شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۱۰۷۴
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۰۱ آبان ۱۳۹۲ - ۱۰:۰۶
شوشان/ روزنامه ایران به جزئیات قتل در آبادان پرداخت و نوشت: دستبند بر مچ‌های زنانه‌اش سنگینی می‌کند، پریشان بود و اشک می‌ریخت. با اشاره مشاور روی صندلی نشست، دستبند فلزی را که باز کردند لرزش دستانش به‌خوبی دیده می‌شد. سارای 31 ساله به خاطر توطئه‌چینی شلیک به شوهرش از سوی پلیس آبادان خوزستان دستگیر شده است.
خانه بخت
زن گفت: پنج سال پیش خیلی تصادفی با شوهرم آشنا شدم، شیک پوش و از وضع مالی خوبی نیز برخوردار بود، دوران نامزدی کوتاه و شیرینی داشتیم، هر روز با خودروهای مدل بالا سراغم می‌آمد، خیلی زود عاشق ‌هم شدیم و به پیشنهاد خانواده‌ام در مدتی کوتاه عروسیمان سر گرفت و به خانه بخت رفتیم.
آغاز اشتباه
یک سال از ازدواجمان را با خوبی و خوشی گذراندیم تا این‌که رفت و آمدهای گاه و بیگاه و ارتباطات مرموز شوهرم مرا نسبت به خودش بدبین کرد، دیگر مثل گذشته نسبت به‌همسرم حس خوبی نداشتم. همه می‌گفتند هنوز سال نخست ازدواجتان است، بچه دار که شدید بیشتر به هم علاقه‌مند می‌شوید ولی با تولد بچه‌مان نه تنها چیزی عوض نشد بلکه هر روز که می‌گذشت تنها حس تنفر در من بیشتر می‌شد.
خیانت شوهر
همسرم در برابر بی‌اعتنایی من به او و زندگی با عصبانیت برخورد می‌کرد. به من برچسب بیمار روانی می‌زد. می‌گفت دچار توهم هستم، دیوانه‌ام، سوءظن دارم ولی وقتی با چشمان خودم چند پیامک مشکوک در تلفن شوهرم دیدم شک ام به یقین تبدیل شد. شوهرم که فهمیده بود متوجه ارتباط پنهانی‌اش شدم با اعتراف به روابط مخفی‌اش با چندین زن به من گفت که حق ندارم در کارهایش دخالت کنم و از آنجا بود که حس تنفرم به او بیشتر شد.
انتقام
سارا آه بلندی کشید و گفت: چندین بار با تغییر رفتارم خواستم توجه شوهرم را به خودم جلب کنم ولی فاصله‌های عاطفی ‌ما روز‌به‌روز زیادتر می‌شد تا این‌که سال گذشته فهمیدم با یکی از بستگانم ارتباط پنهانی دارد و موضوع را با برادرانم مطرح کردم و کار به کتک‌کاری شوهرم کشید و بعد از این بود که تصمیم گرفتم با خیانت به شوهرم از او انتقام بگیرم.امیر یکی از دوستان شوهرم بود که به‌خاطر ارتباط کاری که در بازار با همدیگر داشتند گاهی با شوهرم به خانه ما می‌آمد. امیر زن و بچه نداشت و حدود شش، هفت سال از شوهرم جوان‌تر بود ولی مثل او رفیق باز و اهل خوشگذرانی بود.من هم به قصد انتقام و برای رهایی از مشکلات روحی‌ام یک روز به تلفن امیر زنگ زدم و به وی ابراز علاقه‌کردم، از آن روز ارتباطات مخفیانه من و امیر شروع شد تا این‌که یک روز فهمیدم واقعاً به وی وابسته هستم و برای این‌که به امیر برسم نقشه شومی کشیدم.
نقشه قتل
وضع مالی شوهرم خیلی خوب بود و همین باعث شد نقشه قتل شوهرم و ازدواج با امیر و تصاحب اموالش را با وی مطرح کنم. امیر ابتدا یکه خورد و حاضر به انجام این‌کار نبود ولی اینقدر وسوسه‌اش کردم که پذیرفت و چند روز پیش از حادثه چهار میلیون تومان به‌امیر دادم تا برای قتل شوهرم اسلحه‌ای بخرد و امیر با آن پول، یک تفنگ شکاری خرید.امیر اسلحه را به خانه آورد از قبل نقشه چگونگی قتل را با هم طراحی کرده بودیم، خورشید غروب کرده بود، صدای تپش‌ قلبم را خوب می‌شنیدم، سکوت مرگباری در خانه حکمفرما بود. امیر در گوشه‌ای از حیاط خانه‌مان در کمین شوهرم نشسته بود و من که از قبل بچه‌ام را به خانه پدرم فرستاده بودم تنها و از ترس در گوشه اتاقم منتظر شلیک گلوله‌ای بودم.
با چرخش کلید در خانه، شوهرم وارد حیاط شد و همزمان امیر دو گلوله را شلیک کرد و او کشته شد.امیر بلافاصله از خانه فرار کرد و با خودرویی که برادرش در کوچه بغل خانه‌مان آماده کرده بود به سرعت متواری شد. نقشه خوب عملی شده بود. به‌گمان خودم هیچ سرنخی از صحنه به جا نمانده بود، من سریع وارد حیاط شدم و با جیغ و فریاد، همسایه‌ها را خبر کردم. لحظاتی بعد همسایه‌ها و بعد پلیس همه جمع شدند و من که فریاد زنان به سر و صورت خودم می‌زدم، به همه گفتم وقتی شوهرم وارد حیاط شد ناشناسی صدایش کرد و بعد صدای شلیک گلوله آمد و وقتی بیرون آمدم با جسم بی‌جان شوهرم روبه‌رو شدم.
بازداشت
من فکر نمی‌کردم که روزی دستگیر شویم، همه چیز خوب پیش رفته بود؛ امیر اسلحه را در رودخانه بهمنشیر انداخته بود، نقشه کاملاً طراحی شده بود و هیچ‌کس به من شک نمی‌کرد ولی نمی‌دانستم ارتباطات پنهانی من و امیر کوهی از مدارک جرم را برای پلیس آماده می‌کند و وقتی خبر دستگیری امیر و برادرش را شنیدم فهمیدم که دیگر همه چیز را باختم.


comment
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۳
انتشار یافته: ۱
comment
comment
رضا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۵۲ - ۱۳۹۳/۰۵/۳۱
comment
1
0
comment ن پرونده به کجا رسید.چرا راضیت نمیدین بنده خدا دوبچه داره که چشم انتظارشن خودتون رو جای اون بذارین خدا رو خوش نمیاد گذشت بهترین چیزه
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار