شوشان ـ شریف ال سید عرب :
به مناسبت روز معلم
روز انسانهایی که گچ خوردند که ما کج نرویم و از نفس افتادند تا ما ازنفس نیفتیم .روز ملائک که هم ملاک بودند هم ملک دلها ، روز انسانهای انسان ساز که اگر رنگین کمان به اسمان زیبایی و طروات می بخشد معلم هم چون منشوری که نور خدا به ان تابیده و از دانش ان پزشک و مهندس و فیلسوف و سیاستمدار و... بیرون می اید می باشد . درود خدابر شما باد که در وصفتان هر چه قلم می نویسد کم است و هرچه به ذهن اید حقتان را نمی توان ادا نمود .
سال تحصیلی ۵۷ _۵۶ وارد دوره راهنمایی شدم با شور و شعف فراوان جهت خرید کتاب به مغازه مرحوم علی شرهان رفتیم قبل از ان جهت تهیه کتابهای درسی باید به شهر سوسنگرد می رفتیم اما از سال ۵۵ معمولا روزنامه ها و مجلات انزمان از جمله دنیای ورزش و جوانان و روزنامه های اطلاعات و کیهان و رستاخیز و... در مغازه مرحوم حاج چولان یافت می شد کتابفروشی و نوشت افزاری و کتابخانه وسیعی در شهر حویزه بنا و یا احداث شد می شود گفت که شهر از سال ۵۵ به بعد توسعه و رنگ و شمایل شهری و مدنیت را بخود گرفت و ازحالت سنتی خارج شده مغازه ها وسیع تر وبزرگترو حتی بوتیک و نمایندگی های فروش موتورسیکلت و دوچرخه و.. دایر گردید. کتابها را تهیه کردیم ودر مدرسه راهنمایی انوشیروان که تا ان زمان تنها مدرسه راهنمایی پسرانه بود ثبت نام کردم . البته بعدا مدارس دیگری در منطقه حمزه ساخته شد .خدامرحوم معقولی را بیامرزد که برای توسعه فضاهای اموزشی در شهر هویزه زحمات زیادی را به همراه اقای نحوی و افشاری و پوررکنی و.. کشیدند ایشان دران زمان رییس اموزش و پرورش شهر بودند.
مدرسه راهنمایی انوشیراوان در کنار دبیرستان پسرانه بود مدرسه انوشیروان دارای حیاط وسیع که معمولا اکثر نراسم ملی انزمان از جمله رژه پیشاهنگی و مسابقات دران اجرا میشد، مدرسه با منزل ما تقریبا فاصله زیادی داشت و برای رسیدن به ان هر روز باید خیابان ساکیه که بعدا بنام شهید سیدعبدالحسن نامگذاری شد را طی می کردیم و سپس وارد بازار می شدم و پس ازطی حدودا ۵۰۰ متر به یک سه راهی در بازار می رسیدیم که در سمت راست چنانچه از جنوب به شمال حرکت می کردیم خیابانی نسبتا عریضی بود که در ورودی خیابان دکه مرحوم فنیان قرار داشت و روبروی ان معازه نوشابه فروشی (پپسی کولا )مرحوم حسین العمه (لقب العمه بدلیل روشن دلی ایشان بود )قرار داشت این خیابان گاهی به خیابان مرحوم حاج ناموس که حکم یک پزشک ارتوپد درشهر را داشت نامیده می شد و یا گاهی خیابان علی ماهی فروش و یا چاسب الغویث هم می گفتند خیابانی که تقریبا شلوغ ترین منطقه بازار حویزه بود مرحومه کامله سبزی فروش و مرحومه بنیه و نیسیه ماهی فروش هم انجا بودند . مدرسه هم در انتهای این خیابان قرار داشت در جایی که مرتفع ترین جای هویزه بود ما هم بدلیل شیطینت معمولا هر روز از یک مسیری به مدرسه میرفتیم گاهی میانبر میزدیم و از کوجه پس کوچه ها میرفتیم گاهی هم کمی زودتر از خواب بلند می شدیم و بهمراه لفته ساکی حمود و منصور مسلمانی که بعدا به منطقه حمزه نقل مکان کردند و جلیل ساکی عبد و محمد نیسی فرزند صبر و مهدی مولایی و جواد مولا و.. دسته جمعی در پشت مدرسه خصوصا اگر روز قبلش بارندگی بود بدنبال قارچ می گشتیم و نیم ساعتی را وقت می گذروندیم . معلمان ما در مدرسه انوشیروان هرکدامشان به مثابه چراغی که در دل تاریکی نور را پخش می کند مسیر زندگی مارا نورانی کردند .
