صبح روز دوشنبه را هرگز فراموش نخواهم کرد زمانی که با صدای زنگ موبایل از خواب پریدم و خبر ناگواری شنیدم کاش کابوس بود که با بیدار شدن تمام می شد.

"> دلنوشته هایی در سوگ زوج روزنامه نگار خوزستانی
اینستاگرام شوشان
شوشان تولبار
آخرین اخبار
اینستاگرام شوشان
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۹۴۱
تاریخ انتشار: ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۱ - ۱۲:۴۹

صبح روز دوشنبه را هرگز فراموش نخواهم کرد زمانی که با صدای زنگ موبایل از خواب پریدم و خبر ناگواری شنیدم کاش کابوس بود که با بیدار شدن تمام می شد.

 

راه تو آیت تحقیق درون است حسین

محمد رضا ایزدی : خبر درگذشت حسین زراعتکار و همسر مکرم و گرامی شان، قلبم را به درد آورد و از دل و دیده گریستم.

بردلم از غم داغ جنون است حسین

شعر من چون دل من غرق به خون است حسین

من چه گویم که چنان سوختن از آتش هجر

شکوه از گردش ایام فزون است حسین

نمی دانم چگونه است که هر ساله باید شاهد این گونه حوادث دلخراش و تلخ در خانواده مطبوعات باشیم.

عشق و علاقه زراعتکار و همسرش به روزنامه نگاری عشق خاصی بود که قابل توصیف نیست. خانواده ای که تمام زندگی خود را در راه روشنگری و فرهنگ سازی در استان معطوف داشتند و چه عذاب هایی را برای ارتقاء آن با تردد به مرکز استان و ادارات –  شرکت ها و سازمان ها برای ادامه حیات نشریه می کشیدند. زراعتکار عزیز سرشار از اخلاق نیکو و پشت کار، به عنوان سردبیر در به زیر چاپ بردن نشریه مثال زدنی است و اگر نبود احساس وظیفه و مسئولیت پذیری ایشان نسبت به مسائل مختلف جامعه، ادامه کار و فعالیت را برای ایشان غیر ممکن می ساخت.

خانم ایشان به عنوان مدیر مسئول بهار سبز از زنان مومنه و با اخلاق جامعه مطبوعاتی بود که در بعضی از جلسات و بازدیدها که میزبان ایشان و همسر بزرگوارشان بودیم به عنوان شخصیتی محجوب، فرهیخته و نجیب ایشان را می دیدم و آخرین بار سال گذشته در نمایشگاه مطبوعات تهران بود که خاطرات فراموش نشدنی را از این دو عزیز در خاطرم دارم و چه سخت است تحمل فراق دوستان که اگر نبود نعمت خدادادی تالم ادامه حیات مقدور نبود.

ما در آیینه ندیدیم بجز ظاهر خویش

راه تو آیت تحقیق درون است حسین

گل پرپر شده ی عشق نمیرد هرگز

شاهد معنی ایثار فزون است حسین

ما ز بالاییم و بالا می رویم

مهدی مکارمی : مارکوس اورلیوس از امپراتوران بزرگ روم، جمله زیبایی دارد با این مضمون که مرگ به‌همگی ما لبخند می‌زند، تنها کاری که می‌توان انجام داد این است که لبخندش را با لبخند پاسخ بگوییم.

حسین هم رفت. تمثال جدیت و فعالیت و در عین حال  شوخ طبعی و نشاط و شادابی چهره.

معمولا حوادث ناگوار، دل هر آدمی را به درد می آورد اما حوادث تلخ برای برخی از افراد، آزردگی و ناراحتی بیشتری را بدنبال دارد. برخی انسان ها بخاطر خلق و خو و منش و اخلاق انسانی و گشاده رویی و حسن رفتار و گفتار، در دل دیگران جای می گیرند و وقتی از این دنیا می روند انگار عزیز همه انسان هایی که آنها را می شناسند از دنیا رفته و همین اسباب ناراحتی بیشتر را فراهم می کند.

حسین زراعتکار از این جنس انسان ها بود.

رفتن، خیلی چیز عجیبی نیست. همه می روند و باید بروند. ما ز بالاییم و بالا می رویم.

آنچه مهم است، چگونه رفتن انسان هاست. اینکه وقتی می روند درباره آنها چه می گویند؟ همزمان با انتشار خبر  رفتن ها، خبر آمدن ها هم منتشر می شود. انسان هایی می میرند و انسان هایی دیگر بدنیا می آیند.

