شوشان - دکتر غلامرضا جعفری :
ما سوگواران ابدی هستیم، از همان لحظه نگون بخت تولد. بسیاری تلاش میکنم رنگ و بوی نوشتههایم به کبودی آسمان تیره اطراف نباشد اما انگار شدنی نیست که ما دیگر از عادت گذشته؛ تو گویی خود رنجیم.
روزگاری که هنوز در چشممان نقاط روشنی از امید بود و به سیاق مردمان عادی جهان از رنج آگاهی میگفتیم، اینکه همراه ذاتی دانایی اندوه است، اندوه دانایی. و در تلاشی مضحک به گمان دانایی قلم میزدیم و مینوشتیم و داد و بیداد میکردیم و در ادامه همان گمان مسخره، در کار گسترش آگاهی بودیم. همان رنجوری، شبه سقراطی آواره کوچههای خاموش! منتظر تا کسی جام شوکران به دستمان بدهد که حتما کسی هست تا زهرماری اسطوره نوشمان کند!
واهی، خیالهای واهی، قلمهای واهی برای مردمی که پیش از ما به دردآگاهی دچارند و در جغرافیای اندوه به دانایی رسیدهاند.
همان پیرمرد فامیل که شناسنامهاش را هرگز از صندوق درنیاورد و در آخر تنها مهری که بر برگهاش نشست مهر انقضای مهلت زیستن بود! ما اما هر بار به امیدی، بهانهای پشت سر شعاری، اصطلاحی و نامی جبهه ساختیم و هر بار گفتیم این دفعه فرق دارد و بعد از پایان مجادله با منطق عجیبتری پاسخ نوشتیم که چارهای نبود و ما مختار به انتخاب بد یا بدتر بودیم! و خودمان دروغمان را باور کردیم از بس که تکرار شد. دروغی که شکست را از همان لحظهای نخست تیوریزه میکرد مبادا دریابیم ما به سیاق انسانی که خداوند آفریده آزادیم نه مجبور به انتخابی فجیع!
حق ماست انگارهمه تلخیهای دنیا اگر که به کام ماست! و آن همه قلم به مزد! قلم به مزدهایی بیچاره که حقیقت را با جوهر سمی قلم خویش میکشند و مثل همه فروشندهها در ظل تاریخ مزد کشتار طلب میکنند. غافل اما که خود مقتول نخست در صحنه کشتار حقیقتاند! که هیچ شمشیری در تاریکی مهلک دروغ مقتول خود را انتخاب نمیکند که نزدیکترینها به سرزمین کور حقیقتکشی نخستین کشتهها هستند که انقلاب فرزندان خود را میخورد!
هنوز نادانم در این باب که توان قلم به مزدی هرگز نداشتم. یک چیز را مطمئنم اینکه هیچ انسانی به سادگی گوهر خود را در مکاره بازار اجتماع نمیفروشد و اگر فروخته از او بدتر خریدار است، همو که جان مردم را به زیر آوار میکشد و بعد در هیبت پهلوانی کهن جماعتی ردهها پایینتر را حواله به زنجیر میکند تا حقیقت زخمی و خونین باز هم به سرنوشت کولیهای دنیا سرگشته و بیوطن بماند.
چگونه اما تمام این تلخیها نصیب ما مردم شد؟