شوشان ـ مجتبی حلالی :
کلانشهر اهواز. ترافیک از یک سو، نبود جای پارک مناسب و کافی از سوی دگر. در کنار این دو مقوله باید خیابان های ناهمگون، پر از چاله و دست انداز را نیز اضافه کرد. معمولا ترافیک بدلیل وجود متعدد چراغ قرمزها و دوبل پارک کردن خودروهاست که البته بدون تردید نبود جای پارک از مهمترین دلایلش است.
خیابان های شهر بواقع گنجایش این حجم از خودرو و تاکسی و اتوبوس و تریلر و غیره را ندارد. این در حالی است که بدلیل ناهمگونی، پستی و بلندی و خرابی پیاده روها و حضور چشمگیر دست فروشان، شهروندان معمولا ترجیح می دهند بجای پیاده رو از کنار خیابان گذر کنند.
هوا به شدت گرم و طاقت فرساست، در این هوا کار کردن و زندگی کردن بواقع اعصاب خاص خودش را می خواهد که ما خوزستانی ها داریم، اما آنهم حد و حدودی دارد و بالاخره یکجایی از دستمان در می رود و خشم و ناراحتی و فریاد و رگ گردن و ...
گرمای هوا آنچه که برای خودروها نیز به ارمغان می آورد، خرابی های مختلف است، از خرابی کاسه نمدها تا جوش آوردن آب رادیاتور، از کم شدن گاز کولر تا بخار کردن روغن خودرو.
خیابان های شهر همه این مشکلات را برای مردم و خودروهایشان به ارمغان می آورد که بارزترینش بی شک جلوبندی ست. جلوبندی خودروها کمتر از 6 ماه یکبار باید بکلی تعویض شود. اتفاقا بهنگام فروش خودرو باید عوارض استفاده از همین خیابان های ضرر زننده را نیز پرداخت کرد.
همه این مشکلات بهنگام رانندگی یک پیامد بارز دارد. با یک ضربه در دست انداز، سپس با گیر کردن در ترافیک و سپس مجددا ضربه وارد شده ناشی از چاله ای دیگر ( حتا در اصلی ترین مراکز و خیابان های شهر) احتمالا اعصاب بهم ریخته و شاهد پرخاش و خشم راننده خواهیم بود. دریغ از 10 متر خیابان صاف و بی چاله و دست انداز.
مشکلات و محدودیت های موجود در خیابان ها بدون تردید دلیل اصلی خشم و پرخاش رانندگان است. در این میان اگر راننده ای برای مراعات حال خودروی خود با کمترین سرعت رانندگی کند نیز متحمل بوق های ممتد، فریادها و دست تکان دادن های عصبی خواهد بود. بابا برو لاک پشت برون مثلا...! و یا مثالی دیگر، برو پشت ماشین لباسشویی بشین.
من اعتراف می کنم که رانندگی با سرعت را بیشتر دوست دارم. محتاط اما با سرعت. در جای خود قطعا سریع حرکت می کنم. علاقه وافر به سبقت نیز دارم. گویی جام انتهای همان بلوار است و تلاش می کنم از کلیه خودروها عبور کنم. تا اینکه سرعت گیر و یا دست اندازی عظیم و تنومند جلویم سبز می شود و صدای مهیب چرخ ها و جلوبندی و ... اینجاست که بیخیال جام انتهای بلوار می شوم.
تصمیم گرفتم آهسته بروم، واقعا ابتدا برای رعایت خودروی خود که به تازگی نزدیک به 8 میلیون تومان بابت جلوبندی داده ام و هم اینکه واکنش های مردم را واضح تر ببینم. دیدم. بهتر است نگویم، باید فقط از کلمه بوق بوووق بووووق استفاده کنم. چرا؟ چون در این وانفسای خیابان ها آهسته رفتم و دلم برای خودرو سوخت.
راه حل: 60-70 روز دیگر گرما آرام می گیرد و جای خو را به خنکای هوا خواهد داد، می گذرد و اعصاب ها التیام خواهند گرفت. برای جلوگیری از آسیب های بعدی مانند درگیری لفظی و فیزیکی و تنش و بی اعصابی های دیگر، صدای ضبط خودرو را بلندتر کنیم و به بی اعصاب های اطراف توجه نکنیم و راه خود را برویم. اتفاقا پس از عبور از آن واکنش ها و سکوت و بی توجهی مان، گویی مرحم به زخم مان می زنند و آرامش، حاصل می شود.