همه اینها تلنگری است به دیگران، برای بازگشت به دوران کودکی، با علم به اینکه آینده دیگری نیز در انتظار آنهاست. در کودکی، شور هست، شادی هست. هیجان هست و محبت. و صداقت هم هست. دوست داشتن هم هست، عشق هم هست. رفتن ها، تلنگری است برای اینکه انسان باشیم و کودکی بهترین تجلی انسانیت است. این رفتن ها، برای این است که انسان ها بدانند هر آمدنی، رفتنی هم دارد و همین کمک می کند به خود آیند تا آنسوی رفتن، نام نیکی از خود برجای گذاشته باشند. حسین، نام نیکی بر جای گذاشت و به مرگ، لبخند زد.

سرسبزی بهار آرام رنگ می بازد !

مصطفی نظاری :

نخستین دیدار:

عرق ریزان تابستان بود  در کانون تبلیغاتی یکی از دوستان در شوشتر مشغول گذراندن دوران کارآموزی بودم. با چهره ای همیشه خندان آمد. برای دفتر سرپرستی خود می خواست تابلو تهیه کند و از میان صحبت ها نام حسین را شنیدم و وقتی شنیدم سخن از کار مطبوعاتی است، یقین پیدا کردم حسین همان «حسین زراعتکار» است. با توجه به علاقه ی درونی خود به کار مطبوعاتی تا آمدم به خود آیم و بروم و سر صحبت را با او بگشایم، رفته بود... با این حال ته چهره ای خندان از حسین در ذهنم ماند...

دومین دیدار:

نخستین روزهای ورود به عرصه روزنامه نگاری در دفتر روزنامه فرهنگ جنوب که آن روزها هفته نامه فرهنگ خوزستان نام داشت، بودیم. در گیر و دار صفحه آرایی ویژه نامه ی شوشتر...  شوخ طبعی و گفت و خند حسین خستگی کار را در وجودمان از بین می برد. تا پاسی از شب مشغول کار بودیم و او همیشه خاطره ای، حرفی یا حدیثی در چنته داشت تا روحیه خسته از کار تحریریه را در وجود ما از بین ببرد.

سومین دیدار:

دفتر هفته نامه بهار سبز، برای کمک کردن به «محمد مالی»... لحظات آخر اتمام هفته نامه بود که با رویی خندان آمد و مطالب و اخبار شوشتر را به «محمد» داد. ناگزیر یک صفحه را برای اخبار شوشتر حذف کردیم. آخر اسرار زیادی برای چاپ درد و دل مردم شوشتر داشت. همیشه برای دیار خود ابراز نگرانی می کرد...

چهارمین دیدار:

بعد از اتمام یکی از شماره های بهارسبز راهی شوشتر بود. پاسی از شب گذشته بود و خواب آلودگی و خستگی کار تحریریه در چهره همه همکاران نمایان بود. آن روزها دانشجوی شوشتر بودم و اتفاقا باید به شوشتر می رفتم. با «حسین» راهی شدیم و ملاثانی که رسیدیم کنار زد. گفت: خوابم می آید بروم تنقلات تهیه کنم که ادامه مسیر بخوریم و خواب نروم...

پنجمین دیدار:

عاشورا بود. با «امید حلالی» به شوشتر رفته بودیم تا شب عاشورا را در مسجد «آل طیب» عزاداری کنیم. شب نیز به موسسه حسین رفته و تا صبح آنجا ماندیم. هوا سرد بود و همه ما در پتو پیچیده شده بودیم. اما گرمای سخنان حسین سردی را از یادمان می برد... مغرب روز بعد در روستای شلیلی بنه حاج منعم خانه حاج کمالی یکی از آشنایانش رفتیم و شام نذری آنان را خوردیم. که بعد به سنتی مبدل شد که همه ساله شب عاشورا را با «امید» و «حسین» به شلیلی برویم.

ششمین دیدار:

خانه حسین عاشورای سال قبل. خانم افتخاری در تدارک تهیه نهار و ما مسافران راه اهواز که عجله برگشتن داشتیم و اصرار های حسین برای ماندن... مثل همیشه ... حرف، حرف خودش شد، ما نهار را آنجا ماندیم و بعد از نهار راهی اهواز شدیم.

آخرین دیدار:

سه یا چهار روز قبل کنار گل فروشی سی متری و سقاخانه... با دوستی در حال گذر بودیم که صدای خنده ای آشنا توجه ام را جلب کرد و وقتی به پشت سر برگشتم  حسین را دیدم. بعد از کمی احوال پرسی و پیگیر شدن آخرین شماره از چاپ هفته نامه، سراغ زمین زراعت اش را گرفتم. باز هم مثل همیشه مهمان نوازی و چهره ی خندان اش: با خانواده بیایید برویم سر زمین زراعی...

همگی اینان خاطراتی است که در یک لحظه بعد از شنیدن خبر تلخ پرواز حسین و خانم اش در ذهنم گذشت. روزها و شب ها کار و تفریح و ... حسین رفته بود. باورش اما... خواب آلودگی حسین در راه شوشتر و ایستادن در ملاثانی و روستای شلیلی، همان روستایی که چند سال پیاپی شب های عاشورا را آنجا گذراندیم و امروز همان جا دار فانی را وداع گفتن همه و همه در ذهن من مانده است. شاید کنار این روستا پرواز کردن نشانه ای برای مان باشد از باقیات وی... حسین رفته است. گریزی نیست. آری حسین رفت و سرسبزی بهار امسال رنگ باخت. بقای ابدی انسان جای دیگر است و همه ما راه قبل تر ها را باید برویم. هر گاه در گذر زمان خبر پرواز مسافری می آید نوید پایانی برای این زندگی می دهد و آغازی ابدی...

غم فراق دوست و همکار عزیزمان «حاج حسین» و همسر گرامی شان آنقدر جانگداز است که به دشواری قلب پذیرای این مصیبت می شود. یا شاید همچنان دل نخواهد بپذیرد اما گریزی نیست... در برابر تقدیر حق تعالی چاره ای جز تسلیم و رضا نیست.

غروب زود هنگام خبرنگار شوشتر!

غلامرضا باقر زاده : صبح روز دوشنبه را هرگز فراموش نخواهم کرد زمانی که با صدای زنگ موبایل از خواب پریدم و خبر ناگواری شنیدم کاش کابوس بود که با بیدار شدن تمام می شد.

اول گفتم شاید شوخی است! ولی گوینده آنرا خوب می شناسم کاملا جدی است خواستم باور نکنم ولی تقدیر و سرنوشت را نمی توان کاری کرد پذیرفتم و اندوهگین گفتیم روانش شاد او که آدم شادی بود و شادی را دوست داشت چهره عصبانی او را هرگز ندیده بودم. همیشه خنده از لبانش دور نبود، خوش سخن و رفیق دوست بود. مهمان نواز و خوش خلق. از شوشتر می گفت و شوشتر را بسیار دوست داشت بخشی از کارش در اهواز بود ولی اگر تا نیمه شب کارش طول می کشید باز به شوشتر بازمی گشت. خلاصه گذر زمان را با هم صحبتی این نازنین احساس نمی کردم از شوشتر که می گفت با احساس می گفت از عاشورای شوشتر می گفت از شب های محرم و مسجد آل طیب عاشق اهل بیت بود همه ساله از نشریه اش (بهارسبز) ویژه نامه ی عاشورای شوشتر چاپ می کرد و در کوچه پس کوچه های شوشتر بدنبال مصاحبه با برگزار کنندگان عاشورا بود. به واقع حسینی بود عاشق حسین(ع) ، یادم می آید سال 82 که زلزله بم حادث شده بود در بیمارستان چقدر از اهداء کنندگان خون عکس و گزارش تهیه کرد تا بگوید شوشتر پا به پای بقیه شهرها در کمک رسانی به زلزله زدگان بوده است، خیلی برای شوشتر زحمت کشید و مفید بود فقط می توانم بگویم حسین  زراعتکار حیف بود و امیدوارم روانش شاد باد.

زراعتکار مرگ خود را تیترکرد

علیرضا عبدالله نژاد : صبح دوشنبه در تاریخ مطبوعات خوزستان با حادثه ای دلخراش، جانکاه و تاثربرانگیز ثبت خواهد شد. می گویند مرگ حق است و در برابر مشیت الهی ما را توصیه به صبر می نمایند امّا از دست دادن نخبگان و اهل فرهنگ از آنجایی که قابل ترمیم و جبران نیست مایه تالم فراوان را پدید می آورد. و هر از گاه در گذر زمان ، در گذر بی صدای ثانیه ها ،جرس کاروان از رحیل مسافری دیگر خبر می دهد که در سکون ، آغازی بی پایان را سر می دهد. مشیت الهی بـر ایـن تعلق گرفـت کـه بهار فرحناک زندگی ، و          را خزانی ماتمزده بـه انتظار بنشیند.تردیدی نیست که این ، بارزترین تفسیر فلسفـه آفـرینش، یـگانه راز جـاودانگی اوسـت .

