شوشان ـ محمد شریقی :
حکایت یکم:
خدایِ روح نادرقلی افشار، سرسلسله جُنبان افشاریه را رحمت کُناد، نیکمردی دلیر که فتنه ی محمود و اشرف افغان بخوابانید، عثمانی را گوشمالی، روس تزاری سرِجایِ خویش بنشانید، قندهار را فتح و تاج از سر شاه گورکانی در هندوستان برداشته، نظم و امنیت در ایران آراسته، گویند:سلطان عثمانی لشکری عظیم بیاراسته که کار نادرقلی و ایران و ایرانی را یکسره کند، اما پیش از آنکه کُوس جنگ نواخته شود، سلطان عثمانی سفیر کبیری آزموده با حَشم به انضمام دو گونی ارزن، در آنسوی خط مقدم جنگ روانه می کند، سفیر ۲گونی ارزن را جلوی پای نادر می ریزد، بعدش می گوید: شمار لشکریان عثمانی به تعداد این دانه های ارزن است، نادر می خروشد و فریاد می زند، دوتا خروس بیاورید، خروس ها را آوردند و در میان ارزن ها رها کردند، خروس های ایرانی شروع کردن به خوردن ارزن های عثمانی، کفگیر که به ته دیگ خورده بود، نادر با غضب خطاب به سفیر گفت: برو به سلطانت بگو، خروس های ایرانی سپاه عثمانی(ارزن ها) را خوردند...!!!
حالا حکایت ما و اعتبارات تخصیصی خوزستان که هیچکس جرات نمی کند از گل نازکتر چیزی بگوید،
در این ۲۰سال اخیر،در دولت های مختلف به شمار دوگونی ارزن عثمانی و شاید هم بیشتر برای خوزستان بودجه و اعتبار تخصیص دادند، اما فاضلاب اهواز همچنان به ۲میلیمتر باران بند است که سرریز بکند و مثل شهر ونیز ایتالیا باید پارو برداریم و در شهر قایقرانی کنیم، وضع کوچه و خیابان ها که اظهر من الشمس است، جاده های مواصلاتی مرگ در شهرهای خوزستان که حاجت به هیچ توضیح اضافه ای نیست، شاخص های اقتصادی و آموزشی که معلوم است، مترو (قطار شهری)که متروکه و ویران شد، اما گونی گونی بشمارش ارزن ها اعتبار و بودجه به این دیار سرازیر می شود، تا یک خبرنگاری از شهردار اصفهانی می پرسد، اعتبار آلایندگی ها چقدر بود؟ و کجا هزینه شدند؟، شهردار و روابط عمومی لالمونی می گیرند،بجای شفاف سازی و گزارش به مردم ، می گویند، فلان خبرنگار معلوم الحال غلط اضافی کرده است....!!!!!
حکایت دوم:
می گویند :تعزیه ی عاشورا در محله سیچان پاچنار شهر اصفهان از قدیم الایام رونق و عظمتی بی نظیر داشت،از رودخانه زاینده رود نهر بزرگ آبی به طرف محله ی سیچان جاری بود که در مراسم تعزیه ی عاشورا به عنوان نهر علقمه از آن استفاده می شد.ظاهرادر اواسط دوره قاجاریه (در زمان آن تردید دارم)درست در زمان
برگزاری تعزیه، کسی که نقش شمر را بازی می کرد، از بچه های محله ی سیچان بود،معلوم نبود چه شد که شمر سیچانی دوپایش را توی یک لنگ گیوه می کند و می گوید: "من دیگر شمر نمی شوم ،چون منفور اهل محل شده و دیگر جماعت از دکان من جنسی نمیخرند."هرچه مبلغ را بالاتر بردند افاقه نکرد تا اینکه ،"یکی از بزرگان هیات در آن عالم بلاتکلیفی یکباره فکر بکری به مغزش خطور می کند و با توجه به هم جواری محله سیچان و محله ارامنه جُلفا به آنطرف خیابان حکیم نظامی می رود و به یکی از پیرمرد های ارمنی می گوید: موسیو میایی شمر بشی ما شمر نداریم!
موسیو در ابتدا مخالفت میکند و در نهایت راضی میشود که شمر بشود. خلاصه موسیو لباس قرمز شمری را می پوشد و شمشیر را حمایل می کند، یک راست هدایتش می کنند به نهر علقمه که آب را برای سپاه امام حسین سد بکند.
در ابتدا یکی از یاران امام حسین برای برداشتن آب می آید و خطبه ای می خواند که «ای شمر بگذار ما آب ببریم» شمر ارمنی بند دلش پاره شد و دلش سوخت ، می خواست زیر سبیلی به صحابه بگوید برو آب بردار.... که با نهیب و اشارات بزرگان هیات مواجه می شود،ناچار با همان لهجه ارمنی و با بی میلی می گوید: نه. نه نمیشه آب ببری ..و این ماجرا هربار تکرار می شد و مردم گریه می کردند،تا اینکه نوبت به حضرت ابوالفضل رسید که به سمت نهر علقمه آمده و شمر ارمنی را مخاطب قرار داده، موسیو اشک در چشمانش حلقه زده و قصد اجازت به بردن آب را داشته که بزرگان کلاه از سر برداشته و موهای خود را میکنند که مبادا کوتاه بیایی و با اشارات و التماس این بار هم شمر بیچاره کوتاه نمیاید و باز هم و این بار در کمال بی میلی می گوید : نه. والله نمیشه آب ببری. والله نمیشه!!
وقتی امام حسین برای بردن آب میاید،شمر ارمنی بدون توجه به اشارات عوامل پشت پرده هُق هُق کنان و بر سرزنان خطاب به امام حسین با همان لهجه ارمنی میگوید: بابام جان والله من میخوام آب بدم. این مسلمونا نمیذارن!!!...
نتیجه گیری:
حال که شورای شهر در اهواز هیچکس فرد بومی را برای مصدر شهرداری جایز تشخیص ندادند و به فیل آباد رجعت نمودند،عجالتا به شهردار بگوینداگر در خصوص نحوه هزینه کرد اعتبارات آلایندگی ها، میل به پاسخگویی به افکار عمومی ندارند، که البته صاحب اختیار هم هستند،بزرگواری بفرمایند، گیر سه پیچ به فلان خبرنگار هم ندهند و انگ معلوم الحال و دیگر صفات به آن نچسبانند.
یادش بخیر یک آقایی که قبلا عضو شورا بوده و الان در دارالشورا است یک زمانی خیلی حرف ها زد و الان همه اش یادش رفت...