شوشان ـ محمد دورقی :
در عرفان اسلامی،فهم صرفا از طریق تبادل دادهها و اطلاعات و از طریق کار ذهنی حاصل نمیشود.عرفان اسلامی *ساحت فهم* را به *ساحت وجودی* مرتبط کرده و تحقق شناخت اصیل را منوط به احراز شرایط خاص وجودی می داند.برای فهم نامتاثر از شوائب و اختلال، انسان عارف باید خویش را فراسوی احتجاب پدیدارها قرار دهد این مساله به چه معناست؟
شیخ شهاب الدین سهروردی در مقدمه ی کتاب حکمه الاشراق خود پیش شرط عجیبی را برای خواندن این کتاب مطرح می کند که رمزگشایی از آن پیش شرط می تواند ارتباط بین ساحت فهم و ساحت وجود را روشن کند.ایشان فهم کتاباش را مشروط به آن می کند که خواننده، ابتدا 40 روز،روزه بگیرد.این پیش شرط چه معنایی دارد؟ چرا ایشان به جای این شرط عجیب نمی گوید که برای فهم کتاب باید آن را با تامل و دقت خواند؟ شیوه ی هستن ِ خواننده چه اثری بر خوانش او دارد؟ آیا کیفیات وجودی خواننده،مقوی و مقوم شناخت است؟ معرفتی که از پس 40 روز روزه داری حاصل می شود ماهیتا وکیفیتا،چه تفاوتی با معرفت حاصل از تامل در متون بشکل عام و متعارف دارد؟
واقعیت امر این است که سهروردی با این دستورالعمل می خواهد ما را به تفکر انضمامی و اندیشهی عملی وادارد. *تفکری که حضور در ساحت حقیقت را شرط فهم حقیقت می شمارد* و از طرفی، حضور در ساحت حقیقت را ممکن نمی داند مگر اینکه انسان کیفیات وجودی معینی را حایز گردد.از این منظر و با این مدعا، فهمیدن، دیگر، امری انتزاعی نیست بلکه مقولهای انضمامی از جنس عمل است که استحضار و تقرب به ساحت وجود لازمهی تحقق آن است. یک چنین فهم بلاواسطهی اکتشافی، با فهم حاصل از اشتراکگذاری اطلاعات و تسهیم دانش تفاوت اساسی دارد. عطف به چنین فهم متمایزی ست که ابن سینا در کتاب اشاراتاش از اصطلاح لطافت فهم سخن می گوید.فهم حاصل از کاوش مکتشفانه در فراسوی احتجاب ها،به روش شناسی مختص بخود نیاز داردکه با روش شناسی پوزیتیویستی و علوم تحصلی متفاوت است. این روش شناسی *روش شناسی کشف المحجوب* نام دارد.در این شیوهی شناخت، وجود شناسی بر معرفت شناسی تقدم دارد.این تناسب بین نحوه ی بودن و نحوه ی فهم در اندیشه هایدگر هم وجود دارد و به *متافیزیک وجود* یا metaphysics of Being تعبیر می شود. ( البته بدون مختصات حضور در حکمت الهی)
درحکمت الهی هر وجهی از وجود دارای وجهی از ادراک است.یکی از مباحث کانونی در پدیدار شناسی هایدگری این است که اولویت دادن به نظریه و شناخت علمی موجب از بین رفتن یا درک نشدن تجربههای جهان می شود.از دیدگاه هایدگر وظیفه فیلسوف توصیف پدیدارشناسانهی تجربه پیش از تعریف علمی آن است.
انسان پابسته در قیود زمان و مکان با تصورات ماتریالیستی و مفروضات آمپریک امکان کشف حقایق خالص و خالی از شوائب را ندارد.تمام همت و جهد بلیغ عرفان اسلامی آن است که تقیدات جهانمندی انسان را کاهش دهد و گذار به وجه وجودی یا مقام معرفتی درخور را برای او تسهیل نماید. این گذار، متضمن فرا رفتن از تفکر انتزاعی و رسیدن به ساحت تفکر انضمامی ست.تفکری که مستلزم نحوی خاصی از هستن انسان است.