شوشان - وسام شلتوکی :
حاج هلال علیه من در دادگاه شکایت کرده بود که گاو میش من وارد مزرعه او شده بود و قسمتی از آن را متضرر کرده بود! من را به دادگاه احضار کردند! روبروی قاضی نشستم ، قاضی شروع کرد که گاومیش تو مزرعه این بنده خدا را متضرر کرده است و من تو رو مقصر میدونم که گذاشتی این حیوان به این آقا خسارت وارد کند! من نگاهی به حاج هلال کردم وباناراحتی سرم را تکان دادم!
حاج هلال با بی شرمی بمن گفت : میخواستم اورا هم بکُشم نه فقط دُم اش را ببرُم! این بیشتر مرا ناراحت کرد ، از قاضی اجازه گرفتم که از خودم دفاع کنم ، قاضی گفت : چه میخواهی بگویی در هر صورت من خسارتی را برای جبران ضرر برای تو خواهم نوشت! ولی دفاع کن ببینم چی میخواهی بگویی!
صبور بودم و باملایمت صحبتم را شروع کردم من سواد چندانی نداشتم وحتی فارسی را بزور تلفظ میکردم امّا می توانستم منظورم را بیان کنم! گفتم جناب قاضی من میخواستم خسارت را بدون اینکه مرا به دادگاه هم بکشانید پرداخت کنم! اما می دانستید؟! که حاج هلال گناهکاراست و باگاومیش من چکار کرده است! قاضی بلافاصله صحبتم را قطع کرد و گفت هرکاری کرده درسته من تشخیص میدهم چه کسی گناهکار است ! مگر حیوان تو چقدر ارزش دارد؟!
نگاهی بی انصافانه به لفظ بی ارزشی حیوان کردم وگفتم : گاومیش من یا حیوان من جان دارد و همانند یک انسان است فقط حرف نمی زند! احساس دارد !! با بردین دُم اش او دیگر قادر به دفاع از خودش در برابر آزار ها نیست . دُم او هیبت و زیبایی و وسیله دفاع او است ، اوالان نقص عضو شده است !! آیا حاج هلال چگونه توانست ؟! این کار غیرانسانی بااین به قول شما حیوان انجام دهد !! به غیر از مجازات دنیوی مجازات اخروی هم برایش خواهد داشت . گفتم : این از بهترین گاومیش های من بود که تولید زیادی دارد و ثمر زیادی برای انسانها دارد ، در صورتی که زمین که متضرر شده است را میتوان خسارتش را جبران کرد!! ولی دُم این حیوان بی زبان را نمیتوان جبران کرد ، مدتی ست ازاین حادثه اگر به دادگاه نیامدم وشکایتی مطرح نکردم ، میخواستم حاج هلال خود به اشتباهش پی ببرد وعذرخواهی کنند که بین خودمان حل وفصل کنیم ، حالا میبینم علاوه بربی رحمی ! مرا مجرم هم میداند !! قاضی به حرف هایم گوش داد !! امّا باچشم یک مقصر نگاهم میکرد ! و این بیشتر آزارم میداد!! نمی دانستم چطور احساس این گاو بیچاره ام را برایش توصیف کنم که بداند گاو من همانند یک انسان است احساس دارد ودلش شکست و بهترین وسیله دفاع ووقارش همان دُم او بود را ازدست داد . حاج هلال کمی سوادش بهترازمن بود داشت قاضی را قانع میکرد که من حقی ندارم وفقط باید خسارت زمین چند متری متضررش را پرداخت کنم، و دُم گاومیش که بریده شد مجازات تعدیش همان بریدن بود که انجام داد !!
*قاضی جلسه دوم را برای خاتمه موضوع وصادر کردن حکم موکول کرد ، من باناامیدی از دادگاه خارج شدم بخاطر رفتار حاج هلال که انسانیت نداشت وقاضی که باید باعدالت رفتار می کرد و نکرد! به روستا برگشتم و کنار گاو دُم بریده ام نشستم او هم از اینکه دُم زیبایش را از دست داده بود و بین تمام گاومیش ها که تا دیروز او توانمندترین بود الان گوشه ای ایستاده واشک در چشمم حلقه زده بود.
مدت ها گذشت و من همچنان ناراحت بودم وتصمیم به فروش گاومیش دُم بریده ام را داشتم!که نه من او را ببینم نه او مرا ! ولی صبر کردم تا حقش را بگیرم ،تااینکه روزی با ماشین( هایلوکس) دوکابینه که جدید خریده بودم تمام محصولات گاو دُم بریده را به شهر میبردم تا به مشتری های همیشگی اش بفرستم!در فکر غوطه ور شده بودم! و با خدا و خودم حرف می زدم! که حاج هلال و قاضی چگونه شب را راحت میخوابند بااین ظلمی که کردند! و من بی عدالتی را چگونه تحمل کنم !! واز خداوند کمک می خواستم که قلبم را قوی تر کند که هیچگاه این گاو بیچاره و مظلوم را نفروشم و حاج هلال باید به مجازات برسد . دو روستا رو پشت سر می گذشتم از دور شخصی را دیدم منتظر ماشینی بود که اورا سوار کند و به شهر ببرد، از دور او را نشناختم! هرچقدر نزدیک میشدم متوجه میشدم اورا جایی دیدم تا نزدیکش شدم! سلام کردم که فرمایید سوار شوید او گفت : به شهرمیروید؟! گفتم بله !! اورا شناختم وباورم نمیشد ولی بروی خودم نیاوردم که اورا میشناسم اوهمان قاضی پرونده من بود!!باسوارماشین که شد شروع به احوال پرسی و اینکه ازدیدن صورت و ظاهر زیبایش برکت و رحمت را می بینم گفتم! بسیار خوشحال شد! وتامسافتی از راه گفت : تو مرا می شناسی چه کسی هستم ؟؟ گفتم : خیر !! نمیدانم اما از صورت زیبایت فهمیدم که انسان درستی وپاکی هستی ، در دلم می گفتم : او را خدا سرراه من گذاشت تا حقیقت را به او نشان دهم ودر قضاوتش تجدید نظر کند ، اوگفت : که من را چطور نمیشناسی اخه !! گفتم برایم مهم نیست چکاره ای مهم اینکه به دلم نشستی! فقط بگو منزل شما چقدر باما فاصله دارد!
او باتعجب گفت: چرا! گفتم برای امری ست! گفت : یعنی مسیرت را میخواهی تغییر بدهی من پیاده شوم ! گفتم : مگر میشود کسی که دستی درراه برایم اشاره کرده سوار کنم و نصف راه پیاده کنم وآن هم صورت زیبایی مثل شما را ! به اوگفتم : امروز سهم تو شد! باز تعجبش بیشتر شد که چه چیزی سهمش شد ! کنجکاو شد!! در آن لحظه ماشین و دور زدم وبرگشتم ، اوازرفتارم ترسید که چرا اینکار را میکنم وفکر میکرد من او را نمیشناسم !! به روستایشان که فاصله زیادی باروستای ما نداشت رسیدیم ، واشاره کرد این منزل من است گفتم : اگر ممکن است در منزلت را باز کن !! او هم درب منزل وباز کرد و تمام محصولات گاو دُم بریده را که از همه نوع (شیر،دوغ، کره ، ماست ، پنیر) بود از ماشین خارج کردم ودر حیاط منزلش گذاشتم ، او باتعجب گفت : آقای محترم شما چه میکنید ؟!مرا شرمنده کردید !! گفتم : فقط شرمنده خدا نباشیم اینا سهله !! اوگفت : اینها زیاد هستند ومن نمیتوانم قبول کنم گفتم : حرفش را نزن بزار زن وبچه هات واطرافیانت نوش جان کنند ومیدانم امروز اینا سهمت تو شدند !! خانمش تشکر کرد و بچه هایش ذوق کرده بودند ، مرا به داخل منزل دعوت کردند !! اما نپذیرفتم !! وگفتم من کاری در شهر دارم وباید بروم ، اما هرچندروز سهم شما را خواهم آورد باز تعجب کردند !! وسوار ماشین شدم که اورا برسانم در راه گفت : من قاضی شعبه دادگاه ... هستم ، گفتم : من که کاری آنجا ندارم ولی امروز سعادتی شد برایم باشما آشنا شدم ، او هم خوشحال بود ، اورا به مقصد رساندم وخداحافظی کردیم !!*
