برایم سخت است از آنانی که ندیده ام سخن بگویم از آنان که افتخاری در دل تاریخ اند. اما باید پلی بزنم از درونم به معنای انسانیت. من از شهیدان دهقانی نیا سخن می گویم… اگر سرتاپای وجودم بلرزد از یادآوری نامشان سزاست، چرا که ره بی انتهای شهادت، مردانی بزرگ می طلبد و این عزیزان مظهر واقعی اخلاصند.
برایم سخت است از آنانی که ندیده ام سخن بگویم از آنان که افتخاری در دل تاریخ اند. اما باید پلی بزنم از درونم به معنای انسانیت. من از شهیدان دهقانی نیا سخن می گویم… اگر سرتاپای وجودم بلرزد از یادآوری نامشان سزاست، چرا که ره بی انتهای شهادت، مردانی بزرگ می طلبد و این عزیزان مظهر واقعی اخلاصند. پس به شکرانه این رشادت ها و برای احترام به ساحت مطهرشان در طول این خیابان که گام بر می دارم برای روح بلندشان صلوات می فرستم….
شهید
ای شهدا لحظاتی از خلوت بهشت فارغ شوید، زخم ترکش ها را فراموش کنید و به داد ما برسید، اینجا ماندن سخت است. در قنوت مان دلتنگی شماست و در سجده هامان بی تابی فراق تان و در رکوع هایمان خمیدگی دوری از شهادت است. سکوت غربت مان، دردناک ترین دردی ست که تاب تحمل را از وجودمان زدوده است. به جرم بی شهادتی ریاضت تدریجی مرگ را منتظریم و در تب و تاب وصل به شما لحظه شماریم … ای شهدا در روزگار فقر محبت ها نگاهمان لبریز از باده التماس به شماست اگر خوب گوش کنید خواهید دانست که دل شکسته ما بهترین تاری است که در فراقتان شب و روز را می نوازد . بعد از شما تحمل خیلی چیز ها سخت است به بهانه صبر ما را به "سکوت” مرگ آوری دعوت می کنند. خداحافظ ای شهدا، ای گلبرگ های خونین شلمچه، ای لب های سوخته فکه، ای گلوهای تشنه، ای تشنه های فرات شهادت، خداحافظ، شما رفتید و مائیم و راه نا تمام ! …
اسفندماه سال ۹۲ برای انتشار روزنامه فرهنگ جنوب (ویژه مسجدسلیمان) در دفتر فرهنگ جنوب نشسته بودم. امید حلالی مدیر مسئول فرهنگ جنوب صدایم کرد و گفت: توی انباری ساختمان روزنامه مقداری کتاب است که بیش از ۳۰ سال دارد خاک می خورد ببینیم آنجا چه خبر است…
چند ساعت بعد…
در حال چک کردن آخرین مراحل ویژه نامه مسجدسلیمان بودم…
امید حلالی گفت: سعید، توی این کتاب نامه ی همشهری شماست…
گفتم کی؟ گفت: تاریخ نامه به حدود ۳۰ سال پیش برمی گردد. نامه ی رزمنده ای که ساعتی قبل از اعزام به جبهه نوشته شده است.
از او پرسیدم نویسنده نامه کیست؟ گفت غلامرضا دهقانی!
از جا پریدم. آیا این نامه شهید دهقانی ست؟
شروع به خواندن نامه کردم:
با سلام به پیشگاه امام زمان و نایب بر حقش امام خمینی
پدر و مادرم سلام علیکم
امیدوارم که حال شما خوب باشد و نگرانی نداشته باشید. اگر از حال بنده حقیر خواسته باشید خوب و سلامتم و هیجچ نگرانی ندارم.
به عرض شما می رسانم که بعد از اعزام از مسجدسلیمان به پادگان شهید رجایی در اهواز رفتیم و در روز بعد یعنی ۶۲/۱۰/۲۱ لباس گرفتیم و عازم بسوی پادگان شهید مصطفی خمینی شدیم و در حال حاضر که این نامه را می نویسم در این پادگان می باشم . اینکه چند روز در این پادگان هستیم معلوم نیست. از طرف من رضا وخدیجه را ببوسید.
