شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۰۹۲۲۹
تاریخ انتشار: ۲۹ تير ۱۴۰۱ - ۲۲:۱۹
رنج حماقت
حماقت نیز ، جلوه ی دیگری از طیف رنج آدمی است. طیفی که هر چند ، رنگ بسیار دارد ، اما نهایت همه ی آن رنگ ها ، معجونی است ، تلخ و گزنده.
شوشان - مهری کیانوش راد :
عیسی مریم به کوهی می گریخت 
شیر گویی خون او می خواست ریخت. 
گفت از احمق گریزانم برو 
می رهانم خویش را بندم مشو .

دنیا پر است از رنج های بیشماری که آدمیان را احاطه کرده است .
با رنج زاده می شویم .
در بی معنایی  رنج ، انسان به پوچی می رسد. 
رنج هرکس ریشه در چگونه دیدن خود و جهان دارد ، جهانی که با وجود واقعی بودن غیر انکار ، رنگ از تفکر آدمی می گیرد.
رنج برخی برای دیگری ، شادی و شادی برخی برای دیگران رنجی مخوف است. 
گاه رنج بهره شیرین دارد و می دانی و دشواری رنج را  انتخاب می کنی . 
و گاه تلخی ناخواسته ی رنج ، جان را پر از زخم نهان می کند.
رنج مانند همه ی پدیده های این عالم ، طیفی پر از رنگ دارد .
از رنگ های هزار رنگ آن ، یکی رنج حماقت است.
رنجی کور ، بی معنا،  راهگشای هزار درد نهان و پیدا.
رنج احمقی،  قهر خدا بر انسان است و در دایره دین ، چه عذابی سخت تر از عذاب خدا ، که جان
می کاهد و کالبد می سوزاند.
به فرمایش مولانا : 
گفت رنج احمقی قهر خداست 
رنج و کوری نیست قهر،  آن ابتلاست.
ز احمقان بگریز  چون عیسی گریخت 
صحبت احمق بسی خون ها بریخت 
اندک اندک آب را  دزدد  هوا 
دین چنین دزدد، هم احمق، از شما .

حماقت نیز ، جلوه ی دیگری از طیف رنج  آدمی است.
طیفی که هر چند ، رنگ بسیار دارد ، اما نهایت همه ی آن رنگ ها ، معجونی است ،  تلخ و گزنده.
رنج حماقت ، برای احمق قابل درک نیست ، او به معیار  خود می داند و با دنیای خود ، خوش و از خود غافل است. 
صد هزاران  فضل داند از علوم
جان خود را می نداند آن ظلوم 
در حالی که غافل است ، که ارزش آدمی به آن است که خود را بشناسد.
آن اصول دین بدانستی و لیک 
بنگر اندر اصل خود  کو هست نکو.
از اصولیت اصول خویش به 
که بدانی اصل خود ای مرد مه.
احمق اگر چه با ناخودِ خود ، خوش است ، اما سرچشمه ی رنج عاقل است.
با احمق نشستن  ،  رنجی است ، استخوان سوز ، رنجی که برای هر واژه ای ، برای هر عملی ، برای هر آن چه،  شیوه ی عادی زندگی است ، ناگزیر از توضیحی باشی و توضیحی که باز و باز هم فهم نشود .
رنج حماقت سخت ترین رنج زندگی برای دانایان  است ، برای کسی که می داند و قدرت ندارد ، به دیگران بفهماند ، بیاموزد ، نه از ناراستی اندیشه ی خود ، که در ساحت اندیشه ی دیگری ، درست و غلط آن را ، نقادی نباشد.

 شاید بپرسیم ، چرا عیسی از احمق  به بلندای کوه می گریخت ؟
فرار عیسی پاسخی معقول دارد.
عیسی نه از کفر می گریخت  ، نه از ترس.
عیسی نه از نادان می گریخت ، نه از بی ایمان .
می دانست که درد نادانی ، آموختن است .
می دانست که درد بی ایمانی ، تجربه ی ایمان است. 
می دانست که درد فقر ، کسب روزی از راهش است.
می دانست ، در سختی ها و رنج های بیشمار آدمی ، توکل و راه چاره جستن از عقل و تدبیر راهگشاست و آن گاه که آدمی از فهم رویدادی عاجز باشد ، پناه بردن به حکمت الهی قدم در راه است  ، تا راه بر او بگشاید .
اما رنج احمقی ، رنجی بی پایان و درمان ناپذیر است . 
می خواهد شفا دهد ، درد می آورد.
می خواهد بسازد ‌ ویران می کند. 
می خواهد دوست باشد ، دشمنی می کند. 
می خواهد دین بیفزاید ، با عمل نادرست خود که ریشه در عدم شناخت او دارد،  همه ی دین را به یغما می برد.
رنجی احمقی ، نادانی انسانی است که جامه ی  دانایی پوشیده و خود نمی داند.
رنجی احمقی ، رنج آدمی است که ظاهرا  همه چیز را می داند و از دانستن خود عاجز است. 
عیب جمع را می داند و از شناخت عیوب خود غافل است.
"خار را در چشم دیگران می بيند  و  شاخه ی درخت را در چشم خود نمی بیند."
همه چیز را می بیند ، جز خود را .
چه حماقتی  بالاتر از این که از ارزشمندترین سرمایه ی وجودی خود غافل باشد.
به فرمایش مولانا : 
صد هزاران فضل داند از علوم 
جان خود را می نداند آن ظلوم 
داند او خاصیت هر جوهری
در بیان جوهر خود چون خری 
قیمت هر کاله می دانی که چیست 
قیمت خود را ندانی احمقی است. 
رنج بی پایان حماقت را درمانی نیست،
که برای هر دردی درمانی است و حماقت دردی بی درمان و همیشگی است.
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار