شوشان ـ علی ذکوی :
روزگاری نه چندان دور هر خانهی عشایری و روستایی یک بنگاه کوچک زودبازده بود. کشک و پشم و مرغ و دهها نیاز دیگر شهرنشینها را تولید می کرد و بازارشان را رونق می بخشید. سواره نظام و هنگ های جنگی را تامینِ نیرو و ادوات و آذوقه می کرد. عشایر مَامن و پناهِ فراریان از ظلم و جور حکام خودکامه بود. هنگامهی کوچ، صدها روستایی و شهری به تماشای کوچ عشایر می نشستند و هرگاه که از ییلاق برمی گشتند دسته دسته به مهمانی شاهانه و در عین حال، باصفا و صمیمیشان می رفتند. خانهی بی در و دروازهشان به روی همه گشوده و خوان کریمانهشان، در همه حال گسترده بود.
به یکباره دنیا صنعتی شد، انقلاب شد. روشنفکری باب شد. فانتزی ها رنگ و جلای دیگری یافت. شهرها برق و آبدار شدند، جعبه جادویی تلویزیون در هر خانهی شهری، فرهنگ، زبان و رسوم یک طیفِ خاص را تبلیغ کرد. دنیای شتابانِ علم همه را جا گذاشت و در ادامه، جاده ها احداث شد و به قُرُق ارابه های سریع السیر و زیبا درآمد.
روستاها و عشایر از رونق افتادند. عروسی ها از بهون به تالار آمدند. ساز و دهل جایش را به اُرگ و آوزهای لس آنجلسی داد و شادی های سنتی به رقص و آوازهای شهری بدل شد. گویش ها و لهجه ها، زیر هجوم تاتار گونهی زبان رسمی، ابتدا مضحکه خاص و عام و سپس له و نابود شد و هزاران رسم زیبای فراموش شده، تنها هر از گاهی در یک نمایشگاه استانی یا کشوری به سیرکی برای تماشای از مابهتران تبدیل شد.
اسبهای راهوار در مزرعه های پرورش اسب، حبس گردیدند و گوسفندان به پرواربندیهای مکانیزه منتقل شدند. روستائیان و عشایر بزها و گندمهایشان را فروختند و وانت آبی خریدند. لباسهای آبا و اجدادی شان را شرمگِنانه از تن به درآوردند و کت و شلوار پوشیدند. زمینهایشان را فروختند و در خانههای شهری با دستشوییهایی در بیخِ گوش پذیرایی و آشپزخانه های اُپِن سکنی گزیدند.
مهمام نوازی با حربهی حریم تنگ خصوصی به خاطره ها پیوست و روستازادگان و عشایرزادگان از ترسِ پشتِ کوهی خوانده شدن حتی در نشستن و راه رفتن هم ادای شهری ها را درآوردند.
و اینک ما مانده ایم و هیچ. ما مانده ایم و هویتی که از دست دادهایم و هویتِ عاریتی دیگری که هرگز به آن خو نکردهایم.
امروز روز ملی روستا و عشایر است* اما در این هجوم نفسگیر رسانه ها که پیغامبران قرناند و راویان آیه های مسخ و نسخ، این روز، هیچگونه جذابیتی برای آنان نداشت. نه تبلیغی و نه شوآفی و نه شانتاژی.
عشایر و روستاییان پستهای مدیریتی چندان جذابی ندارند تا همه برای آن سر و دست بشکنند. نه عشایر رسانه دارد و نه روستا اعتبارمالی کافی. پس کسی آن گونه که باید به موضوع روستا و عشایر ورود نمی کند و دردهایشان را فریاد نمیزند.
اینک! مسئولان شهری و استانی باید محض رضای خدا هم که شده یک بار بیایند، بنشینند و بگویند در ازای آن آرامشی که از این طایفه گرفته اند به آنان چه دادهاند. روستازادهای که هنوز هم مانند عصر پارینه سنگی کشاورزی می کند و عشایری که جاده و اینترنت ندارد از کدام تسهیلات دولتی اعم از پیشرفتها و مشاورههای علمی و امکانات سخت افزاری بهره مند می شود؟ چه تضمینی برای فروش محصولاتش پیشبینی شده است.
عشایر زادگانی که روزی قلندران دشت و کوه و بیابان بودند چقدرِ دیگر زندگی مشقت بار عشایری را دوام می آورند. صدای اینان کجا شنیده می شود فرزندانشان از کدام آموزش و سلامت و رفاه بهرهمند می شوند؟
روستاها و عشایر را دریابید و با ایجاد عدالت در توزیع امکانات بین شهر، روستا و عشایر، از مهاجرت معکوس حمایت کنید تا واژه دهاتی، معنای مصطلح خود را از دست داده و مایه افتخار گردد. وچوپانی و پشت کوهی بودن دوباره رنگ عرفان و طبیعت به خود گیرد. و نی لبک ها دوباره نوای بشنو از نی چون حکایت می کند را سر دهند.
ما را زمان با خود میبرد بی آنکه فرصتی برای تکرار روزهای خوب فراهم کنیم.