شوشان ـ جعفر دیناروند :
انسان ها می آیند و می روند.گاه کودکند و زمانی جوان.آن نیز بگذرد و پیری فرا رسد.هر انسانی باید به آن مرحله برسد گرچه ممکن است قافله ی عمر بدانجا نرسد و مرگ را قبل از زمان،گریبانگیر شود و دنیای فانی را وداع نماید.
دردها در مراحل زندگی، متنوعند اما پیری داستان های فراوانی دارد.درد است نه از این نظر که گریزی از آن است بلکه از اینکه انسان ها با آن سازش کنند و بهترین سودها را برند.تجربه آموزی در این درد، بسیار آموزنده و کارساز خواهد بود.درست است که درد بی درمانی است و احتمال بازگشت برای آن نیست اما اثرات مثبت این درد هم کم نیستند.کوله باری از گذشته با تمام تلخی ها و شیرینی هایش نزد وی مانده است.خود می دانند که چه دارند اما قدرشناس بسیار کم است و این، خود، دردی بر دردها اضافه می کند.گویند که پیران زیاد حرف می زنند.درست است اما این حرف ها گنجینه اند.عاقلان از این تجارب به نحو احسنت سود می برند و بی فکران تمسخر نمایند.هنوز کلامی از پیران بدون سود نبوده است.
دردهای جسمی، واضح ترین دردهاست.درد درونی شاید مهمترین باشد.آنجا که پیر می بیند،زجر می کشد، نصیحت را چاشنی می نماید،انسانیت را کمرنگ می یابد و در نهایت، آه از درونش بر می خیزد که ای جوانان، شما را چه شده است؟ آدمی آدمی است.دارای همنوع است.این همه فاصله برای چیست؟ پیری از این نظر که دارویی ندارد، دردی بی درمان است.پیران این را نیک می دانند و منتظر روز موعودند.روزی که سر بر زمین نهند و پر کشند.شاید این حرف بیهوده را بسیاری پذیرا باشند که اگر پیران روند، ما راحت تر خواهیم بود.گویی که در جهل خود چنان مانده اند که عقل و فکرشان را به کل از دست داده باشند.
ما را با پیران و سالخوردگان، دوستی بسیار است.آرزومند ماندن تمام آن ها هستیم.موضوعات بسیاری را داریم که تنها آن ها قادر به پاسخگویی اند.ما همه به این درد مبتلا خواهیم شد اما این درد، زجر نیست.آگاهی است و بیداری.گریز از نابسامانی های انسانی و رسیدن به اوج پاکی و صلابت است.پیران را باید در درد خود رها نکنیم که اگر این چنین شود، نفرین باران خواهیم شد.این نفرین هرگز از پیران نیست که از درون خود ماست.
درد بی درمان به معنای رها کردن آن ها نیست.پیر تا می تواند تلاش می کند تا سالم بماند.جامعه با ماندن پیران، نشاط و پاکی گذشته را حفظ و سپس منتقل می کند.پیران را با توصیف جوانی کجایی که یادت بخیر، معرفی می کنند.این درد ماست که قدرشناس پیران نیستیم.ما را هرگز، با دوای آن ها، توان نیست و این را همه می دانند.باید این جریان طی شود.کودکی به پیری و نیستی و در نهایت، یاد و یادمان داشتن است.دردی بی درمان اگر، آن را درد بدانیم.بسیاری از درد بودن پیری فقط ظاهر را می نگرند.
سن در این رابطه، حرفی برای گفتن دارد گرچه با پیری زیاد نزدیک نمی شود.چه بسا کم سن هایی که پیر شده اند و سن دارانی که هنوز جوان مانده اند.جدای از این منظر که بیشتر بعد معنوی دارد، باید پیری را تنها از نظر اینکه توان قبل را کاهش می دهد، مورد ارزیابی قرار داد.برای آن ها، دویدن ها و کار کردن های شدید دیگر معنایی ندارد.پاها به درد می آیند.نای حرکت کردن نیست.صورت چروک برداشته است و دندان ها قصد خداحافظی دارند و در نهایت کم خوابی و نیاز به رفیق و همراه، اصلی برای توجیهات می گردد.کدامین دوا را برای رفع لازم می آید؟گاه پزشکان هم فقط دلداری می دهند و تقویتی نویسند.ما از این منظر که موضوع را می نگریم، تابع گذشت زمان می شویم که پیری دردی بی درمان است.دردی که برای بسیاری، خوشی ها آورد اگر اهل علم آموزی باشند.
جامعه ی موفق برای جمع کردن آذوقه ی علمی خود، به این درد نیازمند است.پیری را گویند که صندوقچه ای آماده است.دردی بی درمان برای فردی است که نمی تواند از آن رهایی یابد.نه موی سفید را قادر به سیاه کردن هاست و نه دندان ها را طبیعی تواند نمود.ما را با پیران بسیار رفاقت است.شاید "مدیون" بهترین کلام در این رابطه باشد.
پیری اگر از نظر جسمی، دردی بی درمان است اما از نظر تجربه، درمان کننده ی دردهاست.چه خوش دردی است این پیری که خود درد است و درمان است.پیری را باید از سایر حالات منفی آدمی جدا دانست که بودنش برای فرد، خستگی ساز اما برای دیگران، روشنی نمودن است.درد بی درمان، خودی است و برای سایر انسان ها، راهگشا و گریز از دردهای احتمالی و مصنوعی است.پیری پایان زندگی نیست که آغازی برای استفاده ی آدمی است.