شوشان ـ مهری کیانوش راد :ادبیات قلمرو وسیعی است که با ابزار واژه مخاطب خود را سحر می کند، اثری که با استفاده از واژه به قلمرو احساس منتقل شده و در باورهای مردم تاثیری عمیق می گذارد و گاه دامنه ی آن از باورهای عقلی مردم فراتر می رود ، به همین دلیل زبان شعر و احساس ، گاه رسانه ای برای نفوذ خرافات می شود.قلمرو داستان اگر با شعر آمیخته شود ، از دو عامل تاثیر گذار بهرمند شده و اثری عمیق تر ایجاد می کند. انسان تا ابد کودکی خود را به عنوان میراثی شیرین با خود دارد و قصه یکی از مهم ترین ابزاری است که کودک با آن انس گرفته و بسیاری از آرزوهای خود را در آن تحقق یافته می یابد.مثنوی سرشار از قصه است ، قصه هایی که مبدع آنها اگر چه مولانا نیست ، اما دخل و تصرف او به آنها زیبایی خاصی بخشیده است. قصه ها برای مولانا مانند خمیری قابل انعطاف هستند، آن گونه که مطلوب اوست ، به آن شکل داده و با مخاطب در میان می گذارد.شاید تنها قصه ای که ساخته ی ذهن مولانا است ، هرچند ماخذ تاریخی ندارد ، قصه ی موسی و شبان باشد . با توجه به اینکه مولانا قصه ها را نقد حال انسان می داند ،قصه موسی و شبان می تواند نقد حال مولانا و شیوه ی انسان گرایی دینی او باشد. در داستان عاشق شدن پادشاه بر کنیزک ، مولانا شاخصی خاص برای خواننده ی داستان های مثنوی فراهم می کند و به او می گوید: چشم و گوش خودت را بازکن و در داستان ها سرنوشت انسانی خود را مرور کن.
بشنوید ای دوستان این داستان /
خود حقیقت نقد حال ماست آن
در دفتر اول مثنوی برای توضیح چرایی مرتد شدن کاتب وحی ، به داستان هایی اشاره می کند، مانند : داستان بلعم باعور و داستان هاروت و ماروت.
این دو داستان که ریشه ی قرآنی دارند ، در مثنوی با تفاوت هایی ذکر شده اند.
در سوره اعراف ، آیه ۱۷۵ ، از مردی سخن گفته می شود ، که خداوند آیاتی الهی در اختیار او قرار داده و به همین دلیل عزیز و محترم بود ، اما به شیطان میل کرد و از گمراهان شد.
در قرآن نامی از آن مرد برده نشده و اشاره ای به ویژگی خاصی نشده است.در تورات در سفر اعداد ، باب ۲۲ از عابدی به نام بلعام باعور یاد شده است ، که مستجاب الدعوه بود.رئیس قوم موآب که از بزرگی لشکر بنی اسرائیل ترسیده بود ، از بلعام خواست بنی اسرائیل را نفرین کند، تا به شهر آنان فاتحانه وارد نشود.بلعام باعور در مسیر خواسته ی پادشاه موآب رفت ، اما هر بار به امر خدا ، نتوانست زبان به نفرین باز کند و به قوم موسی برکت داد و به ناچار طبق گفته ی تورات : "و بلعام، برخاسته ، روانه شده و به جای خود رفت." دنباله داستان بلعام در باب ۲۵ سفر اعداد ، مردی از قوم بنی اسرائیل فریفته مکر زنی از موآب شده و زنا می کند ، این گناه قوم بنی اسراییل را گرفتار بلای وبا کرده و عده ای زبادی از بنی اسرائیل با مرض وبا می میرند ، بعد از قتل زن و مرد زناکار بیماری از بین می رود.برخی این دو داستان را به هم ربط داده و انجام عمل زنا را برای نابودی بنی اسراییل، از مکر بلعام می دانند ، اما در تورات این مکر به بلعم نسبت داده نشده است.
