شوشان ـ لفته منصوری :
من روز یکشنبه این هفته، برای اولین بار در طول و عرض عمرم به همراه استاندار، یعنی عالیترین مقام دولت در استان، درحالیکه شانهبهشانه او روی صندلی عقب ماشینش لمداده بودم؛ با محافظانی و گروه همراهی و کیاوبیایی؛ برای شرکت در مراسم روز ۱۶ آذر و روز دانشجو به دانشگاه علوم کشاورزی و منابع طبیعی خوزستان، به شهر و دیارمان ملاثانی رفتیم.
تجربه این سفر چندساعته و همراهی مقام عالی دولت برای من هم مهم بود و هم تازگی داشت. ازآنجاییکه تلفنهایی که دیگران میزدند را میشنیدم. سطح خواستهها را ارزیابی میکردم. واکنش استاندار را میدیدم. زبان بدن او را میفهمیدم. تنهایی او را درک میکردم؛ و اینها مگر کم دستاوردی بود؟!
حتی دریافتم که نوع نگاه دیگران به من، به علت این همنشینی موقت و ناپایدار چقدر تغییریافته و ارتقا پیداکرده است!
مثلاً من، در همین تالار شهید مفتح دانشگاه، برای حضور در همایشهای مختلف رفته بودم و همیشه یک صندلی در ردیفهای عقب برای خودم دستوپا میکردم و مینشستم و هیچگاه کسی به من تعارف نمیکرد که حضرت آقای حاج دکتر لفته منصوری ادام الله بقائه! بفرما جلو! جای شما ردیف اول است! در میان چکچک دوربینها و ژستها و اداواطوارهای بزرگمنشانه و قدرتمدارانه!
اما در این سفر که طبق عادت و روال گذشته، دنبال یک صندلی خالی در ردیفهای عقب میگشتم، صداها و نواهایی مرا به جلو فراخواندند. با الحانی زیبا! با القابی فاخر! گویی لفته منصوری دیگری شدم که خود، عاجز از شناخت خویشتنم! بگذارید فاش بگویم: این خاص شدن، این برجسته شدن، آغاز خودکامگی است! این نقطه شروع همهچیزدانی است! این آغاز توقف انسانیت در باتلاق «من» است!
برنامه اینطور طراحیشده بود که قرائت قرآن، پخش سرود جمهوری اسلامی و سخنرانی استاندار و اهدای جوایز به دانشجویان برتر. هنگامیکه استاندار را پشت تریبون دعوت کردند، گفت امروز روز دانشجوست و دانشجو باید حرف بزند.
انگار نه برگزارکنندگان و نه دانشجویان آمادگی این تغییر برنامه توسط استاندار موالیزاده را داشتند! لذا گفت: میکرفون سیار را به میان دانشجویان ببرید و هر کس از دانشجویان بخواهد، آزادانه صحبت کند. دقایقی این میکرفون در میان دانشجویان میچرخید و کسی داوطلب نمیشد که در روز خودش حرف بزند! با اصرار استاندار، دانشجویان به حرف آمدند.
دخترخانمی پرسید: من دانشجوی ترم یک کارشناسی هستم، آقای استاندار آینده شغلی من چی میشه؟ میتونم سرکار برم یا نمیشه؟ اگر نمیشه من انصراف بدم! استاندار موالیزاده با لبخندی که بر صورتش نقش بسته شده بود، گفت: «نمیدانم»! دختری دیگری گفت: اگر شما نمیدونید پس چرا ما باید ادامه تحصیل بدیم! استاندار گفت: «حرف حق، جواب نداره»! دانشجویان برای استاندار کف زدند.