از اقای کرامت که رئیس مدرسه و اقای پوررکنی معلم دینی و عربی و معاون مدرسه هم بودند انسانی به غایت متدین و چون پدری مهربان محبوب همه و مورد احترام می باشد معلم انگلیسی اقای زغیبی که بعدا اقای نیسی جای ایشان را گرفتند اقای نیسی مردی ارام و صبور که در تمام مدت تحصیل در دوره راهنمایی یکبار صدای بلندی را از ایشان نشنیدیم. دبیر ریاضی مرحوم صالح ساکی حاج محسن سحوگی بود فردی باسواد و دارای گرایشات سیاسی و نترس و شجاع که دران زمان تفکرات خاص خودش را داشت دبیری که سرکلاسش تتها دغدغه اش درس بود ودرس .
دبیر علوم اقای سیاحی محمد بودند ایشان دبیری بغایت سختگیر و غیر قابل تحمل چنان از او می ترسیدیم که در کلاسش نفس کشیدن هم سخت بود ولی درس دادنش بسیار زیبا و در کلاس زحمت زیادی می کشید البته بعدا در کلاس دوم راهنمایی اقای سعید مولا هویزه امدند . دبیر جغرافی و تاریخ اقای عریبی ساکی فرزند مرحوم شحیل بود دبیری بسیار ارام و درس دادنش خاص بوددر کلاس او معمولا دانش اموزان شلوغ کاری زیادی میکردند و واقعا صبر وتحملش زیاد بود خدا رحمتش کند و جنات برین نصیب همه معلمان از دنیا رفته گرداند . دبیر ادبیات اقای نحوی بود انسانی شریف و مدیر دبیرستان هویزه بود که بدلیل کمبود دبیر ایشان این مسئولیت را پذیرفتند .
در این سالها زمزمه انقلاب تقریبا به گوش میرسید و صف بندیها اغاز شد البته لازم بذکر است که دبیران دیگری هم تشریف داشتند منتها در انباشت حافظه ام بدلیل گذشت زمان جایشان خالی شده است که از همه پوزش می خواهم . سال ۵۶ عمویم سیدعبدالحسن در زندان ساواک اعدام شد وجهت و نظر من نسبت به انقلاب کاملا مشخص بود در مسجد حاج عریبی کانون تجمعات انقلابیون تردد داشتم مرحوم حامد جرفی ، دکتر احمد حرفی و عبدالامیر و عبدالامام حویزاوی و... که اولین بار در سال ۵۵ نام امام خمینی را از دکتر احمد شنیدم در انجا مجله پیام اسلام که توسط دارتبلیغ اسلامی زیر نظر مکارم شیرازی چاپ میشد به دستمان میرسید در دوران راهنمایی با کتابهای محمد حکیمی و شریعتی و کتابهای اخلاق و سیاسی اشنا شدم که تاثیر مرحوم صالح ساکی و اقای پوررکنی با توجه به اینکه در دو بعد مخالف بودنددر گرایشات سیاسی ودینی من بی تاثیر نبودند .
در اول راهنمایی بودم که انقلاب به پیروزی رسید ان زمان دبیران و معلمان پیشرو انقلاب بودند سال دوم راهنمایی را هم در همان مدرسه وتقریبا باهمان دبیران به اتمام رساندم و در سال تحصیلی ۵۸ و۵۹ جنگ تحمیلی اغاز شد بعد از یک سال ترک تحصیل بدلیل اسارت و شرایط جنگ در مدرسه راهنمایی باهنر سوسنگرد در سال تحصیلی ۶۱-۶۰ ثبت نام کردم که با توجه به شرایط خاص این دوره ان شاالله در فرصتی دیگر خاطرات و انچه را در حافظه ضعیفم از ان دوران دارم به نگارش درخواهم اورد . خدایا مردگان این بزرگواران را مورد رحمت و زندگان انها را مورد عنایت خاصه خویش قرار بدهید.