شوشان ـ جعفر دیناروند :
مقدمه: حیات بشر، دارای سابقه ای طولانی است.آغازین آن نامشخص و اتمام آن نیز نامعین است.گفته می شود که آدمی با ورود آدم و حوا وارد زندگی گشت.روزی نیز این دنیا به پایان می رسد.تابع اعتقادات بودن نشان می دهد که این جهان، پایانی دارد و حساب و کتابی در آن نهفته است.
چنین نگرشی بدون شک، شامل فهم و درک آدمی است و سایر موجودات از آن بهره ای ندارند.آدمی مسلط بر طبیعت است و از امکانات آن استفاده می کند.نسل ها ادامه می یابند و افراد، جایگزین یکدیگر می شوند.
بدیهی است که دوران زندگی متغیر می شود و آدمی برای ماندن در این دنیا، تلاش و کوشش می نماید.در کنار ماندن، باور به مرگ را نیز پذیراست و همه می دانند که روزی باید از این دنیا بروند.چنین باوری مانع از بهزیستی نیست و نوع بشر می کوشد تا بهترین ها را داشته باشد.
این یعنی،آرامش و آسایش خواهی، حق انسان هاست و در کنار هم بودن، راهی برای رسیدن به اهداف است.تولد را آغازینی بر زنده بودن در نظر می گیرند و بر همین اساس، آغاز زندگی و تاریخ تولد را نیز همان زنده بودن می نامند.
بنابراین، تولد شروع و مرگ پایان وجود یک انسان در دنیای امروز است.این تسلسل همیشه بوده و ادامه خواهد داشت.در این میان، نوع زندگی انسان ها نیز تابع شرایط متفاوتی، متغیر می شود و آدمی همان طور که دوست دارد نمی تواند زندگی کند.
لذت از زندگی، در کنار زجر و آزار، قابل بررسی اند.زنده بودن معنایی می یابد که با زندگی کردن متفاوت تلقی می گردد.
در چنین وضعیتی است که آدمی می کوشد تا زندگی کند اما همیشه به این آرزو دسترسی پیدا نمی کند.بعضی زندگی می کنند و بعضی زنده می مانند.
این تفاوتی بزرگ میان آن هاست.آن کس که زنده است، بسیار متفاوت از فردی است که زندگی می کند.مفهوم زنده بودن، داشتن حیات است.
به زبان ساده، فرد نفس می کشد و غذا می خورد.راه می رود و در تلاش است.در کنار چنین زنده بودنی است که مردم آن را موجودی در قید حیات می دانند.
در شکل دیگر، افرادی هستند که قصد زندگی دارند.دنیا را همان طور که هست، نمی خواهند.شاید تغییراتی که در نوع طبیعت ایجاد می کنند به همین منظور باشد.در کنار دریا زیستن،برای خود تفریحگاه درست کردن، امکانات دنیا را متغیر ساختن و در نهایت از موجودیت دنیا بهترین استفاده را کردن می تواند زندگی کردن را معنا بخشد.
در واقع، زجر و آزار را در دنیای امروز به کناری می زنند تا از آن لذت ببرند.این زندگی کردن است.احساس وجود، در زندگی کردن است.
دنیای یکسان دیدن و از صبح تا شب جان کندن و دوباره همان را تکرار کردن، نوعی زنده بودن را نشان می دهد.این از ویژگی های آدمی نیست که خود را به امواج بسپارد تا به هر مکانی که خواستند ببرد.
این آدمی است که مسلط بر دنیاست و هرگز دنیا بر انسان غالب نیست.
زنده بودن، تابع شرایط بودن است.نکاتی که برای افراد قابل توجیه است.کلماتی که برای فرار از زندگی کردن بر می شمارند.
قسمت من این بود.از قبل همه چیز معین بود.سرنوشت، چنین خواسته است.باید فقیر بود.
زنده بودن، در دایره ی تکرار قرار گرفتن است.ویژگی های درونی را مدفون نمودن است.از زیبایی ها لذت نبردن است.همه چیز را یکسان دیدن است.این زنده بودن بسیار متضاد با زندگی کردن است.
در زنده بودن، تابع شدن، اساسی برای ماندن است.زندگی کردن بسیار متفاوت از زنده بودن است.
با این حال،مفهوم زنده بودن و زندگی کردن، دارای بار علمی است.در عوام، قابل درک نیست.بسیاری در این دنیا وجود دارند اما از بی وجودی خود بی خبرند.
نگاه دانشی به این دو واژه، نشان دهنده ی تفاوت های عمیقی است که میان انسان ها وجود دارد.آن که می کوشد تا نمیرد هرگز معنای زندگی کردن را درک نکرده است.با تلاش برای ماندن در این دنیا، می خواهد تا حیات خویش را ادامه دهد.او از درون خویش بی خبر است.خواسته های او در درون قابلیت های اوست.رشد دهی در چنین استعدادهایی است که زنده بودن را به مفهوم زندگی کردن تبدیل می نماید.
ترقی خواهی و نشان دادن خود به عنوان فردی موثر در دنیای امروز، به معنای چگونگی زندگی کردن است.نوع نگاه به این دنیا می تواند این دو مفهوم را در فرد غالب گرداند.زنده بودن یا زندگی کردن؟
بدون شک، برای پی بردن به عمق معنایی این دو واژه، یافتن نمادها،اصل و اساسی برای ادراکات بعدی است.
نوع بشر در این راه می کوشد تا این چنین تصوری در دنیا داشته باشد که از آن لذت برد و دنیا را در اختیار خویش قرار دهد.
انواعی از امکانات را می سازد تا عمر کوتاه خود را بلند تر نشان دهد.زندگی سالم و مراودات با همنوعان، در کنار یاری و همکاری برای با هم بودن، از جمله راه هایی است که زندگی کردن را معنا می بخشد.
در ضدیت با آن، در خود بودن و دایره ای به دور خویشتن ترسیم کردن و صبح را به شب رساندن و شب را صبح کردن، "زنده"بودن را نشان می دهد.آدمی نمی تواند از راه جدا شود.
در زندگی کردن است که انسان در راه می ماند و حرکت می کند.در این مسیر، خستگی را کنار می زند و در کنار هم بودن را تجربه می نماید.حس همنوعی را می فهمد و از آن لذت می برد.آدمی هم می تواند زنده باشد و هم زندگی کند.انتخاب با خود اوست.