
عبدالرضا سلیمانی زاده
* حالتی را تصور کنید که همه بدهکارند و هرکس براساس اعتبارش زندگي میکند.ناگهان، مردی ثروتمند وارد شهر مي شود. او وارد تنها هتل شهر شده، اسکناس 100 پوندی را روي پيشخوان هتل مي گذارد و براي بازديد اتاق هتل و انتخاب آن به طبقه بالا مي رود. صاحب هتل اسکناس را برمي دارد و در اين فاصله مي رود و بدهي خودش را به قصاب مي پردازد. قصاب اسکناس را با عجله به مزرعه پرورش خوک مي برد و بدهي خود را به مزرعه دار مي پردازد. مزرعه دار، اسکناس را با شتاب براي پرداخت بدهي اش به تامين کننده خوراک دام و سوخت مي دهد.تامين کننده سوخت و خوراک دام براي پرداخت بدهي خود اسکناس را با شتاب به داروغه شهر که به او بدهکار بود می دهد. داروغه اسکناس را با شتاب به هتل مي آورد زيرا او به صاحب هتل بدهکار بود چون هنگامي که دوست خودش را يکشب به هتل آورد اتاق را با اعتبارش کرايه کرده بود تا بعدا پولش را بپردازد.حالا هتل دار اسکناس را روي پيشخوان گذاشته است.در اين هنگام توريست پس از بازديد اتاق هاي هتل برمي گردد و اسکناس 100 پوندی خود را برمي دارد و مي گويد از اتاق ها خوشش نيامد و شهر را ترک مي کند.در اين فرایند هيچکس صاحب پول نشده است. ولي بهر حال همه شهروندان در اين هنگامه بدهي بهم ندارند همه بدهي هايشان را پرداخته اند و با يک انتظار خوشبينانه اي به آينده نگاه مي کنند.
*جك از يک مزرعهدار در تکزاس يک الاغ خريد به قيمت ۱۰۰ دلار. قرار شد که مزرعهدار الاغ را روز بعد تحويل بدهد. اما روز بعد مزرعهدار سراغ جك آمد و گفت: متأسفم جک. خبر بدي برات دارم. الاغه مرد.جك جواب داد: ايرادي نداره. همون پولم رو پس بده.مزرعهدار گفت: نميشه. آخه همه پول رو خرج کردم..جك گفت: باشه. پس همون الاغ مرده رو بهم بده.مزرعهدار گفت: ميخواي باهاش چيکار کني؟جك گفت: «ميخوام باهاش قرعهکشي برگزار کنم.مزرعهدار گفت: «نميشه که يه الاغ مرده رو به قرعهکشي گذاشت!جك گفت: معلومه که ميتونم. حالا ببين. فقط به کسي نميگم که الاغ مرده است.يک ماه بعد مزرعهدار جك رو ديد و پرسيد: از اون الاغ مرده چه خبر؟جك گفت: به قرعهکشي گذاشتمش. ۵۰۰ تا بليت ۲ دلاري فروختم و 998 دلار سود کردم.مزرعهدار پرسيد: «هيچ کس هم شکايتي نکرد؟جك گفت: فقط هموني که الاغ رو برده بود. من هم ۲ دلارش رو پس دادم.