غم فراغ شادروان "حسین زراعتکار " و همسر گرانقدرشان چنان سنگین و جانسوز است که به دشواری به باور مینشیند.آری حادثه از این قرار بود؛حاج حسین زراعتكار از پیشكسوتان اهالی مطبوعات استان خوزستان و شهرستان شوشتر به همراه همسرش زهره افتخاری صاحب امتیاز و مدیرمسئول هفته نامه بهار سبز  صبح دوشنبه بر اثر سانحه رانندگی در كیلومتر پنج شوشتر - اهواز دار فانی را وداع گفتند.

این پیشكسوت مطبوعات خوزستان كه با خودروی شخصی از اصفهان عازم شوشتر بود در نزدیكی این شهر از جاده اصلی منحرف و به شدت با تیربرق برخورد كرد. در این حادثه مرحوم زراعتكار و همسرش بر اثر شدت صدمات و جراحات وارده در دم جان به جان آفرین تسلیم  کردند و دخترشان نیز مجروح شد كه بلافاصله توسط نیروهای امدادی به بیمارستان گلستان اهواز انتقال و تحت عمل جراحی قرار گرفت.مرحوم زراعتكار سال ها با روزنامه های فجر(كارون) ، فرهنگ خوزستان (فرهنگ جنوب)  و همچنین صداو سیما و خبرگزاری جمهوری اسلامی استان خوزستان همكاری رسانه ای داشت و گزارش های مردمی توام با مسوولیت پذیری وی زبانزد خاص و عام بود. وی مدتی نیز مدیر روابط عمومی فرمانداری شوشتر نیز بود.

امید حلالی مدیرعامل خانه مطبوعات ایران و مدیرمسوول روزنامه فرهنگ جنوب در گفتگو با خبرگزاری جمهوری اسلامی این مصیبت را به جامعه مطبوعاتی و رسانه ای ایران و خوزستان تسلیت گفت و از عموم همكاران و مردم فرهنگ دوست خوزستان بویژه اهالی دارالمومنین شوشتر خواست برای شفای عاجل دختر مرحوم زراعتكار دست به دعا بردارند. وی گفت: مرحوم زراعتكار با همكاری همسرش كه از نیروهای خدوم آموزش و پرورش شوشتر بود هفته نامه بهار سبز را انتشار داد كه منشا آثار و بركات زیادی برای مردم شوشتر شد. بر این اساس  خانه مطبوعات ایران و روزنامه فرهنگ جنوب  ضمن ابراز همدردی با بازماندگان ، دوستان و خانواده این دو عزیز از دست رفته، نویسندگان، خبرنگاران، اهالی فرهنگ و رسانه استان خوزستان از همه مردم شریف استان بویژه علما، دانشگاهیان، طلاب، دانشجویان و مردم قدرشناس و ولایت مدار شوشتر و خوزستان دعوت كردند در مراسم خاك سپاری این دو عزیز خدمت گزار و ساعی در ساعت 16روز سه شنبه 26 اردیبهشت ماه در شهر شوشتر حضور به هم رسانند. در برابر تقدیر حضرت پروردگار چارهای جز تسلیم و رضا نیست.این ماتم جانگداز را به خانواده محترمشان صمیمانه تسلیت عرض نموده ، برای آنان صبر و اجر، برای دختر دلبند و مجروحشان شفای کامل و عاجل و برای آن عزیزان سفرکرده علو درجات طلب می کنم.

در ميان خنده هات مي گريم

حبيب اله بهرامي : خبر بسيار سنگين و تكان دهنده بود. هنوز هم باور ندارم كه حاج حسين عزيز رفته و ديگر بر نمي گردد. چه طور ممكن است زراعتكار عزيز و شوخ طبع مان- ديگر ما را صدا نكند؟! او كه در راه توسعه و ارتقاي مطبوعات تلاشگر و خستگي ناپذير بود و در دوستي با اهالي رسانه صادق و مهربان... او به همراه همسرش اين ديار فاني را ترك كرد و پر كشيد و رفت و تنها خاطرات شيرين اش يار و همدم ما هستند و خواهد بود...

نخستين باردر سال 1364 ديدمش. در روزنامه ي اطلاعات- دفتر اهواز. از اندام ورزيده اش به راحتي فهميدم كه با يك ورزشكار روبه رو هستم...

او فوتباليست بود و داور مسابقه هاي فوتبال و كار خبرنگاري نيز انجام مي داد. روزنامه نگار فعالي بود و شوخ طبع و بذله گو... خيلي زود با آدما صميمي مي شد. ساده بود و دلش بي ريا. اما زرنگ بود و اهل كار و زندگي. به راحتي گليم خودش را مي توانست از آب در بياورد و چه قشنگ هم آورد؛ اما دست اجل چه زود او را در باغ دوستي هاي بي رنگ مان چيد...

در سال 82 كه هم توي هفته نامه ي نداي جنوب كار مي كردم و هم توي فجر خوزستان- كه امروزه با نام كارون فعاليت دارد- يك تلفن بيسمي داشتم كه يكي دو كيلومتر برد داشت... در دفتر فجر نشسته بودم كه زنده ياد زراعتكار وارد شد. هنوز سلام عليك درست و حسابي نكرده بوديم كه تلفن بيسيم ام زنگ خورد... گوشي را از روي ميز برداشتم و آنتن آن را كه بيش از نيم متر بود بيرون كشيدم و شروع كردم به صحبت كه لابه لاي صحبت ديدم حاج حسين با حالتي مبهوت دارد تلفن را نگاه مي كند!

بعد از اين كه صحبت ام تمام شد و متوجه وضعيت تلفن شد آن قدر خنديد كه هنوز خنده هاي نازنين و پاك اش به گوشم مي رسد... بعد ها هرجايي كه بودم و او حضور مي يافت، اين ماجرا را بسيار خوب و دقيق براي ديگران بازگو مي كرد و كلي مي خنديدم...

اما امروز مجال خنديدن مان نيست ولي در ميان خنده هاي شيرين و صادقانه ي تو حاج حسين عزيز- كه در وسعت نگاه باراني ام مجسم مي شوند- مي گريم ...

حسين جان! هر كه تو را شناخت، خود را خواهد شناخت و رفتن زودهنگام ات را هم باورنخواهد كرد...

به راستي چرا ما آدم ها، پس از اين كه دوستان و همكاران عزيزمان را از دست مي دهيم؛ يادمان مي افتد:" روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت...

بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت

اما امروز و شايد هر روز، دلم براي خنده هاي سبز و بي رياي حاج حسين تنگ مي شود...

نام و يادتان هميشه در دل هاي مان سبز و معطر باد و روح تان شاد...

همه ما روزی می میریم!

امین شحیطاوی : شاید نوشتن در شرایطی که بهترین همکار و دوست عزیزی که از  جنس صداقت ناب و اخلاق  پاک بود اصلا کار ساده ای نیست ولی ناچارم چون تکلیف اخلاقی و حرفه ای ایجاب می کند!

نوشته حاضر را من به همه آنهایی که حسین  زراعتکار عزیز و مهربان را می شناسند و یا شاید نمی شناسند  تقدیم می کنم. حسین زراعتکار را حدود چهارده سال است که می شناسم؛ دیدار و همکار بودن در رسانه های همچون هفته نامه فجر (روزنامه کارون فعلی) فرهنگ جنوب، خبرگزاری جمهوری اسلامی، هفته نامه بهارسبز، نسیم خوزستان و... مکان هایی بودند که افتخار همکاری و مصاحبت بیشتر با وی را داشتم.

در اکثر مراسم یادبود، نکوداشت ها سوگواری و نیز جشن ها تقریبا آقا حسین چهره آشنای مجلس بود...

در کنار شوخ طبعی، جدی بودن در طرح و پیگیری موضوعات اجتماعی و فرهنگی، اقتصادی، ورزشی و...  می توان به تعامل و صداقت مثال زدنی وی به اطرافیان بود !