من در این مکان هیچ نگرانی ندارم و فقط منتظرم تا این که چه موقع به خط مقدم عازم می شویم در ضمن سلام مرا به تمام برادران پایگاه برسانید، برای م نناراحت نباشید. به آقا بگو: ار اینکه من خداحافظی نکردم مرا ببخشی. دگر عرضی ندارم بجز سلامتی شما…..
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عج) خمینی را نگهدار
رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما
در ضمن نامه ای در این پاکت می باشد آنرا به مجید یزدانی و یا محمد توژی و یا امیر کاصفر بدهید.دگر عرضی ندارم. خداحافظ. غلامرضا دهقانی…
Untitled-1
گفتم به احتمال زیاد نامه شهید دهقانی ست. امید، شماره محمود توژی را گرفت و نامه را برایش خواند. صدای هق هق او به ما فهماند که حدس مان درست بود و …
موضوع را با حجت الاسلام امینی در میان می گذارم. نامه را که نشانش می دهم منقلب می شود. نامه را بویید و بوسید و گفت: چند سالی ست که کاصفر به دیدار حق شتافته، محمود توژی اهواز است و … قرار شد به همراه هم این نامه را به دست خانواده اش برسانیم که به دلایل مختلف یکی دو ماهی این مسئله به تأخیر افتاد تا چند روز پیش با دوست خوبم عزت قاسمی صحبت کردم و از آنجا که حجت الاسلام امینی در شهر حضور نداشت به همراه ایشان با برادر بزرگ تر شهیدان علیرضا و غلامرضا دهقانی که خود از همرزمان این شهیدان و یکی از رزمندگان دفاع مقدس بود قراری می گذاریم…
دلم را به آسمان ها می سپارم تا نامه ای را به دست خانواده اش برسانم… لرزش دستان برادر بزرگ تر شهیدان علیرضا و غلامرضا دهقانی و اشکی که در چشمان او حلقه زده بود همه را منقلب کرد… از روزهای جنگ، لحظه تولد غلامرضا و نحوه شهادت او برایمان می گوید…
می دانم خیلی دلت می خواست با او بودی. میان ابرها، پیش خدا، و دیدم که چقدر برایش دلتنگی… گفتی: همیشه عطر وجودشان را حس می کنم؟ اما این تقصیر چشم های من است. که آن ها را نمی بینم…
شهید علیرضا دهقانی
شهادت: ۶۰/۹/۸
عملیات بیت المقدس
*****
شهید غلامرضا دهقانی،
تاریخ تولد: ۱۳۴۴
محل و تاریخ شهادت: ۲۱/۱۲/۶۳ جزیره مجنون
وصیت نامه شهید غلامرضا دهقانی:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به پیشگاه رسول اکرم صلی الله علیه و آله و با سلام به پیشگاه امام زمان علیه السلام و با سلام به نائب بر حقش ــــــــــ
پدرم مادرم سلام علیکم: سلامی گرم از دلی که جز معصیت خداوند تبارک و تعالی عملی انجام نداده سلامی گرم ار قلبی سرشار از محبت به پدر و مادرم . ای والدین عزیزم در این حال که مشغول نوشتن این وصیتنامه هستم حالی دیگر دارم ـــــــــ دلم به هوای جبهه می تپد ولی افسوس افسوس که در این حال که هستم نمی دانم چی بگویم پدرم تو از ــــــــ که من بدنیا آمده ام تابحال برای من زحمات زیادی کشیده ای و من قدردان نبوده ام چه زحماتی که برای بزرگ کردن من کشیده ای که من جبران نکرده ام پدر این سخنانی که می گویم و الله شاهد است که از ته و اعماق قلبم ــــــــــ می گیرید پدر امیدوارم که مرا حلال کنید پدرجان مرا حلال کن اما تو ای مادر عزیز و گرامیم چه شبهایی که در بزرگ کردن من در پای گهواره ننشستی و چقدر مرا که به بیمارستان نبردی ولی مادرم مادر عزیزتر از جانم من حق تو را ادا نکردم واقعا می گویم