شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۱۱۶۶۷
تاریخ انتشار: ۲۴ شهريور ۱۴۰۳ - ۱۲:۵۴
شوشان ـ محمد دورقی :

 گوینده ،مخاطب، منطق،ضرورت و دلالت ناخودآگاهی این جمله که دیشب در خوابم پژواکی مدام داشت برای من معلوم نشد:چه اختیاری دارد عشق که قلب فرد عاشق را از چنگک پریشانی بیاویزد و تکه تکه به عابران اندوه بفروشد؟ از جایی که معلوم نبود کجاست و از فردی که معلوم نبود کیست و صدایش در تاریکی پژواک وٓهم‌آلودی پیدا کرده بود، این جمله،دقیقا به همین صورت بیان می شد.مکرر و عتاب آلود.به عشق حذرباش می داد یا به عاشق؟ نمی‌دانم.ناخودآگاه من چرا و به چه مناسبت، رفته بود سراغ این موضوع؟ باز هم نمی‌دانم.دو روز از مرخصی 5 روزه‌ام گذشته بود.مرخصی گرفته بودم تا در این 5 روز به سبک هلندی‌ها نیکسِن کنم؛ اما مگر این کارخانه‌ی تولید سوال که رییس‌جمهور کشور کنجکاوی در اقلیم سرم افتتاح کرده و در سه شیفت و با تمام ظرفیت کار می کرد اجازه نیکسِن می‌دهد؟نیکسن یک اصطلاح نوظهور هلندی هست،به معنای هنر مطلقا هیچ کار نکردن.روز اول که تصمیم گرفتم برای فرار از فرسودگی کار و مشکلات زندگی، مطلقا هیچ کاری نکنم، یک صندلی برداشتم و با یک استکان کمر باریک عربی چایی، رفتم کنار پنجره‌ای که رو به باغ پشتی منزل باز می‌شود،نشستم و باغ را تماشا کردم. سعی کردم از خودم نپرسم که چایی خوردن منافاتی با هیچ کار نکردن دارد یا خیر.نمی‌خواستم با طرح این سوال،از همان ابتدای نیکسن کردن،وارد دالانِ طویل تامل پیرامون خود نیکسن شوم چرا که قرار بود،طبق آموزه‌ی نیکسن، مطلقا هیچ کاری نکنم.حتی فکر کردن.به باغ که نگاه می‌کنم سعی می‌کنم فقط عناصر مختلف آن را در نگاهم شناور کنم و تماشا و مشاهده نداشته باشم چرا که تماشا کردن و مشاهده نمودن، مراتب عالی تر دیدن هستند و متضمن نوعی تامل و مکاشفه.سعی می کنم نگاهم را بدون هیچ ژرفایی،طوری روی گل‌های شیپوری و درخت کُنار و درختچه‌های لیمو و تمشک بلغزانم که تولید سوال و نکته نشود.اما موفق نمی شوم. هوا گرم است.حس می کنم آن زبان و پا بسته‌ها،زیر آن آفتابی که در غار ِ غارت تابستانی، به رسالت برشته کردن مبعوث شده و دارد با تعهدی مثال زدنی رسالتش را تبلیغ می کند، دارند از گرما هلاک می شوند.نخل بِریم هم هست اما کمتر نگران او می‌شوم.چون می‌دانم که او از خودمان است و به تابستان و مرارت هایش همچون ما عادت کرده.چه مزیتی دارم اما من نسبت به درخت لیمو و گل‌های شیپوری که باید این سمت پنجره،زیر کولر 36 هزار دایکین با استکان کمر باریک چای در دست بنشینم و آنها زیر ظل بی تعارف آفتاب تابستانی؟گرما و آفتاب، ذهنم را به سمت مشکی هم معطوف می کند.ماده سگی که به تازگی فارغ شده و چند وقتی هست که روبروی منزل ما زیر اوکالیپتوس‌های بلند پارک‌ خانم راول(1) روزگار می گذراند.چه می کند؟ غذا و آب برای خودش و بچه هایش پیدا می کند این روزها؟چند وقتی هست که ندیدم اش.جوی آبی که برای جمع آوری آب های سطحی در گوشه شرقی پارک خانم راول احداث شده، این روزها، از  خیر ِ سر و خیره سری آفتاب تابستانی، آب ندارد.آبپاش‌های پارک را هم هفته ای یکی دوبار بیشتر باز نمی‌کنند.چه دشوار است که آب و غذایت را شخص ثالثی بدهد که ممکن است گاهی باشد و گاهی نباشد.چقدر دشوار است که حتی ضروری ترین عناصر حیاتی ات به اراده‌ی نوسان‌دار آن شخص ثالث گره بخورد.اگر آن شخص دم دمی و فراموشکار باشد،چه؟ اگر ایلما دخترک موبور و تپل 5 ساله‌ی همسایه‌ی ما یا دانیال پسرم یا دیگر همسایگان منازل سی تایپ چوبی با بشقابی از پسمانده‌های شام و ناهار به سراغ مشکی نروند او و بچه های کوچکش آن روز یا آن شب باید گرسنه سر بر بالین بگذارند.نمی شد حیوانات و گیاهان که طبق ادعای دانشمندان عاطفه و احساس دارند،مسیر تکاملی شبیه به انسان را طی می‌کردند و یک استقلال نسبی در امر معیشت و خانه سازی و ارتباطات و ...پیدا می کردند؟حالا لازم نبود آنقدر تکامل پیدا کنند که بتوانند حزب تشکیل بدهند و نظام پولی و داد و ستد داشته باشند و وزارت مسکن و شهرسازی و اتوبوس‌های خط واحد و رسانه‌های اجتماعی و بازار و پاساژ و قابلیت ساخت سمفونی و  ....اما آنقدر که بتوانند راه‌شان را از انسان ِ غرق در منیت و نسیان جدا کنند نیاز به تکامل نداشتند؟ در خبرها می‌خوانم که خدمه‌ی یک کشتی تحقیقاتی در اقیانوس متوجه می‌شوند که یک کوسه در حالی که لاک پشتی را در دهان دارد، کشتی آنها را تعقیب می‌کند. کوسه، لاک پشت را به داخل کشتی هل می‌دهد. خدمه کشتی وقتی لاک‌پشت را می‌گیرند، متوجه می‌شوند، یک طناب به دور گردنش پیچیده شده به نحوی که در حال مرگ است و جای زخم گردن عفونت کرده است.نهایتاً طناب را از گردن لاک پشت باز می‌کنند و عفونت محل زخم را درمان می‌کنند و لاک پشت را دوباره در دریا رها می‌کنند.

این یعنی کوسه‌ها از چنان آگاهی برخوردارند که می دانند انسان از آنها تکامل یافته‌تر است و می تواند چنین مشکلاتی را با امکاناتی که در اختیار دارد حل کند.از طرفی فرق بین شرایط بحرانی و شرایط عادی را هم می‌دانند و در این شرایط بحرانی،از وسوسه خوردن لاک پشت می گذرند.آیا این موجودات با این هوش و عاطفه و خودآگاهی، شایسته‌ی مسیر تکاملی متفاوت تری نبودند؟ آیا از اینکه این فرصت به انسان ناشکر و حد و حدود نشناس داده شده، حسادت نمی کنند؟ نمی‌دانم.بگذریم. ایلما را عصر جلوی پارک می‌بینم.
ایلما! به مشکی غذا ندادی؟
 - نه آقای دورقی غذا ندادم. خونه نبودیم.من و بابا و مامانم با امیرحسین رفته بودیم *اهل قوقور*.
