امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
شوشان ـ مجتبی حلالی :
من شغل مطلوب می خواهم، تخصص و توانمندی هم ندارم و یا از من بهتر فراوان وجود دارد. اما خود را ذی حق می دانم که علیرغم برخورداری از کمترین تخصص و تجریه اما الزاما باید شغلی مطلوب در اختیارم قرار دهند. حال آن شغل هرچه می خواهد باشد.
من یک آدم معمولی هستم که فقط زمین و زمان را گله می کنم چراکه از بیکاری و یا عدم دستیابی به شغل مطلوب و مد نظر باز مانده ام. اما هیچ گاه واقعی خود را بررسی نکردم، که آیا واقعا لایق آنچه که می خواهم، هستم؟ اصلا اگر با رابطه هم شغل مد نظر را بدست آوردم، آیا توان فعالیت در آن شغل و توسعه آن را دارم؟
بگذارید اینگونه بگویم اصلا، گاهی اوقات در جمع هایی حاضر شده ام، مباحث تاریخی، اقتصادی، اجتماعی و .. شکل گرفته، تحلیل ها می شود. نظرات کارشناسی و تخصصی ارایه می شود. در این جمع لذت می بریم. باری من در کنارش حسرت هم می خورم که چرا فاقد توان کافی برای مشارکت در مباحث و تحلیل ها شده ام؟ خیلی ساده و روشن است، تنبلی و عدم وجود انگیزه برای مطالعه سبب شده تا سطح اطلاعات مان در حوزه های مختلف پایین باشد. اینگونه با نگاهی خیره فقط شنونده ای هستیم که میزان پایین اطلاعات مان آزارمان می دهد. گاهی شاید آزار هم نبینیم و بگوییم ای بابا چه به دردمان می خورد. غافل از اینکه فرزندی هم هست که باید خیلی چیزها را از والدین آموزش ببیند.
بیایید بخش اعجاب انگیز بحثم را هم برایتان نمایان سازم. من با وجود این تنبلی هایی که گریبانم را گرفته اما هرچه را که شنیدم و به هر ترتیب پذیرفته ام و در ذهن جای داده ام اما می پذیرم. مانند من هم البت که افرادی وجود دارد. امثال من جسته و گریخته مباحثی دستگیرمان شده و در جمعی دیگر اگر بحثی شود سعی در عرض اندام داریم. آنچه را که شنیده ایم نقل می کنیم. اینکه مثلا خودمان خوانده ایم و می دانیم. و کافی است آن بحث ادامه یابد و این ماییم و بحثی که قبل و بعدی از آن نمی دانیم و تنها همان چند نکته را ارایه کرده ایم و بس. و این به تعبیری ضایع شدن هم هست.
واقعیت این است که افرادی هستند که تاریخ را روایت می کنند، حال درست و اشتباهش را به این دلیل که خودمان اطلاعاتی نداریم، هرچه که هست را می پذیریم. پس روایت کنندگانی هستند که کار را برای ما سهل می کنند، لذا دلیلی برای اینکه خودمان تلاش کنیم وجود ندارد. بدتر از این هم وجود دارد! اینکه بعد از شنیده هایی که راوی در ذهن مان جای داده، ممکن است لحظاتی به فکر فرو رفته و سوال و کنجکاوی برای مان بوجود آید، اما بدلیل همان تنبلی که دچارش شده ایم، تحقیق و پیگیری صورت نمی گیرد.
اکنون می توان به این نتیجه هم رسید که تا وقتی خلاصه کتاب هست، تا وقتی تحلیل کننده فیلم هست، تا وقتی نرم افزاهای مختلف هست دیگر چرا خودم اقدام کنم و یاد بگیرم. از همین خلاصه گویی ها و ربات هایی که کار را آسان و فوری تحویل می دهند استفاده می کنم. اینکه معنا و عمقی در وجودم نیست هم چه اهمیتی دارد. اینکه فرزندانی دارم که باید برایشان الگو باشم و به سمت خواندن و دانستن و دانش جهت دهی شان کنم هم بوقتش. فعلا بگذار روزها با همین سرعتی که طی می شوند، بیایند و بروند.
در کلاس بودم. استاد اصرار داشت 10 سایت یا صفحه مجازی و یا کتاب و ... را انتخاب کنیم. تحلیل کنیم و تحویلش دهیم. هوش مصنوعی وجود دارد که بی نظیر اینکار را انجام می دهد. بی هیچ زحمتی از سوی دانشجو اینکار انجام می شود و استاد هم قطعا کیف خواهد کرد. معترض شدم. گفتم استاد شما که می دانید بر سطح ما دانشجویان اضافه نمی شود و این تحقیق و تحلیل چگونه انجام می شود! پس چرا اصرار دارید نمره پایان ترم ما در گرو این دستور است؟ گفت می توانی وقت بگذاری و 10 سایت انتخاب کنی و تحلیل کنی. سطح علمی ما نیز اینچنین است.
و محتوای فضای مجازی را مرور می کنم. تصاویر و متن های پر مغز. زیبا و قابل تامل. اشعاری از مولانا و شمس تبریزی. دست نوشته هایی از کامو و پوکفسکی و ... برخی شان را می شناسم. از نزدیک برخورد داشته ام. آنچه را که نشان می دهند نیستند. صرفا منتشر کنندگانی هستند که از وفا و حکمت و .. سخن ها می گویند. میلیون ها دنبال کننده هم دارند. جای ناراحت کننده اما دنبال کنندگانی هستند که تحت تاثیر صفحاتی قرار گرفته اند که خودشان می توانستند سرشار از مطالب اینچنین در دل و ذهن باشند.
کارلوس فوئنتس می گوید: از هیچ به خیلی چیزها رسیدم. اصلی ترین سرمایه هم در دستیابی به همه چیز غرور و شخصیتی بود که برای خود قایل می شدم. کارلوس می گوید: من همه نوع شغلی داشته ام. کارگری کرده ام. در رستوران ظرف شسته ام. در کارواش بوده و ... اما هیچ گاه بواسطه شرایط سختی که داشتم غرور و شخصیتم را فراموش نکردم. همین غرور و اصول ( اگر وجود داشته باشد) بی شک سبب می شود تا یک جایی به انسان بربخورد و از سکوت و بیخیالی و تکان نخوردن دست بکشد.
و لیکن چه خواستنی ها که درست مقابل مان بودند و می شد که تصاحبشان کنیم و غافل شدیم. با سکوت و با بی انگیزه گی هایمان. با صبر و تحمل هایمان. ما از دست دادیم فرصت ها را. و حتا خیلی هایی را که از جان عزیزتر بودند. ما نور می خواستیم و مستعد نور هم بودیم. باری همین حرکت نکردن ها بود که نور را به سویی دیگر کشاند.