گاهی هم از کارهاش می گفت! یادم نمی رود روزی ایشان را دیده  باشم و از کار و ایده ای نو و خلاقانه ای خود چیزی نگویید! حسین زراعتکار الحق والنصاف متعلق به دیار دارالمومنین (شوشتر) بود! چون ایمان و گذشت و دلسوزی که به شهر و استان خوزستان را می توانید در برخی کارهایش همانند باشگاه داری و فعالیت های عام المنفه و اجتماعی حسین که همواره با بی ادعایی والبته اخلاص می توانستید مشاهد کنید! تاسیس باشگاه فرهنگی ورزشی بهار سبز و فعالیت رسانه ای و خدماتی خیریه خانواده فرهیخته  و شخص حسین زراعتکار را مردم شریف و مومن شوشتر و استان خوزستان را نباید فراموش کنند !

و اما سخنی با شهردار شوشتر و رسانه ها و...

نام گذاری میدان و یا خیابانی حداقل در شهر شوشتر به نام حسین زراعتکار و یا تاسیس موسسه فرهنگی و خیریه حداقل کاری است که شهردار محترم شوشتر و دوستدرانش - در ابتدا باید انجام دهند! جامعه مطبوعات و رسانه های خوزستان نباید این شخصیت بزرگ و عزیز را به فراموشی بسپارند! و نام گذاری و یا برپایی مراسم یادبود ویژه مرحوم و همسر گرامی ایشان که خود نیز هم فعالیت رسانه ای داشته اند را باید در حد شان و نام حسین زراعتکار برپا شود...

باورکنید هیچ کدام از دیدارهایمان یادم نمی آید که درباره کسی به بدی یاد کرده باشد و یا چشم طمعی به چیزی یا کسی داشته باشد....

خنده های قشنگ و چهره زیبایش ممکن نبود که شما را به آرامش و لبخند دعوت نکند.

مگر می شود دیگر حسین را نبینم و ....

صفاتی مانند: تواضع، خوش برخوردی، خنده روی، صادق درگفتار و عمل، پاکی چشم و دل، خلاق و کارآفرین، وفادار به دوستان و همکاران، ورزش دوست، با انرژی و پرتلاش، بی ادعا، خانواده دوست، شجاع نوشتن و گفتن حقایق و درکل به معنای کلمه؛ انسان سالم و با ایمانی که همه افرادی که حسین عزیز با آنها دیدار داشته است می توانند این موضوع را تایید کنند که انرژی عجیب وسرزنده ای  منتقل می کردرا نمی توانم وصف کنم ...

حیفم است که این حدیث شریف از پیامبر اکرم (ص) که می فرمایند: بهترین و نزدیک ترین مردم در روز قیامت به من (پیامبر اسلام ) کسی  است  که جزو خوش اخلاق ترین ها باشد؛ را مصادقش بی شک امثال حسین زراعتکار... می دانم ....

این مطلب را در حالی می نویسم بعض گلویم را هی فشار می دهد ...

لحضات قشنگ و به یاد ماندنی که با حسین گذراندنیم  به صورت رژه وار در ذهن و  جلوی ذهنم می چرخند!....

باورش سخت است که به این زودی حسین از کنارمان برای همیشه پرکشید...

اما یاد و خاطرات زیبا و دوست داشتنی حسین زراعتکار را هیچ گاه فراموش نمی کنیم....

دوستان در پایان ترجیع بند همه هستی و زندگی "که در قرآن کریم می فرماید: بازگشت همه به سوی اوست"را در این جمله  بیان می کنم که: "ما هم روزی می میریم"

را هرگز فراموش نکنیم و بیاموزیم که نام و کردار نیک داشتن بزرگترین سرمایه آدمیان را همواره ملکه اعمال و کردارمان قرار دهیم و به درگاه خداوند متعال دعا کنیم  که عاقبت به خیری و خوش نامی را همانند مرحوم مغفور حسین زراعتکار را حداقل توشه راه این دنیا برای آخرتمان قرار دهد. خدایش بیامرزد. مرحوم حسین زراعتکار و همسرگرامی ایشان را....

اردیبهشتی در بهارسبز

عبدالرضا سلیمانی زاده : در سوگت با قلبی پر از درد نشسته ایم. در عزای تو که مهربان بودی و دوست را بسیار گرامی می داشتی. فردا که تاریخ مطبوعات خوزستان را آیندگان برگ می زنند نام و یاد تو دوباره زنده می شود و مرگ تو دوباره در آینه تاریخ بازگو می شود. تو زراعت کار مهربانی بودی. تو کشتکار محبت و عشق به دوستان بودی. در تمام فضای مطبوعات خوزستان حسین جان سرآمد دوست داشتن دوستان بودی. همه جا اسم تو به نیکی خواهد رفت. بهارسبز تو اگر امروز خزان شده اما از فردا بهار سبز تو با یاری خانه مطبوعات و با کمک یاران به سوگ نشسته ات جلوه گاه دل های دوستان تو  خواهد شد.  حسین جان در اندوه ندیدنت اگر چه ماتم زده ایم و اگر چه دور به دور دیدیم تورا اما تورا به خدا می سپارم که از همه مهربان تر واز همه با رحمت تر است. پس رحمت خدا بر تو وخانواده ات باد. امید دارم که در جوار حق به آرامش ابدی خواهی رسید.

به تو می سپاریم پیکر پاک حسین را ای شوشتر غم زاد در این جا به خانواده زراعتکار و خانواده بهار سبز و خانه مطبوعات خوزستان تسلیت گفته و خود را در این غم ماتم زده شریک می دانم خدایش بیامرزد.

در رثای برادر قلم بدستش مرحوم حسین زراعتکار

عبدالرحمن نیک سرشت

روحی به ملکوت پیوسته ...

بهار بود و سبز

با سیمایی گندم گون

و کمی قدبلند

آری ، سکندر همت بود و پولادین رای

و در لشکرکشی ها

همیشه حاضر بود

نامش حسین بود و از اهالی شوشتر

زراعت پیشه و قلم بدست

آری، از مادر، نسبش به بختیاران می رسید

سفره کش بود و پذیرای مهمان

و در کورس خنده

مردی بود که چشمانش

جلوتر از لبانش به خط پایان می رسید

با روحی به ملکوت پیوسته ...

هجران حسین زراعتکار و همسرش

عبدالکریم سوارنژاد : هرگل که به چمن بیشتر می دهد صفا

گلچین روزگار امانش نمی دهد

نیمه شب صدای رسیدن پیامک از تلفن همراه بلند شد و سراسیمه برای مشاهده متن دکمه را فشار دادم تا پیامک را بخوانم کلمات چقدر سنگین شده اند انگار پتک بر سندان می کوبند و از فشار پتک پیامک چشم هایم را می بندم و به روزهای دور سفر می کنم کمی در زمین فوتبال و کمی دیگر در کوچه و لحظه ای در خیابان های اهواز خود را با او تصور می کنم و دوباره چشم باز می نمایم و می خوانم و با ارسال کننده تماس می گیرم آری درست است غزل را خواند و با ماهور غزلش گریه می کنم. می دانم غزل رفتن است و باید تنها بمانم تا صبح که به همه بگویم فرزند با صفای شوشتر که با لبخند به پیشوازت می آمد و سلام می داد این بار عمیق خداحافظی کرد و رفت حسین زراعتکار را می گویم که مهربان بود و سرشار از محبت و آنجایی که غمی می دید قلم را بدست می گرفت و همراهش گریه می کرد و دردها را می نوشت و امروز باید از درد نبودنش بنویسیم او که با نشریه بهار سبز مرهمی بر دل های شکسته همشهریان می گذاشت و با همسر وفادارش زبان گویای شوشتری ها شده بودند در نیمه شبی تاریک جای در بیابان گشودند و آرمیدند و از ما جدا شدند. حسین زراعتکار روزنامه نگار شجاع شوشتر و همسرش خانم زهره افتخاری فرهنگی خوش قلب و مهربان این دیار دار فانی را وداع گفتند تا خلایی بزرگ را در عرصه اطلاع رسانی و انتقال مفاهیم فرهنگی و شناخت دردهای اجتماعی و ارائه راهکار برای حل معضلات و مشکلات عمومی بوجود آید و احساس شود و بار فقدان شان چون کوه بر دوش مردم و اهالی شوشتر سنگینی کند آنان رفتند و به رسالت خویش عمل کردند و ما ماندیم تا رسالت مان را بدانیم و در شب نمانیم چون حسین که با شب همراه نشد تا آرام دست همسرش را بگیرد و در ملکوت اعلی ماوا گزیند. فقط می توانم بگویم خیلی سخت است که باور کنم او رفت به همین زودی! و دل هایی که صدای شکستن شان شنیده می شود و کاسه چشمانی که از اشک لبریز می شوند و بر گونه فرو می ریزند و دستانی که بر پیشانی ها کوبیده می شوند و کمرهایی که خم می گردد با ندایی که می گوید حسین زراعتکار و همسرش رفتند. باید باور کرد که بهار سبز ما پر از برگ های زرد پاییزی است و چمن زارش صفایی ندارد و اما به بی صفایی عادت کرده ایم نکند بی وفا شویم و باید به راهش وفادار بمانیم.

سفره کشی از لشکرکشی مهم تر است

عبدالرحمن نیک سرشت : خدا بیامرزد حسین زراعتکار را، یادش بخیر، روحش شاد، در یک شعر سپید تمام صفاتش را برشمردم. او فردی زیرک و صمیمی بود، با  هرکس موتلف که می شد پیمانش را نمی شکست. یادم هست در استیضاح اول شمسایی او به یک تنه تمام استراتژیست های مخالف وی را به گوشه رینگ برد. یادم هست حسن زاده رئیس اسبق شورای شهر به من زنگ زد و گفت: این زراعتکار چرا این قدر از شمسایی حمایت می کند، گفتم رفیق و موتلف با اوست، طبیعی است او با هرکس برود بر نمی گردد.

مرحوم حسین زراعتکار روحیه ی توسعه گرایی داشت و از آقای مهندس حیدر نجفی شهردار شهر هم حمایت کرد. او از افراد توسعه گرا و مدرن حمایت می کرد، خیلی دلش می خواست که شهر شوشتر از این وضعیت نابسامان خارج شود، او از نسب مادری به بختیاری ها می رسید. اهل سفره کشی بود و همیشه در آرامش و صلح و صفا کارهایش را پیگیری می کرد وقتی هم عصبانی می شد صورتش قرمز می شد ولی بعد از اندکی عصبانیت اش فروکش می کرد، او امید حلالی را خیلی دوست می داشت و در تمام رقابت ها با او بود. او روح شوشتر در شهر اهواز بود اهل همگرایی و رفت و آمد ایلی بود، مثل ایلخانان صحبت می کرد.  سوارنژاد مطلب خیلی خوبی در وبلاگش نوشت و فکر می کنم آن مطالب حق او را اعاده می کند.

مرحوم حسین زراعتکار محمد مالی را انتخاب کرد و نشریه بهار سبز را به دست او داد و در مدتی که نشریه در دست مالی بود ، دفتر نشریه اش محلی رفت و آمد سیاسیون شد و زراعتکار توانست از دیپلماسی دفترش نهایت استفاده را ببرد. تا اواخر 88  نشریه دست مالی بود و بعد از آن دست خودش افتاد و افت رسانه ای داشت اما در کنار امید حلالی او، در دیپلماسی فعال خانه مطبوعات توانست آن افت رسانه ای را جبران کند، یک هفته قبل از مرگش، او دوباره رفت سراغ مالی و با او به گفته ی مالی وارد قرارداد شد که دیگر اجل امانش نداد برای او و همسرش، از خداوند منان غفران و مغفرت و برای دختر مجروحش آرزوی سلامتی مسئلت می نمایم.

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران

امید حلالی : سیاهیِ خامه قلم این بار ناگهان چه زود بر بوم عرصه فرهنگ و رسانه جنوب نقش فراق دو فعال فرهنگی و مطبوعاتی را حک کرد. بامداد دوشنبه 25/2/1391 خبری تاثرانگیز، اهالی رسانه را غافلگیر کرد. بانو زهره افتخاری مدیر مسئول هفته نامه بهار سبز و حاج حسین زراعتکار سردبیر این نشریه و فعال مطبوعاتی و فرهنگی خوزستان در سانحه دلخراش رانندگی جان به جان آفرین تسلیم کردند.

بدین وسیله «خانه مطبوعات ایران» ضمن ابراز همدردی با نویسندگان، خبرنگاران، اهالی فرهنگ و رسانه استان خوزستان و بازماندگان، دوستان، آشنایان و خانواده این دو عزیز از دست رفته، از همه مردم شریف استان بویژه علما، دانشگاهیان، طلاب، دانشجویان و مردم قدرشناس و ولایتمدار شوشتر و استان خوزستان دعوت می نماید در مراسم خاکسپاری این دو عزیز خدمتگزار و تلاشگر در ساعت 17 روز سه شنبه 26/2/91 حضور بهم رسانیده و برای شفای عاجل دختر نوجوان شان که هم اکنون بر اثر ضربه مغزی و جراحت در بیمارستان گلستان اهواز بستری است، دعا کنند.

 


نام:
ایمیل:
* نظر:
اینستاگرام شوشان
شوشان تولبار