شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۱۰۶۶۸
تاریخ انتشار: ۱۶ مهر ۱۴۰۲ - ۰۹:۰۴
شوشان ـ  محسن بهداروند :

 جاذبه گردشگری و آب هوایی  فصل بهار در مناطق شمالی خوزستان خصوصا لالی؛ گتوند؛ سردشت دوراب و اندیکا  بسیار جالب و دیدنیست، تقریبا اوایل بهار سال گذشته به اتفاق جمعی از دوستان   بسمت لالی و دوراب  حرکت کردیم.. از اهواز و  درب حیاط منزل  نم نم بارون بهاری به همراه یک نسیم خنک شروع به باریدن کرد،از ملاثانی  گذشته و وارد دشت های درب خزینه که شدیم،  شدت باران بیشتر می‌شد و هر چه  از اهواز دورتر و به کوههای مسجدسلیمان نزدیکتر میشدیم. آلودگی ها و غبار مه  گرفته آسمان کمتر میشد، به کافه قدیمی  «معروف به کافه سالی سه ماه» و اولین ایستگاه توقف سرویس های خط  که رسیدیم، شدت باران بیشتر شده و هوا نسبتا سردتر از قبل می شد و هر کدام  هوس یک فنجان چای داغ کردیم و ناچارا در محوطه کافه برای پر کردن فلاکس های آب جوش ایستادیم، بعضی از دوستان که سیگاری بودند از فرصت استفاده کرده  و سیگاری بر لب آتیش زدند، دو سه نفری هم با سرعت زیاد بسمت دست‌شویی های تقریبا مخروبه پشت کافه رفتند و چند نفر از دوستان هم  برای خرید تنقلات به درون کافه و بازدید از بافت سنتی کافه و برداشتن نوشابه و دوغ که در صندوق چوبی یخی جاسازی شده بودند،مراجعه کردند، من این مناطق را بخاطر باغ های اطراف و آرامش مردمانش و آب هوای پاک و مطلوبش از قدیم الایام دوست می‌داشتم، حتا با آدمای این مناطق روستایی که گفتگو میکنی. انگار همگی در جستجوی یک آرامش هستند و انگار با ما در نوع مناسبات زندگی بسیار غریب و متفاوتند،از سلامت جسم و روح اندام  بهتری برخوردارند.. و مثل ما در یک فضای تنگ طبقاتی و ماشینی که همه در پی سبقت و درگیر یک زندگی شهری پیچیده بهم هستیم،«نیستند»  

باری! بعد از استراحت کوتاه بسمت مسیر دو راهی شوشتر و جاده لالی براه می‌افتیم. از پادگان نظامی دقایقی عبور کرده  و در مسیر پیچ های تند تنگ و سبقت های نابجای بعضی از رانندگان خط و جاده کم عرض ؛ باران قطع نشده بود  هر چه بیشتر بسمت لالی میرفتیم. بارش باران شدیدتر میشد به دو راهی شوشتر رسیدیم. اما اینبار در کافه روبرو توقف نکردیم  و به سمت راست جاده پیچیدیم یعد از یک رب از پل بتوند گذشته و به اول پیچ های تند دراز دره مسجدسلیمان رسیدیم. منطقه حفاظت شده بتوند.  در قدیم الایام بین خانواده های ایلخانی و حاج ایلخانی یعنی یوسف خان سردار مجاهد و حاج خسرو خان سردار ظفر تقسیم بود.

 باری! از دو راهی مسجدسلیمان به سمت چپ جاده که به هفت شهیدان و لالی منتهی می‌شود در حرکت بودیم، به اول لالی که رسیدیم، برگهای درختان کنار جاده شفافتر و شسته تر از همیشه بودند، بعلت انبوه ستارگان در شب،شبهای لالی بسیار قشنگ و دیدنی هستند، خصوصا اگر هوا ابری یا بارانی نباشد،دوست نداری چشمهایت را روی هم ببندی، مقصد ما آلاچیق های گردشگری در منطقه چم برکه در 5 کیلومتری لالی بود.. این منطقه در این فصل از َسال با پوشش گیاهی مناسب درختان سرسبز.، تپه کوههای همجوار.. تلاقی دو رودخونه شور و شیرین، دیدن پل فلزی شرکت نفت و داستان پریدن رضی خان باباد ی از همان صخره ها و شکاف عمیق  «سر دوز ویل» که چنان عمیق است که همواره از بالای پرتگاه نگاه به آن خوف به دلت می افتد و از طریق همین پل اتصال منطقه دوراب و اندیکا به لالی و دره های پر از گل سرخ بسیار جذاب و شنیدنی و دیدنیست؛ 

