شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۱۲۱۲۸
تاریخ انتشار: ۱۸ دی ۱۴۰۳ - ۱۳:۳۴

شوشان ـ مجتبی حلالی :

نخست:

همین ابتدا بگذارید یک نکته قابل تامل در موضوع شادی و توجه بگویم. اینکه در موسسه خیریه ای بنام بنا تعداد 250 دختر معلول ذهنی تحت پوشش قرار دارند. برای روحیه و مراقبت از این دختران برنامه ریزی های متعددی صورت می گیرد. مهمترین آن هم می تواند مراقبت های بهداشتی و درمانی و تامین داروهای مورد نیاز آنها باشد.

تاریخ تولد همه این دختران ثبت شده و آنها که در اردیبهشت و یا مهرماه و یا هر ماهی بدنیا آمده اند مشخص شده است. لذا برای این دختران در یک روز از آن ماه جشن می گیرند. یک جشن تمام و کمال. گل، کادو و موزیک، توجه، عشق و ...

نکته قابل تامل و جالب اینجاست که میزان مصرف دارو تا چند روز بعد از برگزاری این جشن از نصف هم کمتر می شود. و این یعنی شادی، امید، روحیه و توجه تا این اندازه برای ما آدم ها موثر است.

بنظر می رسد جامعه ایران بیش از هر چیزی اینروزها به امید، توجه و شادی نیاز دارد. کافی است این حس دریافت شود که توجهی وجود دارد، امیدی همچنان زنده است، عشقی جاری است. بدون تردید در روزمره همه مان موثر است. لااقل خنده های مان عمیق تر می شود! نمی شود؟

دوم:

یکی از دوستان که صاحبخانه اش، با افزایش میزان ودیعه و اجاره ماهیانه، هر سال لرزه بر تن و بدنش می انداخت، حسابی گیر و گرفتار مانده بود، برای رهایی از استرس و نگرانی و فکرهای وقت و بی وقت، از جمله راه حل هایی که مد نظر داشت دریافت وام ودیعه مسکن بود. حس امید نسبت به کمک دولت، اینکه می تواند بر مبلغ ودیعه خود با دریافت وام بیافزاید و یکسال دیگر آرامش را در خانه ای که ساکن است، سپری کند.

خوب می دانیم که خرید خودرو و مسکن رویایی دور است. برای آنها که از صفر آغاز می کنند تامین خانه و خودرو بیش از هر کاری سخت است. باری، شرایط خانواده هایی که مستاجرند و توان خرید خانه ندارند را بواقع باید درک کرد. به احترام خانواده شان. به احترام انسان بودنشان. به احترام شانی که باید برای مردم قایل شد. باید از خیلی سخت گیری ها و سنگ اندازی ها بواقع پرهیز کرد.

اقدام کرد. مراحل قانونی یکی پس از دیگری سپری می شد. قسمت آسان انعقاد قرار داد و بارگذاری آن در سامانه خودنویس و سپس انتخاب بانک و اینگونه مراحل بود.

علیرغم تاکید رییس بانک مرکزی مبنی بر اینکه بانک ها باید یک ضامن از متقاضیان وام درخواست کنند، اما دو ضامن خواستند. متقاضیان وام هم که در برابر بانک گردنشان از مو باریک تر. بویژه مردم عادی که در گیر و دار دریافت وام های اندک با سودهای کلان باقی مانده اند. اصلا مگر می توان اعتراض کرد؟ مگر می توان بحث و گفتگو کرد؟ چه بسا پرونده مان به گوشه ای رفته و کاری تا مدتها صورت نگیرد. با این همه، همه هر آنچه سخت گیری بود را سپری کرد. همه اخم و بی توجهی ها را تحمل کرد. همه دوندگی ها، همه کاغذ بازی ها، هر روز پرینت و موضوع جدید را سپری کرد.

از روز درخواست وام تا امروز دوشنبه 10 دی ماه که این مطلب به نگارش درمی آید، از بانک تماس گرفتند برای امضا و دریافت وام. از آغاز تا اتمام بیش از 10 ماه گذشت. 10 ماه! جالب نیست؟ شگفت انگیز اینکه گفتند نهایتا ظرف یک تا دو ماه واریز خواهد شد. چه آنکه صاحبخانه او را جواب کرد. درمنزلی دیگر ساکن شد. بسیار هزینه برای حمل و نقل متحمل شد. بسیار سختی ها را گذر کرد. هفته ها در جستجو برای یافتن خانه متناسب با شرایط مالی اش. اگرچه خوشحال شد. اگرچه به وجد آمد. اما لبخندی که میزد آنچنان که باید، نبود. آهی که کشید. شوخی هایی که کرد. طعنه هایی که روانه کرد.

هرچه در زمان خود می تواند خوشحال کننده و امیدبخش باشد. توضیح هایی که باید می دادیم. عذرخواهی ها. جبران کردن ها. آن روز که دل ها شکستیم. آن روز که می شد و نکردیم. زمان اگرچه فراموشی بهمراه دارد و تسکین بخش است. اما به همان میزان می تواند آسیب زننده باشد. اگر آنچه را که باید، بوقتش انجام ندادیم. نه تنها انجام ندادیم که منکر هم شدیم.

جورج الیوت بدرستی می گوید: هیچ داستانی پس از سپری شدن زمان مانند قبل نخواهد بود؛ شاید هم ما خوانندگان این داستان دیگر مثل سابق آن را تفسیر نمی‌کنیم.

سوم:

باز هم آن زن و مرد دوره گرد را دیدم. اینبار درست مقابل خانه و در میان زباله هایی که همسایه گان ما قرارداده بودند. همان دست کش ها. همان پراید نقره ای. همان لباس. همان چراغ با نور سفید رنگ و بسته شده بر روی پیشانی.

اوضاع همان بود. همان زحمت. همان سختی ها. اندکی تغییرات داده بودند. در میان زباله ها بدنبال کارتن های مواد غذایی هم می گشتند. گویی برای توسعه کارشان و درآمد بیشتر توانسته بودند با شخصی همکاری کنند. تا کارتن ها را جمع آوری کنند و در ازایش مبالغی را دریافت کنند.

ماشین روشن بود. سوز و سرما. بخاری خودرو فضا را گرم کرده بود. ساعت از 1 بامداد عبور می کرد و مرد همسرش را برای سرعت بیشتر در جمع آوری و رهایی از سرما تشویق می کرد. از زباله های مقابل ساختمان ما تا زباله های بعدی کمتر از 10 متر راه بود. اما زن برای اینکه اندکی گرم شود سوار بر خودرو شد.

رفتند. نگاهشان می کردم. سوز سرما. خیابان ها خلوت. سوت و کور. آرام آرام مقابل هر ساختمان توقف می کردند و جستجو ادامه داشت. این حکایت هر روز این زن و مرد حدودا 50 ساله بود. و این دوره گردی ها در سطح شهر ادامه دارد.

چهارم:

شنیده اید برخی ها را می توان بارها دوست داشت و دوست داشت و دوست داشت!؟ جنب بازار مرکزی کیانپارس پسری جوان سالهاست می نشیند، یک قفس دارد و دو مرغ عشق. او سالهاست آنجا می نشیند و در ازای فالی که مرغ عشق ها از لابلای پاکت ها درمی آورند، از شهروندان و رهگذران مبالغی دریافت می کند. پسری دوست داشتنی که فال امید و خوشحالی میان مردم می فروشد.

بنظرم برخی زنان و مردان که با تحمل سختی فراوان ساعت ها در محلی می نشینند تا اندک وسایلی که دارند را بفروشند؛ از آن دسته آدم های دوست داشتنی اند. آنها که جان فرزند، نیاز فرزند، خواسته های فرزندان شان از هر چیزی برایشان پر اهمیت تر است. خط قرمزشان قسم خوردن جان بچه شان بوده و هست! و وای بروزی که این قسم خوردن ها آغشته به دروغ و برای رهایی از یک واقعیت باشد.

یک جایگاه بنزین در اهواز هست که 3 سکوی ورودی دارد. بر روی هر یک از این سکوها یک نفر نشسته تا محصولات خود را میان مردم برده و بفروشد. بدین معنا که مثلا سکوی یک نمی تواند وارد حریم سکوی 2 و یا 3 شود.

صف طولانی بود. من در میان خودروهایی بودم که وارد سکوی دوم می شدند. تا اینجا چیزی از سکوهایی که متعلق به هر شخص است نمی داتستم. تا اینکه بانویی حدودا 35 ساله نزدیک شد و جوراب و دستمال و غیره نشانم داد. در حین انتخاب رنگ جوراب بودم که متوجه بحث میان او و زنی دیگر شدم. بحثی آرام، که فلانی قرارمون این نبودا! هر کی ماشین های سکوی خودش رو پوشش بده. وارد کسب و کار همدیگه نشیم.

از هر دو خرید کردم. موضوع خاصی هم بوجود نیامد. اما برای کسب درآمد، مقاومت در برابر گرانی ها، کوچک شدن سفره خانواده ها، نداری و محتاط خرج کردن ها، چشم بستن بر روی بسیاری نیازهای خانه و خانواده، بیم از گرانی های آینده، هراس از آینده نامشخص فرزندان، فرزندانی که باید مدرسه بروند و هزینه های سنگینی که طی این ایام باید پرداخت کنند. این وضعیت بسیاری از مردم کشور است.

پس از دوره گردی ها، شرایط به تعلق هر سکوی پمپ بنزین به یک شخص تبدیل شده. این موضوع در سطح شهر و در بازارچه ها هم وجود دارد. فضای شهر و جایگاه ها و پارک ها بصورت عرفی به شخص و کسب و کاری رسیده و هیچ کس نباید وارد آن حریم شود. کنار خیابان ها هم چنین است، نیسان ها و خودروهای سنگین گوشه ای ایستاده اند. میوه و خوار و بار و ماهی و ... می فروشند. آن محل بصورت عرفی همیشه متعلق به آن شخص و آن کسب و کار است. و ورود به حریم کسب و کار عرفی، تبعاتی دارد! که برعهده اوست که خط قرمز را عبور و حریم را شکسته است.

نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار