شوشان ـ کیوان لطفی :
«عادل فردوسیپور» با زبان فارسی بر هیجان فوتبال افزود. او که صورتسنگی نبود، گاهی کوتاه میگفت و با حرفزدن زندگی میکرد؛ «گزارشگری فوتبال» را از ویترین در آورد و عام و خاص را به تلویزیون نزدیک کرد. صریح و صادق بود و پایه میکروفون مدیران نبود. مردم را خودی و غیرخودی نمیدید و همواره در تلاش بود تا ردی از تاریخ، فرهنگ، سیاست و جامعه در مستطیل سبز شنیده شود.
«عشق واقعی و به دور از نمایش به فوتبال»، «صراحت لهجهی ذاتی»، «نبوغ صنعتی شریف دیده» و «تسلط بر زبان انگلیسی»، از او معجونی ساخته که چند نسل تماشاچی هیجانزده را به نام فوتبال و برای کشف «فرافوتبال» کنار هم مینشاند. او که میخ قیچی افکار عمومی شده بود، فوتبالی که میفهمید را طوری روایت میکرد که به قول زندهیاد استاد جمالزاده «عوام بفهمند و خواص بپسندند» و غیر فوتبالی هم لذت ببرد!
ساده میگفت اما ریشهی حرف و مثل و تعبیرش نزد مردم بود. هنر او در این بود که با فرآوری هیجان کور فوتبالیها، بیآنکه ادعای نمایندگی کف خیابان را داشته باشد، گروههای خاموش غیرفوتبالی را هم صدادار کند.
ظرائف را از خود مردم میگرفت و پخته و هنرمندانه به خودشان بازمیتاباند.
نبوغ او در این بود که فوتبال و فوتبالیست را به خواست عمومی گره بزند و فارغ از منیت مرسوم صنف میکروفونداران، تلویزیون را از برج عاج مونولوگ، پایین بیاورد و به بهانهی فوتبال، رد و خط زندگی روزمره را به تصویر بکشد.
آمار میداد اما در جای خود، شوخی میکرد اما بیلغو و هجو، سرمست میشد اما از خُم وجدان عمومی، غم او همجنس توده و نخبه بود. البته خطا هم داشت، اما باز هم شبیه همان مردم!
در حالی که انتظار نمیرفت با تکیه بر باریکبینی و انصاف، سطح تماشا و تماشاچی را ارتقا داد و با اینکه قرار بود فقط یک گزارشگر باقی بماند، با جاگیری درست حرفهای و تاریخی، از قاب تلویزیون بزرگتر و از لوگوی شبکه معتبرتر شد و دلبرانه مبدل به یک «اسطورهی تلویزیونی» گردید.
نگاه، صدا، قالب و جنس کلماتاش که فراگیر شد، علاقهمندان گزارشگری به قدر توشهی خود، دست به کار الگوگیری یا کپیبرداری از او شدند. صورت کلاماش قابل تکثیر بود اما عمق و نفوذ او، نه. اغلب کپیکاران سادگی و روانی گزارش او را شنیدند، اما پختگی شخصی، ذهنی و علمیاش را ندیدند و شوربختانه فارغ از پیچش مو و اشارتهای ابرو، مشغول تماشای مو و ابرو شدند.
نتیجه آن شد که نباید!
نباید به بهانه فوتبال بر طبل غرور کاذب کوبید.
نباید به نام غرور ملی بذر نفرت نژادی کاشت.
نباید به خاطرِ بُرد، خاک به صورت بازنده پاشید.
نباید رندی رقیب را به خشم عمومی مبدل ساخت.
نباید به نام خواست مردم، بیمایه و زرد سخن گفت و بیتردید نباید به نام نقد، «علت» را رها کرد و با «معلول» شیرینزبانی کرد.
در فوتبال فردوسیپور، تحقیر یا خودبزرگبینی فضیلت نبود. از خودزنی یا دیگرکُشی خبری نبود و تبختر و جوگیری جایی نداشت. در این فوتبال، بغضهای نمایشی و شادیهای کور مرسوم نبود.
فوتبال به روایت فردوسیپور، بعد از برد و پس از باخت، «جوانمردانه»، «شریف» و «انسانی» بود!
همان چیزی که حین و پس از گزارش بازی ایران و قطر، خبری از آن نبود!