اما قبل از اینکه به منطقه چم سور و دوراب برسیم؛ در بین راه با یکی از قلعه های تاریخی معروف به قلعه  «مش مرداسی»روبرو می‌شویم از دژ اسد خان. و قلعه کیارس و قلعه چنگایی تقریبا به لحاظ جغرافیایی در یک منطقه واقع شده اند.ارام به قلعه مش مرداسی ها نرسیده به سرازیری گچ سور لالی نزدیک شدیم.. وجود این قلعه تداعی خاطرات دلنشین نیاکان و دوران کودکی و نوجوانیم بود.
در اصل این قلعه بعنوان مرکز اصلی و انسجام هویت تاریخی و یکجا نشینی ما بشمار میرفت. این قلعه کهن با فراز فرودهای تاریخیش همچنان زبان گویا و یاد آور خاطرات   گذشته را در دلهایمان زنده می‌کند، کنار جاده و روبروی قلعه توقف کرده چند لحظه پیاده شده و با بغضی در گلو و رو به آثار بجا مانده سلامی می دهیم، سابقه سکونت در این قلعه کهن با مردمانی نیک اندیش واصالتمند به قرن‌های پیش باز می‌گردد قلعه ایی که زمانی بر بلندای تاجی ساخته شده بود و حالا به دور از کاربری سابقش با فضای زیبا و سرسبزش روح تشنه ی هرکسی را سیراب می‌کرد  و می‌کند.

 بعد از قریب به 55 سال همچون یک تصویر ذهنی تمام مسیر قلعه تا نقش جهان از جلوی چشمان پر از اشکم گذشت.  که یادگار بسیاری از دوره های تاریخی را در دل خود جای داده است و هیچ گاه خاطرات یکایک مردان قلعه از یادم نمی رود. و معتقدم قلعه های ایل بهداروند آنقدر زیاد هستند که در این خاطره کوچک نمی گنجد. چون قلعه ها نماد با شکوه و ستودنی تاریخ پیشینیانمان است. خانه های اولیه تو در تو که ساختار این بناها بیشتر بشکل مربع یا مستطیل بودند. و بیشتر با خشت گل و سنگ و یا پخت گچ های بومی و یا سنگهای بدون تراش که بعضی از افراد بومی که در تراش سنگها تبحر خاصی داشتند. که بیشتر از کوه‌های اطراف تهیه می‌شدند.

 باری! کمی جلوتر و بر تپه ایی می ایستم. واقعا اطراف قلعه در این فصل دیدنیست  و از دیر باز در نزدیکی قلعه شبستانها و چشمه های آب شیرین و تلخ که هر کدام بنوعی خاصیت درمانی داشت ،خصوصا پایین قلعه پر بود از باغهای متنوع.؛ باغ خیار..و هندوانه با طعمی بی نظیر؛ خربزه های شیرین. و آثار باستانی بجا مانده از قرن های متمادی. بی شک وجود این قلعه کهن در تاریخ این سرزمین و دشت لالی نقش بسیار مهم و پر رنگی داشته است.

باری! با سختی از قلعه دل  میکنم. و بناچار به مسیرمان ادامه می دهیم، با همراهان از سرازیری پیچ های گچ پیاده شده و از کنار باغ قدیمی و تاریخی دسته جمعی زیر شدت باران شروع به پیاده روی تا آلاچیق ها میکنیم، در بین. راه تقریبا روبروی کارخانه سنگ شکن بارندگی شدیدی همگی ما را خیس خیس کرده بود، صدای قطره های درشت باران بر روی  شنتی ها یا همان سقف های فلزی یا شرکتی که دیگر آثاری بجز یک ویرانه از آن بجا نمانده بود.با ما همصدا و همراه می‌شود.  از کنار جاده که عبور میکردیم تا چشممان می دید. و کار می‌کرد، فضا و دره های کنار جاده از شدت باران پر از آب شده بود.و. انگار بعضی ها با دیدن بارش باران حسابی دلشان بغض میکندو تک رو میشوند.و. عده ایی دوست دارند ترانه های مرحوم علادین را زمزمه کنندو یا شعر بخوانند..و جوان‌ترها با دیدن ابر باد باران  عاشقی به کله شان می‌زند و عده ایی هاج واج به آسمان و ابرهای بالای سرشان نگاه می‌کنند، عده ایی هم مثل من عجیب بیاد گذشته غمگین می‌شوند، اما از خصوصیات باران خوشم می آید، همگی را با هم صمیمی تر می‌کند.. و یک حس مراقبت و مهربانی در همه ایجاد می‌شود.تا بفکر همدیگر باشند. من لباس اضافه همراهم بود، ولی تمامی همراهانم خیس شده بودند یکی از اتاق های گردشگری را از آقای احمدی اجاره کردیم. «البته به لطف مرحمت ایشان مجانی در اختیارمان قرار داد» . و من لباس های خیسم را عوض کردم، تا زودتر از همه برای رفع خستگی بساط چایی را آماده کنم. اکثر دوستان عاشق قوری چینی و کتری و چایی ذغالی من بودند.. به همین خاطر مسولیت چایی را بمن سپردند،سریع ذغالها را درون چاله ریختم  و یک چایی اعلا لب سوز و لب دوز بهمه در یک عصر بارانی تعارف کردم  شدت باران بیشتر شد  و دست جمعی شب را ماندیم و فردا در یک شرایط آفتابی و مناسب بسمت اهواز حرکت کردیم.
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار