شوشان ـ صالح آلبوغبیش :
ساحل مهربان کارون را از شوق و دردی که به آن روا شده می بوسم و در مقابل آن همه شکوه و عظمت که از ماترک روزهای خوش روزگار بر آن ساحل خسته و مجروح امروز، سر تعظیم فرو می آورم و هر لحظه بر شتاب خویش برای رسیدن به قلب کارون می افزایم . دلم برای یافتن حوض کوثر ، سایه طوبی ، و جویبارهای عسل و لبن بهشتی که یقین دارم از دل کارون این جنت ساز روی زمین انتظار ما را دارند بی تابی می کرد.
با وضو پا به ساحل باید بگذاریم و چنانچه به آب رسیدیم به رسم صابئین غسل تعمید !شتابم چنان می راند و می رهاند چنان شوق وصال به قلب کارون همه ی آرزوهای وامانده در آرمان ها خیال انسانی پیاپی مرا سبک تر و بی قرارتر می ساخت و احساس می کردم دست و پاهایم به معجزه ی شوق ، به شاه بال های بزرگ عقابی تیز پرواز بدل شده و هر لحظه بیشتر و قوی تر می رویند و من دیگر به جای رفتن ، می دویدم .
قلب کارون که این روزها دچار انسداد عروق شده و دریچه میترال مصنوعیش نیز دچار اختلال شده و نای حرف زدن ندارد با صدای آهسته می گوید : همه چیز در هم و بر هم است چون هیچ حرف خردمندانه ای از قتل عام کردن جلگه ی من وجود ندارد همه قرار است بمیرند تا ابد چیزی نگویند و نخواهند .
قرار همه چیز پس از کشتار آرام باشد و همیشه این طور است فقط برای پرندگان این طور نیست
پرندگان چه می گویند ؟ تنها چیزی که می خواهند درباره ی کشتار بگویند چیزی شبیه جیک جیک است ؟
من به جلگه گفتم تحت هر شرایطی تسلیم نشود و در قتل عام انهار و تالاب ها شرکت نکند به آن ها نیز گفتم به شرکت های تولید ابزار آلات استخراج نفت اعتنا نکند و نسبت به ناعالمان محیط زیست و جریانات طبیعی طبیعت که فکر می کنند ما به این ماشین آلات نیاز داریم بی اعتنایی کنند .
بی اختیار آهی از دل من بر می آید به ساعت مچ دستی ام نگاه می کنم انگار یک سال طول می کشید تا عقربه ی کوچک ساعتم یک دور بزند .یک دور دیگر و دوباره یک سال دیگر باید دور بزند به عنوان یک موجود زمینی کارم از دستم بر نمی آید و باید به هر جیزی که ساعت و تقویم می گفت اعتقاد داشته باشم کتاب سلین و روئاهایش اثر اریکا استروفسکی را ورق می زدم سلین یک سرباز فرانسوی شجاع در جنگ جهانی اول بود تا این که جمجمه اش شکست بعد از آن دیگر نتوانست بخوابد و صداهایی در سرش بود او پزشک شد و در روز افراد فقیر را درمان می کرد و تمام شب رمان های عجیب و غریب می نوشت نوشته بود هیچ هنری بدون با رقصیدن با مرگ میسر نمی شود .نوشته بود که حقیقت مرگ است با آن مبارزه کردم با آن رقصیدم و از مواجهه ی با آن ترسی به دل نداشتم .