مولانا با تلفیقی از قرآن ، تورات و روایات داستان خود را ساخته و در بطن آن نکات اخلاقی ، عرفانی را با خواننده در میان می گذارد.
مولانا دلیل جاودانه کردن نام گناهکارانی مانند ابلیس و بلعم را در قرآن ، تازیانه تنبه و تنبیه مردم می داند .
این دو را مشهور گردانید اله/
تا که باشند این دو ، بر باقی گواه .
این دو را پرچم به سوی شهر برد/
کشتگان قهر را نتوان شمرد .
ابلیس و بلعم هر دو از عابدان به نام هستند ، اما با گرفتار شدن در دام غرور ، همه ی کمالات خود را از دست دادند .انسان هر لحظه بر لبه ی تیز سقوط قرار دارد و اگر مراقب خود نباشد ، سقوط او به آنی بسته است.نامشان جاودانه تاریخ شد ، تا مردم درس بیاموزند و گرفتار دام کبر نشوند.
داستان دوم ، داستان هاروت و ماروت است . این داستان در مثنوی ، گاه با آیات قرآن در تضاد است.
در سوره ی بقره ، آیه ی ۱۰۲ ، داستان دو فرشته با ذکر نام هاروت و ماروت آمده است.هاروت و ماروت برای سحر شکنی بنی اسرائیل آمده بودند ، اما مردم از این ابزار برای سحر و ساحری استفاده کردند .مولانا با استفاده از روایات و داستان ها ، غرور این دو فرشته بر پاکی خود و دوری از شهوات انسانی را باعث سقوط آن ها می داند ، غروی که باعث گناه و مجازات آن ها تا قیامت می شود.در داستان ها آمده است : هاروت و ماروت از گناه آدم ها شگفت زده شده بودند .چون گناه و فسق خلقان جهان /می شدی روشن به ایشان آن زمان.
دست خاییدن گرفتند به خشم /
لیک عیب خود ندیدند به چشم .
خدا آن ها را به زمین فرستاد . هر دو عاشق زنی به نام زهره شدند . زهره به هر دو وعده ی وصال داد و برای وصال خود ، خواستار آموختن اسم اعظم شد. زهره با اسم اعظم به آسمان رفت و ستاره شد.هاروت و ماروت در چاه بابل تا ابد -به جرم گناه خود - سرنگون و مجازات شدند.این داستان گذشته از تعارض با آیات قرآن ، با تعالیم قرآن در باره ی عدم خطای ملائک به دلیل نداشتن غرایز سازگار نیست.
نکته مهمی که در مثنوی خودنمایی می کند ، نتیجه گیری مولانا از این داستان است..
خویش بین چون از کسی جرمی بدید /
آتشی در وی ز دوزخ شد پدید .
حمیت دین خواند او آن کبر را /
ننگرد در خویش نفس کبریا .
مولانا در این داستان نیز جلوه ی دیگری از تفکر و انسان شناسی دینی خود را به نمایش می گذارد.
کسانی که با دیدن گناهی خشم آنان زبانه می کشد ، خودِخطاکار را در آیینه ی غیر می بینند ، شاید با نوعی فرافکنی می خواهند ، دیگران را به جای خود مجازات کنند.آنان که خود را به دور از گناه و دیگران را گناهکار و شایسته مجازات می بینند ، اگر به خود نگاه کنند ، عیوب بسیاری را در خود مشاهده خواهند کرد.مولانا غیرت دینی را به گونه ی دیگری تفسیر می کند و می گوید:
حمیت دین را نشانی دیگر است /
که از آن آتش جهانی اخضر است.
غیرت دینی باید سرچشمهاش ، آرزوی سرسبزی و زندگی برای مردم باشد ، کسانی که از حمیت دینی برخوردارند ، باید سر بر سجده بگذارند و شاکر باشند ، که گرفتار خطا نشده اند و برای نجات خطاکاران و نجات آنها تلاش کنند.
گفت حقشان گر شما روشنگرید/
در سیه کاران مغفل منگرید.
شکر گویید ای سپاه و چاکران/
رسته اید از شهوت و از چاک ران .