شوشان - عبدالرحمن نیک سرشت:
در هر دهه از انقلاب اسلامی ما با یک چالش مفهومی یا بحران قرائتی جدیدی از انقلابیگری روبرو می شویم و حتی در زمان رهبری امام خمینی کبیر( ره ) شنیدیم که ایشان در این خصوص معضل فرمودند؛ انقلابی بودن مهم نیست بلکه انقلابی ماندن مهم است.
البته، منظور آن حضرت در آن مقطع زمانی از انقلاب، در حقیقت، پاسخ به سهم خواهی عده ای قلیل از انقلابیون مشخصی بود که قصد داشتند رای و حرف خود را بطور یک جانبه و غیر اجماعی در چارچوب های غیرمتعارف قانونی و مدنی به کرسی بنشانند.
البته، تفسیر آنها از انقلابیگری کاملا، سلبی و واگرایانه در پیوند با نسل های تازه به میدان آماده ی قبراق ارائه می شد و هنگامی که نظرات و پیشنهادات آنها در جمع انقلابیون پذیرفته نمی شد، فوری عصبانی گشته، به قهر کشیده و انزوا طلبی را پیشه می کردند.
اما در این برهه از زمان قضیه برعکس شده است . چون این تیپ از افراد، دیگر نه قهر می کنند و نه گوشه گیری را در دستور کار خود قرار می دهند بلکه بسیار ناخوشایند، لایتچسبک مثل استخوان لای زخم عمل می نمایند.
برای مثال؛ در خوزستان، جناب آقای خلیلیان بعنوان استاندار ویژه معرفی می گردد و متعاقب آن وزیر کشور به این امر نیز معترف می گردد.
ولی عملا، این تیپ از انقلابیون لایتچسبک، این ویژه بودن را برنمی تابند و در نفی سایر همقطاران خود برآمده و تعریف جدیدی از انقلابیگری را ارائه می دهند که انگار فقط خودشان انقلابی و ذیحق هستد که به رئیسی رای دادند و دیگر حامیان فقط بعنوان زینت المجالس در حکم سیاه لشکر در ستادها حضور داشتند و اصلا خود را تافته جدا بافته دانسته و هیچگونه چسبندگی وحدت بخش در ارتباط با دیگران و حتی با هم اردوگاهی های خود جهت سازندگی و توسعه خوزستان ندارند و از همه بدتر، استاندار ویژه ی خوزستان هم از ترس ضدیت آنها با خود جرات نمی کند تا هرکسی، که با نقشه ی راه دولت و سیاست های کلی نظام هماهنگ تر و مفیدتر است را به کار گمارد و یا ابقای ماموریت نماید و بارها دیده شده که این تیپ از انقلابیون لایتچسبک، مدعی شده و مقاومت نشان داده، زمین و زمان را به هم دوخته تا افراد صفر کیلومتر و غیرمجرب وابسته به محفل سیاسی خود را به استاندار ویژه تحمیل کنند.
همین حرکات ایذایی غیر معقول، موجب گشته تا هیچ دل و دماغی برای ادامه ی فعالیت دکتر خلیلیان باقی نماند و انگیزه های خدمت در وی سست و کمرنگ شود.
چون اکنون بنده ی خدا، خود را سرلشکری در پادگانی به نام خوزستان می بیند که اجبارا باید بر اثر فشار سرجوخه های فرمان گریز دست به کارهایی بزند که هیچ سرگروهبانی حاضر به انجام آنها نیست.