شوشان ـ محمد دورقی :
آلفونسو ری،نویسنده مکزیکی در داستان دست سرگرد آراندا، رفتارهای یک دست بریده شده در جنگ را توصیف می کند.این دست بعد از قطع شدن نه تنها هنوز ناخن هایش از رشد کردن نایستاده بلکه همچنان حالت عصبی ناشی از فشردن قبضهی شمشیر را هم حفظ کرده است.دست سرگرد پس از بریده شدن دستکش می پوشد و مثل رتیلی در شهر راه می افتد و دست به انواع خراب کاریها و آزار و اذیتها می زند.زن سرگرد را تحقیر می کند، بینی مهمانها را می کشد،شیشه ی پنجرهها را می شکند ،بازی بچه ها را خراب می کند و کم کم این آزار و اذیتهایش به حدی می رسد که هیچکس از دست بریده ی سرگرد در امان نمی ماند حتی خود سرگرد آراندا.
«دست سرگرد چون یک خرچنگ آزادانه از جایی به جای دیگر می رفت.بعدها یاد گرفت مثل سگ شکاری بدود.روی انگشتها می نشست و به شیوه حیرت آوری می پرید.یک روز دیده شد که در هوا شناور است و توانایی پرواز پیدا کرده بود.خدمتکارهای قدیمی خانه را آنقدر آزار داد که همه را فراری داد.اموال دولتی را می دزدید وکارهای غیر قانونی زیادی می کرد اما هیچکس او را که فقط یک دست بود مقصر نمی دانست و همه فکر می کردند این سرگرد آرانداست که با جادوگری دست به این همه خلافکاری می زد.تا اینکه یک شب در حین گشت و گذارهای خرابکارانه ای که دست بریده هر شب عادت به آنها داشت وارد کتابخانه ای می شود و با خواندن یک کتاب کاملا متحول می شود و از آن همه خرابکاری پشیمان می شود.
این دست در کشور ما این روزها راه افتاده است و دارد به گوش های پر از قیل و قال مردم وعده های خالی می فروشد.این دست به شکل گاز انبری حرکت می کند و در عمق راهبردی اش آرزوی هیچگرسنه ای برآورده نمی شود. این دست قبضه ای به اندازه ی لوله دارد و در غائله پراکنی بی پناهان تخصص دارد.این دست همیشه مردم را به زهد دعوت می کند اما خود در خفا مترفانه زندگی می کند.این دست قدرت را برای جلال و جبروت قدرت می خواهد و ارضای درون را به رضایت خلق ترجیح می دهد.این دست به بدنبال افسون هزار بارهی توده های حافظه از دست داده است.این دست چشم و گوش دارد اما این چشم و گوش برای ملاحظه ی صدا و تصویر بالانشینان طراحی شده اند و صدا و تصویر خاکساران در آنها جای نمی گیرد.این دست سالهاست از این منصب به آن منصب می رود و شعار غیر عملی و عوام فریبانه می دهد اما تاکنون کاری که متضمن خیر و صلاح عمومی باشد انجام نداده است.این دست که هر روز به رنگی در می آید هنوز قبضهی آخرین شمشیر را که آخرین بار در حریم غریبانهترین دانشگاه بدان چنگ زده بود را حفظ کرده است.
این دست اما این بار آرمان بزرگی را دنبال می کند.دست سرگرد این روزها پشت کاخ ریاست جمهوری نشسته است و دارد با حرصی جنونی به شیشه های کاخ قدرت پنجه می کشد.
... و ما هنوز امیدواریم این دست و دستهای مشابه بطور تصادفی هم که شده به کتابخانه ای بروند و کتابی عبرت آموز بخوانند و برای همیشه سودای قدرت و مردم آزاری را کنار بگذارند.