اینستاگرام شوشان
شوشان تولبار
آخرین اخبار
اینستاگرام شوشان
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۱۱۰۸۷
تاریخ انتشار: ۱۷ اسفند ۱۴۰۲ - ۱۵:۱۱
شوشان ـ فاضل خمیسی :

همسایه ی دیوار به دیوارمان «صبی» بودند، تنها همسایه ای که بخاطر دعوای بچه ها یا گرفتگی جوی سرباز فاضلاب یا ریختن زباله دم درب خانه یا ... با سایر ساکنان کوچه درگیر نشده و کارشان به فحاشی و زدوخورد منجر نشده بود.
 رابطه ی خانواده ما با آنها صمیمی بود، اما فقط در کوچه و خیابان و زمین فوتبال، نه اجازه داشتیم به خانه ی آنها برویم و نه اینکه آنها را به منزل دعوت کنیم ...  حالا که این مطلب را مینویسم سراسر وجودم را شرم و پوزش طلبی فرا گرفته است، زیرا بدلیل برداشت های ذهنی ناشی از تعالیم متحجرانه و غیرواقعی در آن دوران،  «مسلمانی» خویش را برتر از
حوزه ی انسانیت تلقی میکردم! هر چند برخی خاطرات،  اکنون ناخوشایندند  اما ، واقعیتی غیرکتمان از دیوارهای نامرئی یک زندگی مسالمت آمیز و محترمانه را در گذشته به تصویر
کشانده و اشاره به این رویدادهای تلخ باعث میشود ، نسبت به قضاوت و تنظیم روابط اجتماعی واقع بیننانه تر و مصلح تر  عمل کرده و سعی در جبران مافات نماییم:
 خاطره ی اول :
  مادرم با ام سعید(نام مستعار است) هم سن و سال و دوست بود، اکثر روزها هر دو با هم علاگه به دست جهت خرید مایحتاج منزل به بازار لین ۵ حصیرآباد میرفتند...
 تابستان روزی بود ، من کارنامه ی قبولی سوم ابتدایی ام را از مدرسه گرفتم، کارنامه بدست بودم که دیدم «ام سعید» ، مسعود دوساله اش را به بغل گرفته همراه مادرم راهی بازارند .. همراهشان شدم ، در بین راه به حرفهای مادرم و زن همسایه گوش میدادم ، در بین حرفا جمله ای بین من و مسعود دو ساله ، فاصله ای ۴۰ ساله انداخت!!
 مادرم با مهربانی به «ام مسعود» گفت: خیلی دوست داره مسعود را بغل کند و ببوسد ، اما حیف که صبی است و نمیتواند!
   «ام سعید» خندید و گفت : ما هم بنده ی خداییم!
 مسعود هنوز نمیتوانست درست راه برود یا حرف بزند اما بدلیل اینکه «صبی» بود، انگار برای مادرم منطقه ی ممنوعه تلقی میشد ...
 خاطره ی دوم:
 لعاب سفید رنگ بعضی از شیرهای آبخوری مدرسه به مرور زمان رنگ خود را از دست داده و رنگ مسی یا برنجی آنها پیدا شده بود ، حدود ۶ یا ۷ شیر آب برای حدود ۵۰۰ دانش آموز ابتدایی !
زنگ تفریح برای خوردن آب قیامتی برپا میشد، اما در این بین کسی به سراغ شیرآبی که لعابش پریده و زرد شده بود نمیرفت ، میدانید چرا؟
 زیرا هو افتاده بود که از آن شیرها بچه های «صبی» آب خورده اند!! و اکثر مواقع طرف آن شیرها خلوت بود..
میخواهم باز هم از خاطرات نخوردن غذا از دست دوستان «صبی» و سایر رفتارهای ناخوشایند ناشی از تعالیم و باورهای غلط بنویسم که «شرمندگی» اجازه ی ادامه دادن را نمیدهد..
 حالا فهمیده ام که به همشهریان صابئین خودم یک پوزش عمیق بدهکارم و اعتراف میکنم که این مردم سخت کوش و مسالمت جو که از اولین ساکنان این خطه بشمار میآیند دارای تمدن فرهنگی چندصدساله با زبان و خطی منحصربفردند که اهواز ما و آنها ، از بقیه ی جاهای کشور زیباتر و کهن تر و مفهومی تر است!
هر چند متاسفانه بدلیل برخی سیاست های ناروا و غیرمدارانه جویانه بسیاری از این عزیزان از شهر و دیارخودشان به سایر سرزمین های غربت مهاجرت کرده اند ، اما باید برای حفظ جمعیت باقی مانده و حتی ایجاد سیاست های تشویقی جهت بازگشت مهاجران صابئین عزیز،  اقدامی اساسی و بهینه انجام داد.. شهر اهواز و کارونش با ساکنان اصلی و قدیمی اش بسیار زیباتر و زنده تر است.

نام:
ایمیل:
* نظر:
اینستاگرام شوشان
شوشان تولبار