شوشان ـ علی عسکر غنچه :
برگ نخست :
خورشیدی دیگر
بر ایوانها نمیتابد
هذیانی آلوده
در روشنای روز
و خاموشی شب
همچون ستارهای
آویخته از آسمان
این زخمها را التیامی نیست
و چکه چکه از چشمانمان
نم نم اشک فرو میریزد
در غباری به سوی ابدیت
با نامی گمشده
زمان از مرگ سرشار
چون برگ درختان
فتاده است به زمین .
بگذار این شعله ی خشم
فرو ریزد
شاید که کودکان
آفرینش رهاوردی باشند
برگ دوم :
صدایی مدام میخواند
آوازی مکرر
در نجوای ظریف آسودگی
بر جان مینشیند
با نور سرخ
جایی که تصویر نامت را
در میان تاریکی ها
درخششی صبور میتراود
گر هراسی بر تو نشست
صداهایی که نسیم
بر دوش تو میوزد
در انزوایش رها نکن
نَفَس تو شمیم گلهاست
وشکوفا در کویر زندگی
در افقی بیپایان
تنها امید است پرشکُوه
هزاران لب بسته را
چون پرنده نوید زایش پرواز