راستش من در دلم گفتم این چه حرفی بود! حالا نمیتوانست بگوید ما در برنامه هفتم قرار است چهکار بکنیم! نمیتوانست بگوید قرار است ما ایران را در افق ۱۴۰۴ بر کدام قله بنشانیم؟ که چشم کشورهای منطقه از حدقه در بیاد و به ما رشک ببرند! نمیتوانست بگوید من با شعار وفاق ملی دولت پزشکیان قرار است چهکارها بکنم! اما او بهدرستی میدانست چه میگوید. یا شاید نمیخواست دروغ بگوید! یا وانمود کند که صاحب قدرت و اقتداری است که دیگران، حتی بدون پشتوانهی منطقی به او کرنش نشان دهند! یا اصلاً گوش جوانان، دیگر از این شعارهای توخالی پر شده است! او آنچه «نمیدانست» یا «نمیتوانست» را صادقانه با دانشجویان در میان گذاشت. او نخواست آنها را فریب بدهد! او نخواست اتوریتهای از خود بسازد! اتفاقاً او، با همین سبک و سیاق توانست در گفتگوی با دانشجویان پُلی بسازد. نه دیواری و حصاری! نه برج و بارویی!
سالن مالامال از جمعیت دانشجویان شده بود. تعدادی از دانشجویان در میان درب ورودی سالن ایستاده و همهمهی بلندی شکل گرفته بود. استاندار موالیزاده، کُتش را از تن درآورد و به محافظش داد و مانند پهلوانان زورخانه، هرولهکنان از پشت تریبون به پایین آمد و به حراست دانشگاه گفت: همهی دانشجویان را به داخل راه بدهید و دانشجویان را بالای صحنهی سالن نشاند. در همان جایگاهی که آیندهشان رقم میزند. در همان مکانی که روزشان اقتضا میکند. گفتگوی پرنشاطی شکل گرفت.
دانشجویان از غذای سلفسرویس تا آیندهی مبهمشان گفتند. حتی از جادههای مرگبار شهر و دیارشان درد و دل کردند. بدون آن آرمانخواهی دانشجویی دهه شصتیها و دهه هفتادیها! گویی جثههای کوچکشان از حمل سنگهای بزرگ خسته شده باشد! یا شاید بیاعتنا و ناامید شدند! یا شیوهی مطالبهگری خود را تغییر دادهاند! برخی از مشکلات در همان جلسه حلوفصل شد. برخی را رئیس دانشگاه پاسخ داد و مکلف به پیگیری شد. برخی را از طریق تماس تلفنی با مسئولان استانی پیگیری کردند.
بدین ترتیب روز دانشجو در دانشگاه علوم کشاورزی و منابع طبیعی خوزستان فرصتی برای دانشجویان، مسئولان دانشگاه، اعضای هیئتعلمی و استاندار ایجاد کرد. فرصتی برای تدبر و تعمق در سطح و عمق پرسشهای دانشجویان! در علل و چرایی گفتهها و ناگفتههایشان! در شکل و شیوهی مطالباتشان! این حدیث مفصل دارد که در این مجال نمیگنجد!
آیا استاندار موالیزاده میتواند این فضای گفتگو را به سطح جامعه بکشاند؟ یا حداقل، موانع گفتگو را که خودِ ساختار قدرت یکی از مهمترین آنهاست، بزداید یا کاهش بدهد؟!
باختین زبانشناس روسی اصطلاح چندصدایی یا پلیفونی Polyphony را از موسیقی وام گرفته و آن را در تقابل با تکصدایی قرار میدهد؛ و بهطور مختصر تأکید میکند که همانطور که سازها و نواهای مختلف در یک ارکستراسیون باید با هماهنگی یکدست، به وحدتی باشکوه و همنوایی زیبا برای شنیدن تمام صداها برسند. در هر جامعهای نیز انسانها بهمثابه ابژههای متکلم و دارای آگاهی میتوانند از طریق زبان و گفتگومندی و تکثر آرای مختلف به وحدتی چندصدایی و پلیفونی برسند که این باعث میشود، علاوه بر پذیرش و شنیدن نظرات یکدیگر در قبال تکگوییهای سوژهمحورانه و حاکممآبانه نهاد قدرت، مقاومت نمایند و اگر این گفتگومندی و تفاهم بین صداهای مختلف که هابرماس از آن بهعنوان «پراگماتیک عام» یاد میکند، صورت نپذیرد و تعامل در بستر اجتماعی خود شکل نگیرد، خودگوییها و خودکامگیها در بستر تکگویی خودمحورانهی نهاد قدرت، جایگزین آن خواهد شد.