیم و او را سوژه کرده بودیم.