کنترل شده و محو می خندم.به اهل قبور می گوید اهل قوقور.پس امروز مشکی بدون غذا مانده است.چشم می گردانم زیر اوکالیپتوس‌ها اما پیدایش نمی کنم. می‌تواند قهر کرده باشد؟
شب می روم  جاده سلامت، پشت منازل سی تایپ چوبی،برای پیاده روی.روز که دغدغه ی درختان و پرندگان و مشکی و تکامل حیوانات و . .. نگذاشت به راحتی نیکسن کنم.سعی می‌کنم در پیاده روی شبانه،جبران کنم و به آداب هنر هلندی مطلقا هیچ کار نکردن بیشتر پایبند باشم. احتمالا خانم اُلگا مِکینگ نویسنده‌ی کتاب نیکسن: استقبال از هنر هلندی هیچ کار نکردن*، پیاده روی را به شرط اینکه فقط پیاده روی باشد و ذهن، بهنگام انجام‌اش معطوف به چیزی  دیگری نشود، مجاز کرده است. نکرده است هم اشکال ندارد.مگر ما تا حالا کدام آیین را جز به جز و طبق اصولش ادا کرده‌ایم که حالا نیکسن را؟ با ذهن خالی در آن جاده‌ی خلوتِ محصور در میان درختان کهور،دویدنی آرام را شروع کرده‌ام. از اینکه می توانستم به هیچ چیز فکر نکنم خوشحال بودم. حس می کردم آرامش شب می تواند به نیکسن کردنم کمک کند.باور کنید اصلا نمی دانم چه شد که توی اولین پیچ جاده، یک دفعه به خودم آمدم و متوجه شدم دارم به دالان تورانی و عثمانی‌گری ترکیه و کریدور زنگزور فکر می کنم و به واکنش‌های احتمالی ایران نسبت به زیاده روی باکو.بعد جملاتی از کتاب *آزادیِ آزاد بودن هانا آرنت روی خط تولید شیفت شب کارخانه‌ی سرم رفت: سیاست تنها زمانی قادر به حفظ جامعیت خود و عمل به وعده های ذاتی اش یعنی تغییر جهان خواهد بود که به مرزها ومحدودیت‌های توانمندی‌های بشری احترام بگذارد*.سولات بعدی هم بی اختیار پشت بندش آمد.چرا در جمهوری اسلامی در زمان اتخاذ سیاست‌های کلان به مرزها و محدودیت توانمندی‌های ملت توجه نمی شود؟چرا روسیه  می خواهد ما را به شکل و شمایل یک بچه یتیم رها شده در خیابان، با شلوار شش جیب و چاقو بدست ببیند که هنری جز مزاحمت برای اهالی محله‌ی نظام بین الملل ندارد؟ چرا به عقلانیت ما حساس است و هرگاه قصد داشتیم به مسیر عقلایی برگردیم صورتش کهیر زد؟ درخت تنهای دشت بین امیدیه و ماهشهر که فاصله ی زیادی با جاده دارد و بخاطر اینکه هیچ درختی در کنارش نیست اسم اش را گذاشته ام تک درخت، تنهایی اش را چه جوری تاب می آورد؟ آیا به وضعیت بهتری هم می اندیشد؟ شاخصه‌های استاندار خوب برای خوزستان باید علاوه بر مهارت‌ها باید متضمن شایستگی ها هم باشد.شایستگی با مهارت فرق دارد. به نزدیکی‌های پیچ دوم جاده سلامت رسیده ام،هم من به نفس نفس افتاده ام هم ذهنم و سیالیت ذهن مارکزی پیدا کرده ام.‌نخ تسبیح تخیلم پاره شده و مهره‌های مفاهیم در ذهنم پراکنده شده‌اند.روباهی عرض جاده  سلامت را به سرعت رد می کند.از سمت رستوران باشگاه شماره 2 نفت آمد و با سرعت به سمت دشت پشت کهورها دوید و در تاریکی گم شد.کاش غذایی گیرش آمده باشد. باشگاه شماره 2 پسماندهای غذایی‌اش را کجا می‌ریزد؟ نکند دست خالی پیش بچه هایش برگشته باشد؟

 آقا! آقا! برادر من! مگرقرار نبود نیکسن کنی؟ مگر قرار نبود هیچ‌کار نکنی حتی فکر کردن.آن از روزت،این هم از شب ات. خواب هایت هم که پر از صداهایی‌ست که به عشق حذرباش می دهند. کی می خواهی آرام بگیری؟کی می خواهی این 5 روز را دریابی؟

پارک خانم راول : پارکی محله‌ای قدیمی واقع در محله‌ی منازل سی تایپ چوبی شرکت نفت امیدیه. خانم راول یک بانوی نیکوکار و انسان دوست هندی که در دهه ی 30 و40 در امیدیه و در یکی از منازل سی تایپ چوبی در مجاورت این پارک به شغل مامایی مشغول بود.مردم امیدیه از انسانیت و نیکوکاری اش خاطرات زیادی دارند.
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار