شوشان ـ مجتبی حلالی :
پای لنگ و دستی با انگشتان معیوب. قدی کوتاه. موهایی کم پشت و سپید که نشان از گذر عمر داشت.
چشمانی ریز و لبخندی ساده. گلیم و دستگاه پز. فلاسک چای و یک قندان. 3 ماشین کنترلی و یک چرخ و فلک. بساط عمو حیدر است. می گوید من قدیمی این پارکم. بالای 10 سال است که اینجا کار می کنم.
هر روز از ساعت 6-7 عصر می آید و تا پاسی از شب و تا آن زمان که هنوز خانواده ها و کودکان در پارک هستند، می ماند و رزق حلال کسب می کند.
همه هرچه دارد همین هایی است که به نثر درآمد. 3 فرزند پسر و دو دختر هم دارد. خوشحال است. با لبخند بچه ها را سوار چرخ و فلک می کند و دور می دهد. با لبخند کنترل را در دست می گرد و کودکان را دور پارک می چرخاند. 5 دور و به ازای آن 15 هزار.
هیچ کاری بی مشکل و سختی و خسته گی نیست. نبوده و نیست لذا همه مشاغل در هر سطحی مشکلات خاص خود را دارند. می گفت: خیلی ها مرا اینجا می بییند و می گویند، تو که همه ش اینجا نشسته ای و چرخ و فلک دور می دهی! کنترل در دست می گیری و ماشین ها را هدایت می کنی.
اما نمی دانند 10 دقیقه چرخ و فلک را چرخاندن چه سختی هایی دارد! ساعتها این حرکات دورانی دستها ادامه دارد. برخی کودکان نیز توان کنترل فرمان خودرو را ندارند و به همین دلیل باید با یک دست فرمان را کنترل کند و با دستی دیگر باید حرکت خودرو را از طریق کنترل مراقب باشد. 5 دور با کمر خموده و دستانی بر فرمان و کنترل خودرو. هر روز و ساعتها این رویه انجام می شود.
کنارش نشسته بودم و چای می خوردم. دوستی را دیدم و برای لحظاتی کنارش به گفتگو پرداختم. در انتها اما نظری عجیب داد. عجیب و بدور از رسم احترام و انسانیت. هر انسانی در هر جایگاهی با هر شغل و درآمدی؛ و با سکونت در هر منطقه و خانه ای، اما لایق احترام و حرمت است.
اینکه لباسی کهنه به تن دارد، اینکه شغلش چرخ و فلک سیار در پارک است، اینکه دست و پایی معیوب دارد. اینکه شرایط مالی ضعیفی دارد، نمی توانست دلیل بر آن باشد که کنارش ننشینم. کنارش نشستم و اتفاقا شان و شخصیت افراد ابتدا در مردمداری و احترام است.
هر انسان یک داستان. سرگذشت ها را اگر مرور کنیم، درخواهیم یافت که چه ها بر هرکس گذشته، خوب و بد آغشته به هم. هر انسان حتا یک کتاب. ده ها روایت. صدها خاطره. هزاران سختی و خوشحالی. لیکن آنچه که ارجمند است وجود آدمی بوده و هست.
جمله اما این بود: در شان تو نیست کنار چنین افرادی بنشینی و چای بخوری و گفتگو کنی! اگر دوستی و یا همکاری در این حالت تو را ببیند چه می گوید؟
بچه ای دوان دوان و بی محابا پایش به چرخ و فلک خورد. مادرش بغلش کرد و فریاد کشید که چه می کنی و چرا مراقب نیستی و ... عمو حیدر گفت: چون بچه است. جوابی عجیب و عمیق.
جالب آنکه شب ها بهنگام تعطیل کردن کار و کاسبی؛ فرزندان قد و نیم قدش سوار خودروهای کنترلی می شوند و او باید بازیگوشی آخر شب فرزندانش را نیز تاب آورد. هر شب همین است. پس از بازیگوشی های همه بچه هایی که در پارک می آیند و می روند، فرزندان خود را نیز مورد توجه قرار می دهد.
تن آدمی شریف است؟ نه همی لباس زیبا؟ لیکن آنچه پر اهمیت بود و هست فضایل آدمی است. اینکه در بزنگاه های خاص چه فضیلتی و چه کنشی از خود برجای خواهیم گذاشت!
باری سرچ کردم. در باب همین تن آدمی. قدیمی بود. قرن هفتم. لیکن اگرچه شعر بروز و همچنان سرشار از دروس اخلاقی است، اما واقعیت آن است که تنها همان شعر است و با اینروزهای ما فرسنگ ها فاصله دارد. مرام و معرفت، تقوا و انسانیت و توجه به فضایل انسانی و اخلاقی اگرچه بارزترین نشانه آدمی است اما نه، تن آدمی گویی شریف است به همین لباس زیبا.