چاره ای جز این نمی بینم که لا اقل روی کاغذ فریاد بزنم و به جلگه ا ی که زمانی سرسبز و با طراوت بود ادای احترام بگذارم و از ستمی که سالیان سال به آن روا شده ابراز تنفر کنم جلگه ای که امروز رنگ و شمایل کویر لوت به خود گرفته و مسببان آن مدال افتخار می گیرند و مردمانش در کاشانه ی خود اعتکاف و روزه ی سکوت گرفته اند و به این باور رسیدند که نباید به گذشته فکر کرد گذشته ها دگر گذشته است البته زندگی بدون فاسدان می تواند هم بهتر از این ها باشد یک لحظه به این فکر افتادم که لوط هم به همسرش گفت پشت سر خود را نگاه نکند تا آن مردم را نبیند البته او پشت سرش را نگاه کرد کارش هم منبوذ نبود انسانی بود . کاری که با کارون و مارون شد شاید قیاس مع فارق است قیاس آن با قوم لوط لیکن آن جا پیامبری مبعوث می شود و آن قوم غرق در جهل هشدار می دهد و فاسدان را فاش می کند و بعد از جنگ و جدال با عقل و فطرت و لذت های دنیوی زود گذر بلاخره عقل و فطرت انسانیت پیروز می شود و نور علم و عقلانیت بعد از سال ظلمت و تاریکی بر آن قوم می درخشد و درس عبرتی می شود برای جهانیان تا به امروز ؛ بله حقیقت مقتدر است و باید پیروز شود هر گاه افرادی از بشر عقیده داشته باشند که حقیقت ارزنده ای کشف کردند این صرفا حق ایشان نیست که آن حقیقت را ترویج کنند بلکه وظیفه دارند عمل کنند که انتشار این حقیقت به نحو گسترده و با آموزش بی دغشل و هم راستا با فطرت انسان و فطرت طبیعت می تواند بر تصمیم گیرندگان و توده موثر واقع می شود دراین راستا و برای تحقق اهداف روشنگری این جماعت رسانه ها ، سخنرانی ها و روزنامه ها بهترین ابزار انتشار چنین عقایدی باشد ؛ تبلیغات فقط هنگامی فاسد و ملامت انگیز می شود که تبلیغ کنندگان آگاهانه و عامدانه آن چه را که دزوغ است ترویج کنند یا هنگامی که هدف آن ها از تبلیغ ترویج چیزی است که برای خیر عموم مضر باشد .
همچون دو گنجشک بی تاب در دو قفس می پریدند و می چرخیدند و هیچ گاه نمی توانستیم بفهمیم به کجا می نگرند و چه در سر می پرورانند تسلیم یا تلاش برای رهایی ، نفرین یا دعای خیری برای آن نان و آبی که بابت به بند کشیدن آن ها به آن ها با منت و ترحم ظالمانه روزانه با میل خود گاهی به زمان موعود و گاهی به مرام خویش به آن ها می دهند . آیا این گنجشکان هم گرفتار پروگاندای رسانه ای شده اند و جهان را از گوشه ی رسانه و تبلیغات می بینند یا زنده ماندن تحت هر شرایطی را پذیرفته اند و دیگر دنیای ماورای قفس را نمی بینند ضرب المثل مشهوری می گوید "سسی که به غاز ماده زده می شود به غاز نر هم زده می شود"
البته نباید بر این گنجشکان ملامت روا کرد چرا که تبلیغات حتی ذهن های انسان های آگاه را هم قالب بندی می کند و بر مرام خود هدایت می کند .
با این همه مرثیه خوانی به کارون که نگاه می کنم و آغوش های مهربانش که به سوی جلگه باز کرده را می بینم و سرودهای قشنگ آب زلالش برای جلگه می شنوم و رنگ ماهی های متنوع کارون را به ذهنم تداعی می کنم و نجوای نورس ها به هنگام غروب آفتاب می شنوم امید را در من زنده می کند و لحظه ای بعد ، همگی در برابرم به گرم ترین و آسمانی ترین نجواهای دنیوی و معنوی خویش مرا می نوازند و در من امید به بازگشت خروش ترسناک آب های کارون و بازگشت نورس ها و شکوه پایمال شده ی ساحل کارون و پایان دهیم به طلاق کارون از جلگه و بار دیگر عروسی مجلل بگیریم و این عاشق و معشوق را که به اجبار از هم جدا کردند به وصال بدسانیم و در جشن عروسی آن ها همه یکصدا فریاد بزنیم رسم روزگار وصال است بر این قرار دارد طبیعت و فطرت