شوشان - دکتر فاضل خمیسی:
«او را کُشتم چون پایش شکست »! اسبش را می گفت امّا ، انگار قبل از اسب به سرِ خود شلیک کرده بود، رنگش پریده ولبانش میلرزید، حوصله ی توضیح نداشت، شاید امشب سخت ترین شب زندگیش باشد!.
اسب ها بیشتر عمرشان ایستاده هستند، حتی موقع خواب !
بنابراین سالیان سال است وقتی پای اسبی می شکند او را به شیوه ای «وقارانه» می کُشند، زیرا علیرغم اینهمه پیشرفت های علمی و پزشکی، هیچ راهی برای درمان پای شکسته او وجود ندارد.
پاهای اسب نه عضله دارد ونه گوشتی به آن متصل است ، استخوان متراکمی که با تاندول و عصب مجبور است سنگینی بدن را تحمل و از همه اینها گذشته در مسابقات و بارکشی، وفای به عهد نماید.
استخوان پای اسب نمی شکند، خُرد میشود ، زیرا وقتی حتی حادثه ی کوچکی برای پایش رُخ دهد، به جای اینکه از درد متوقف شود ، از تـرس ، دویدنش را فزونی میدهد، و آنگاه است که ترک استخوانی به فاجعه ای می انجامد که سرانجامش «مرگ» است!
وقتی اسب پاشکسته ای را به هزار زحمت و درمان زنده نگهدارند، بخاطر اینکه دیگر مثل قبل نمیتواند بدود و سرعت بگیرد، آنقدر دچار رنج و اختلال و افسردگی میشود که عمرش کوتاه اما پُر از مشقت میگردد، بطوریکه صاحبش آرزو میکند، ای کاش در همان زمان حادثه او را راحت میکرد و شاهد اینهمه آزار و اذیت او نبود.
غرض از این جستارکوتاه آن بود که بگویم ، تشابهات بیشماری میان این رویداد و جامعه قابل انطباق است، اگر اجتماع را با تمام مناسبات را ، بسان یک اسب تصور کنیم، پاهای آن نخبگان علمی، فکری و سیاسی هستند که وظیفه ی حمل و به جلو بُردن آن «تن» را بعهده دارند.
نخبگان مثل آن استخوان پای اسب، مهمترین قسمت یک اجتماعند ، وقتی خُرد میشوند جامعه از حرکت می ایستد ، بنابراین باید مسیرهای پیشرفت را برای نخبگان اجتماع ، امنیت بخش و امیدوارنه ساخت و اجازه نداد بخاطر کوته بینی یا تعصباتی کور، آسیبی به این عضو حیاتی پیشرفت و ترقی وارد آید.