رنج های انسان را پایانی نیست.
زمین می لرزد ، با هر لرزش خود ، هزاران جان عزیز را به زیر خاک می برد ، هزار کودک را یتیم می کند ، هزار هزار چشم و جان و جسم گرسنه در انتظار ، تا نجات یابند.
آب طغیان می کند ، انسان تشنه را که چشم بر کرامت آسمان داشت ، در خود دفن می کند.
هر روز سنگی از حماقت ، هر روز نابودی انسان ، هر روز رنجی افزون بر رنج های دیگر.
این رنج ها نه امروزی ، نه دیروزی ، که همیشه با انسان بوده و هستند.
این رنج های بی پایان ، این رنج های رنگ به رنگ ، این رنج های کوچک ، بزرگ که هر روز به چهره ای ظاهر می شوند، گاه پناه بزرگ شدن انسان
می شوند ، تا بداند هیچ داده ای آسان به دست نمی آید.
به حکم بزرگ شدن ، می توان رنج را به انسان هدیه کرد؟
رنجی که از حماقت انسان ، از ندانستن های مکرر او برمی خیزد ، سنگی است که به دست انسان ، خرس وار به نابودی انسان ختم می شود.
در پس این تراژدی غم ، می توان به کمدی هستی دست یافت ؟
می توان غم را ، چهره ی شادی پنهانی دانست ، که انسان را به جستجویی طویل می کشاند؟
باور کرده ام، در پس رنج های عظیم انسانی ، در پستوی تو در توی رنج ها ، رازی مرا به خود می خواند ، زمزمه می کند :
آزمودی که هیچ بودنی، باقی نیست ؟
آزمودی که هیچ غمی، جاودان نیست؟
آزمودی که هیچ نفعی، بی طمع نیست ؟
آزمودی که انسان بر لبه ی تیز طمع های کور ایستاده ، به اندکی غفلت می لغزد و دستگیری ندارد؟
آزمودی که آزموده را خطاست و درس نیاموختی؟
به صدای بلند بارها ، بارها فریاد کشیدم:
آزمودم.
آزمودم.
آزمودم.
و زمزمه
در رگه ای از شادی ، در قله ای از غرور ،
در موجی از بی نیازی، جان را سرشار از هزار خورشید نهان کرد.
با برخاستن هر انسانِ گرفتاری، هزار کوه ایستادگی آموخت ، هزار گریه خجلت زده در خود پیچید .
با خود گفتم:
ای انسان ، تو تنهایی
دل در گرو هیچ تنهایی مبند.
چون درخت ریشه را محکم کن.
چون درخت شاخه ها را به نور بی پایان پیوند زن .
چون دریا به روح خود وسعت بخش.
چون ابر و باران سخی باش .
و چون انسان ، انسان باش.
تجربه ی انسان بودن ، با ریشه و وسعت و سخی بودن ، وسعت روح را به زندگی وصل می کند.
زندگی انسان می شود .
انسان زندگی می شود.
رنج های بی پایان هر روز نو می شوند ، دیگر می شوند و انسان جزئی از رنج می شود ، جزئی از زندگی می شود .
من دیده ام هر جزو که از کل خود جداشده است، بقایی برای او نبوده است .
در پیشگاه رنج های انسانی ، قربانی شدن ، شیوه آدمی بودن نیست.
کسی را به مسلخ می برند ، از تجربه ، درس نیاموخته باشد
انسان، نه قربانی ، که باید ، جستجوگر پنهانِ وجودِ خویش باشد.
بیاموزد ، بسازد و نگریزد.