*چند روز دیگر باز ماشین را پر از محصولات دُم بریده کردم وعازم منزل آن قاضی شدم!! درب منزلش را زدم خانمش در را باز کرد !! ومرا شناخت وکلی تشکر کرد وگفت واقعا خوش مزه بودند ودرآن موقعه قاضی هم آمد وباز تشکر کرد وگفت : خانمم وبچه هایم اولین بارچنین چیز خوش مزه ومفیدی میخورند گفتم : برای گاو من دعا کنید او زحمت اینها را کشیده ، همه محصولات را پایین آوردم که آخرین آنها شیر که در دوظرف بود در دست داشتم که ازدور آقایی آمد وگفت : این رامیشناسی؟! گفتم : نه!! گفت ایشان باز قاضی شعبه دوم ودوست من هستند !! گفتم :جناب یکی از این دو ظرف را بااجازه شما باایشان بدهم گفت اتفاقا" میخواستم ازشما اجازه بگیرم !! آن قاضی هم خوشحال شد وقاضی پرونده ام داشت برایش تعریف میکرد که چطوربا هم آشنا شدیم !! هردو مرا بعنوان دوست قبول کردند!! هدف من رضایت اوبود به محصولات گاو دُم بریده که الحمدلله انجام شد!! وبرایشان گاو دُم بریده یک معجزه بود!! این کار را بازحمت زیاد انجام میدادم و هیچگاه خسته نشدم تا گاو دم بریده ام را بحقش برسانم.*
*یک روز احضاریه دادگاه برای جلسه دوم به دستم رسید ومن در همان تاریخ رفتم ، در راهروی دادگاه بودم که قاضی پرونده ام ازراه رسید ومرا در راهرو دید !!تعجب کرد !! گفت : جاسم جان اینجا چکار میکنی ؟! و دستش را در دستم گذاشت وبه داخل شعبه برد و نشستیم و کلی صحبت کردیم وهنوز از شیر وماست وبقیه چیزها میگفت !! و می خندیدیم !!گفت حالا نگفتی برای چکاری آمدی ؟ چرا بمن اطلاع ندادی که اینجا میخواهی بیای؟
گفتم : من احضاریه دارم که دراین تاریخ باید میومدم ! احضاریه رو گرفت وخوند گفت این شعبه هست برای چی احضارشدی ؟؟ او مرا یادش نبود جلسه اول !گفتم : من همان شخصی هستم که حاج هلال دُم گاومیش مرا بخاطر چند متر زراعتش برید و معیوب کرد! باتعجب وناراحتی نگاهم کرد و گفت : همان گاوی که من و بچه هایم و همسایه هام از شیر وماست... میخوردیم و خوشمزه بود؟!
گفتم: بله همان گاو دُم بریده است ، چون گاو دیگر دُم نداره دیگر نمیتواند از خودش دفاع کند و نگاه گاوهای دیگر به او بد شده میخواهم اورا بفروشم او بهترین گاو پرثمر من بود که تمام روستا وشهر از محصولاتش میخوردند اشک در چشمش حلقه زد وتازه یادش آمد که اولین جلسه چگونه به این گاو ظلم کرد! والان واقعیت واهمیت را لمس کرد !! عصبی شد وبمن گفت :جاسم من شرمنده تو شدم وظلم کردم این همه این گاو بمن وخانواده محصولاتش میداد وما خوشحال بودیم ومن به او در عدالت ظلم کردم وآنرا حیوان بی ارزش میدانستم بگو برای این مجرم چه بزنم اعدامش کنم به زندان بفرستم چکارکنم ؟!
گفتم من چیزی نمی خواهم جز عدالت تا هیچگاه به حیوانات بی زبان تعدی نکنند بخاطر غرور و جهل شون گفت : توببخشی من نمی توانم! حاج هلال را صدا کرد که بیاید و تا حکم این قضیه را صادر کند! به حاج هلال گفت : تو جرم بزرگی را درحق این گاو بی زبان مرتکب شدی و عضو مهم بدنش که برای دفاع بود را از بین بردی با اینکه می دانی این کار غیرانسانی است ومیتوانستی خسارت چند متر زمینت را ازاین مرد محترم که همسایه ات بود را بگیری حالا دیه نقص عضو باید بدهی ومدتی را در زندان بمانی حاج هلال خواست صحبت کنه قاضی دستور داد ببرنش زندان و اورا بردند ، از کنارم با شرمندگی رد شد! قاضی مرا بغل کرد و گفت: او را نفروش می دانم برایت عزیز است تو بمن چیزی را آموختی که هیچ وقت قضاوت ناعادلانه به انسان وحیوان نکنم و حق را برروی زمین برقرار کنم من به تو و آن گاو مدیونم! ازآنروز ما دوستای وفادار حق شدیم وهمیشه کنار هم بودیم و حاج هلال به مجازاتش رسید . سال ها میگذره ومن نسبت به گاو دم بریده احساس خوبی داشتم او چندین گاو پرثمر بدنیا آورد و الان از بهترین دامداران منطقه و شهر شدم .
نتیجه این داستان کسانی که در راه حق هستند و ظلمی بهشون می شود یامورد قضاوت بد قرار میگیرند خداوند همیشه سببی را ایجاد می کنند که به حق شون خواهند رسید بعضی اوقات با گفتارمون نمیتوانیم ثابت کنیم ولی با عمل می توانیم ثابت کنیم و به حق برسیم، حق همیشه همراه تان باشد