شوشان ـ علی ذکوی :
و پدر در گوشهای از کوچه آرام به دیوار غمبار خانهاش تکیه کرده است و با بغضی فروخورده و اشکهایی که به آرامی بر پهنای صورت سُر می خورند به تسلیتدهندگان خوشآمد میگوید. ضجههای مادر که بیتَکَلُف سقف خانه را که هیچ، تمام دیوار کوچه را لرزانده، قلب هر فامیل و آشنا را آتش میزند که پسرم، پارهی تنم، جگر گوشهام، نوجوان ۱۱ سالهام پیش چشمانم تیر خورد و جلوی دیدگانم بال بال میزد و خون از فرق سرش فواره میکشید و من، من، من، هیچ کاری از دستم برنمیآمد. صدای نالههای مادری که در عمق شب، پایههای عرش را میلرزاند همهی اهل کوچه را به سکوتی غمباری فرو میبُرد. پسرِ عزیزتر از جانش، که روزها، ماهها و سالها با خون دل پرورانده، تر و خشک کرده، با خندههایش خندید، با گریههایش گریست با رنجهایش سوخت تا آرام آرام قد کشید،مدرسه رفت، خواندن و نوشتن آموخت و بزرگ شد فقط در یک لحظه، پیشانیش آماج گلوله شد و پیش چشمانش غرق خون شد و دیگر هرگز، هرگز، هرگز باز نخواهد گشت.
آری امشب ابوالفضل در خانه نخواهد خوابید. و هم اینک که ما در بستری آرام کنار فرزندانمان آرمیدهیم مادری از غصه به خود میپیچد. پدری دستها برهم میساید و حیاط خانه را وجب به وجب گز میکند و به همین سادگی تمام رویاهای نوجوانی معصوم و خانوادهای مظلوم به تیر جهالت پر پر میشود.
صدای شلیک گلولهای که سقف تالار عروسی را لرزاند و کمانه کرد چهار خانواده را به عزا نشاند و عروس را با خون به خانه بخت بدرقه کرد و جشنی را به عزا نشاند و مرا تا اذان صبح بی خواب کرده است تا مگر این واژگانِ سُرخ، این واژگان مرگ، این واژگانِ خاموش که هرگاه محتاجشان میشوی ناز میکنند تسلایم دهند.
ما به کجا میرویم؟ در همان دم که برای لحظاتی از دام تصادفات و خودکشیها و بیماریها جان سالم به دربردهایم و برای لحظاتی کوتاه به بهانهی جشنِ دو جوان دور هم گرد آمدهایم خود، به دست خود به روی فامیل و اقوام اسلحه میکشیم تا اگر حرفی برای گفتن نداریم لااقل صدای تفنگمان نگاهها را به سمت ما بچرخاند.
شادی و هلهله با اسلحه را فقط با کلاشینکف در دستان داعشی هایی که سوار بر تویتا از مراسم سر بریدن بر میگشتند دیدهایم و پس از آن در دستان مردمان ما که بسیاری همچنان به این رسم غلط افتخار میکنند.
برادران، هم تباران، همشهریان گرامی!
کدام یک از شما دلتان میخواست امشب ابوالفضلتان را قربانی این رسم شوم میکردید؟ کدامتان دوست دارید به جای این پدر و مادر داغدیده و جگر سوخته باشید؟ زبانم لال، کدامتان راضی بودید که امشب فرزند دلبندتان به جای آغوش گرمتان در یخچال سرد بیمارستان خوابیده باشد؟ کی میخواهیم از این خوابِ سنگین بیدار شویم؟
و اما سروران گرامیِ در راس امور، عالیجنابان مسئول! شما را به حریم کبریایی تان سوگند، عذرخواهی این حقیر را به محضر شریفتان بر زبان اَلکَنم ببخشایید و بفرمایید پاسخ شما به سوالات بالا چگونه است؟ دقیقا چه باید بشود تا اندکی تدبیر چاشنی وظیفهی مقدستان کنید؟ چند خانوادهی دیگر باید به عزای عزیزانشان بنشینندتا این رسم خانمان سوز را براندازید؟ مگر چه میشود اگر چند نفر اسلحه به دست را توقیف کرده، زندان بفرستید، جریمه کنید و رسوا کنید تا عبرتی بشود برای سایرین؟
عالیجنابان! در این یک سال اخیر کمتر جشن عروسی رفتهام که عدهای در بیرون تالار مشغول سرو مشروبات الکلی نباشند، مگر شما اخبار نمیخوانید؟ مگر نمیبینید هر روز در یک گوشهی این مملکت عدهای به همین علت به کام مرگ فرو میروند، که البته این حداقل نتیجهی این کار است و به زودی باید بر سر هر کوی و برزن منتظر عربدهکشانِ مست باشیم که زندگی عادی زنان و فرزندانمان را مختل میکنند. در کجای دنیا نوجوانان ۱۴ و ۱۵ ساله مشروب میخورند که در اینجا آزادانه میخورند؟
القصه، هزار واژهی درد بنویسم چارهی اجاقی که امشب در خانهی ابوالفضل خاموش گشته است را نمیکند اما این آخر این قصه نخواهد بود. دست ما و دامان شما همشهریان گرامی و صاحبان عزا و عروسی. ملتمسانه خواهش میکنم به هرکس از پیر و جوان با هر نوع اسلحهای اعم از ساچمهای و غیر ساچمهای تذکر دهیم تا غنچهی دیگری را پیش از شکفتن پرپر نکنیم و مادری دیگر را مادامالعمر سوگوار نکنیم و کمر پدری را برای همیشه نشکنیم.