شوشان ـ مهری کیانوش راد :
هم جان بدان دو نرگس جادو سپرده ایم
هم دل بر آن دو سنبل هندو نهاده ایم.
حافظ است و نفس زیباپرست حافظ .
در هر کجا که نظر بیفکند ، چشمش ، قلبش، شکارچی ناب زیبایی های نامحسوسی است که از دیده ی غیر پنهان مانده است.
حافظ کمال پرست و زیبا دوست می داند ، جلو های یار ، متغییر است و به یکسان جلوه نمی کند ، گاه در مقام تجلی جمال است و گاه در مقام تجلی جلال .
گاه دو نرگس چشم زیبای جلال او به تجلی و گاه شمشیر جلال و نقمت دو سنبل زلف سیاه هندوی او به تجلی است.
در دایره ی زندگی که هیچ لحظه ای ، از این دو تجلی خالی نیست ، حافظ به ادعای خود ، ملک عافیت را نه به قدرت بازو که به سحر عشق تصرف کرده است:
ما ملک عافیت نه به لشکر گرفته ایم
ما تخت سلطنت نه به بازو نهاده ایم
تا سحر یار چه بازی کند که باز
بنیاد بر کرشمه ی جادو نهاده ایم.
قدرت افسونگری حافظ و تسلط ملک گشایی او در حد ادعاست ؟
در این روزگار پر دغدغه و سرعت و مادیت ، این سلطنت و قدرت نمایی حافظ در دایره ی زندگی عملی کار ساز است ؟
اگر چون حافظ در گوشه ای نشسته و سر بر زانوی تفکر و کشف غبار از تجلی یار ، عمر سپری کنیم ، مشکلی حل می شود؟
ظاهرا تفکری دیروزین و بیفایده برای امروز است.
اما عقل حکم می کمد که در نقد یک سخن ، یک عمل ، از زوایای مختلف با نگاهی تیز ، کنکاش کرد.
حافظ ریا ستیز زمانه خود که با محتسب ، جبار زمانه خود ، ستیزی شهره دارد ،به نقادی همه ی اصناف صاحب نام روزگار خود پرداخته ، محتسب و شیخ و صوفی از تیغ تیز او در امان نمانده اند . درد جامعه ی خویش را شناخته و به فکر معالجه آن است و سوگوارانه می سراید:
نمی بینم نشاط عیش در کس
نه درمان دلی نه درد دینی
معرفت شناسی حافظ از یک سو انسان را محصور در قوانین ثابتی می داند که دایره ی اختیار او را محدود و از طرفی دیگر اختیار انسان را در حوزه ی معرفت شناسی و انتخاب عمل گسترده می داند.
پارادوکسی که از اعتقاد او سرچشمه می گیرد .
متناسب با تفکر قرآنی که گاه انسان را مقهور قوانین ثابت و نوامیس هستی معرفی می کند و گاه چگونگی سرنوشت انسان را حاصل اراده و تلاش او معرفی می کند.
و لن تجد لسنته الله تحویلا
و لن تجد لسنته الله تبدیلا.
ان الله لا غیر ما بقوم حتی یغیر ما بانفسهم.
لیس للانسان الا ما سعی
حافظ نیز معتقد است :
رضا به داده بده و ز جبین گره بگشا
که بر من و تو ، در اختیار نگشادست.
و در جای دیگر :
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
با دقت به ابیات حافظ ، نمی توان او را خلوت نشینی دانست که در برج عاج خود ، بیخبر از درد مردم روزگار بگذراند.
تک بیت او برای اثبات آگاهی و مردم شناسی و آگاهی به جامعه ی روزگار خود و روزگار ما کافی است ، که :
نمی بینم نشاط عیش در کس
نه درمان دلی ، نه درد دینی
مطلب ایشان عالی بود