مادر امیدوارم که مرا حلال نمایی و اما شما برادران و خواهرانم شما راه و خط امام خمینی ــــــــــــــــــــ کوچکترین عمل شما الگو برای دیگران است زیرا که خانوادۀ شهید می باشید مادرم به علیرضا و خدیجه خوب ـــــ مادر سخنی دیگر با تو و همچنین پدر با تو دارم اینکه اگر در جایی رفتید تا آنجایی که ممکن است از شما خواهش می کنم گریه نکنید و اگر هم خواستید گریه کنید آرام و با نرمی. پدر و مادرم تو الگویی حفظ خط امام و جمهوری اسلامی واجب است ـــــــ سخنی با برادران مسجد جامع دارم:
برادران شما نمایندۀ خون شهدایید نماینده خون شهدای جنگ و انقلاب یک عمل شما باعث می شود که در گروهی دست به سوء استفاده بزنند اعمال خود را حساب شده انجام دهید هر کاری که رضای خدا در آن است انجام دهید ــــــــــــــ را که خدا می خواهد . همیشه صفهای نماز جماعت را پر کنید بچه ها مسجد جامع را و دیگر مساجد را ترک نکنید که نماینده ــــــــــ شهیدان عزیز است برای من تبلیغ نکنید و بگذارید گمنام باشم تا روحم آسوده باشد اگر در خود جبهه شهید ـــــــــــ با لباس های خونین دفنم کنید تا با همین لباس های خونین به ملاقات رسول اکرم و امام حسین روم و به آنها بگویم که ــــــــــ با ما چه کرد بچه ها برای من از مردم حلالیت بطلبید اگر غیبتی کردم و یا تهمتی زدم و حق کسی را پایمال کردم ـــــــــــــ . برادران خط امام را ترک نکنید اگر کسی به امام دشنام داد و یا به انقلاب و مردم اهانتی کرد او را از پای درآورید ـــــــ شما به مردم بگویید که اگر کسی از من پولی طلب دارد حقی برگردنم دارد یا اینکه از پدرم و یا اینکه مرا ببخشد برادران الله الله فی القرآن خدا را شاهد و ناظر بگیرید بر اعمالتان غیبت نکنید معصیت خداوند را انجام ندهید بچه ها مسجد سلیمان بوی خون می دهد آن را با تبلیغات خود نگهدارید و مگذارید که این ـــــــــ روحانی را از دست بدهد.
خدایا تو شاهد باش که من این سخنان را برای تو گفتم و هیچ نیتی جز تو نداشتم هرچند که من حقیر تر از آنم که به کسی نصیحتی بنمایم . در آخر بار دیگر تکرار می نمایم که خط امام را رها ننمایید خون شهدا را حفظ کنید نماز جمعه ــــــــــــ را پر کنید.
میگن بازم شهید میاد/ یه عالمه خیلی زیاد
گمشده های بی نشون/ یه ریزه خاکسترشون
دو حلقه انگشترشون/ یه تیکه استخون سرد
یه شاخه گل یه بال و پر/ یه دکمه ی پیرهنشون،یه ذره خاک تنشون
تابوتای یه اندازه/ تو هرکدوم یه سربازه
بادی که شیون می زنه/ ابری که بر تن می زنه
تابوتا خیسه آب می شن/ دسته گلا خراب می شن
می پیچه تو شهر و دهات/ عطر سلام و صلوات
آی مادرای مهربون/ بچه هاتون بچه هاتون
دسته گلایی که دادین/ به جبهه ها فرستادین
حالا با تابوت اومدن/ با بوی باروت اومدن
سر ندارن پا ندارن/ شوق تماشا ندارن
مادرا از خدا می خوان/ با گریه و دعا می خوان
تابوتاشونو باز کنن/ بچه هاشونو ناز کنن
اما بویی عجیب میاد/ بو کنی بوی سیب میاد
میگن کسی که پا بشه/ راهی جبهه ها بشه
سر به بیابون بذاره/ تو عاشقی جون بزاره
اونجا که افتاب می شینه/خواب گلستون می بینه
بچه های عزیزم باغ گلای سیبم/ رو عشقتون پا نذارین
ایرانو تنها نزارین/ میهن رو تنها نزارین
نوشته:سعید مرادی
منبع : سایت باشگاه روزنامه نگاران مسجدسلیمان