گویی خاطرات رنگ نباخته چون سالی یکبار این داستان تکرار می شود. کوچک که بودم پایان ماه رمضان سراسر شهر و روستاهای ما حال و هوای دیگری پیدا می کرد. دغدغه ی اصلی پدر و مادر تمیزکاری خانه و خرید شیرینی بود.
همیشه لحظه ی اعلام عید را در بازار مشغول خرید بودیم و بعد از آن نوبت به "ام الحلس" می رسید. همه باید شستشو کنند و آرایش. حمام های عمومی در سال های گذشته غلغله می شد. روستاییان به دلیل نبوى آب و گرمابه با هر وسیله ای خود را به مرکز می رساندند تا استحمام کنند و آرایش. تا پایان آن شب همه کارها باید انجام می شد، لباس های نو در گوشه ای چیده میشد. سفره در بزرگترین اتاق (مضیف) پهن می شد.
صبح روز بعد، بعد از اذان همه اهالی خانه باید بیدار شوند. پدر همیشه تاکید می کرد باید نماز عید را در کنار باقی همسایگان در مسجد محله باشیم. در مسیر برگشت به خانه معایده آغاز می شد. پدر می گفت که روز عید، درِ خانه همیشه باید باز باشد، درِ بسته، بی احترامی به میهمانان تلقی می شد. اهالی محل همگی جمع می شدند تا شادی را به خانواده ای هدیه کنند که در طول سال عزیزی را از دست داده بود، سرکشی به بازماندگان متوفیان آغاز دید و بازدید عید.
بعد از تبریک عید و خواندن فاتحه شروع به دید و بازدید می کردیم. اول باید سراغ ریش سفیدان محل می رفتیم. این دید و بازدید تا کم سن و سال ترین فرد محله ادامه داشت. نوشیدن قهوه تلخ عربی در روز عید مرسوم است. صبحانه ی عید فطر هم با خود خاطراتی دارد. همیشه در محله خانه هایی بودند که میزبان همسایگان برای صرف صبحانه می شدند. صبحانه عید هم همراه بود با نانی که با روغن داغ می شد یا برنجی که در کنارش ماست بود.
در برخی مناطق اهالی از رهگذران در خیابان پذیرای می کردند؛ صبحانه ی خیابانی. یکی از ویژگی های صبحانه ی خیابانی این بود که به صورت سلف سرویس ارائه می شد. چای دارچین و زعفران و قهوه را هم چاشنی صبحانه می کردند. سفره عید تا چند روز در اتاق پذیرایی می ماند. وسط سفره با قرآن وشیرینی های محلی ازجمله "خریط" (خریط ماده زرد رنگ و مقوی است که از گیاهان تالاب بدست می آید) تزئیین می شد. البته مردم عرب شهرهای امیدیه و رامشیر به جای سفره از سینی های گرد وسط اتاق پذیرایی استفاده می کردند که شیرینی هایشان را در آن می چیدند.
جوانان اما در کنار این مراسم برنامه خاص خود را تدارک می بیند. جشن و پایکوبی، رقص و آواز. هوسه و یزله به این صورت است که فردی در میان جوانان می ایستد و دیگر جوانان دور او حلقه میزنند و شروع به شعر خوانی می کند. در نهایت همگی با تکرار کردن بخشی از شعر او را همراهی می کنند و پای بر زمین می کوبند. لباس زبان، آداب، رسوم و غذاها همه رنگ و بوی عربی داشت. در کنار این تکرار این جمله در کوچه و خیابان و مدارس که این عید شما عرب هاست، این تصویر را در ذهن من بیشتر هک می کرد که عید فطر یک عید عربی است. هر چند در سال های اخیر این تصویر در ذهن من شکل دیگری به خود گرفته است بخصوص وقتی می بینم در گوشه و کنار کشورم اهمیت ویژه ای به این روز داده می شود.
این جشن از مقدمات گرفته تا پایان آن وقت زیادی را طلب می کند. باید برای دید و بازدید به دیدار آشنایان در شهرستان های دیگر برویم و عید را به پدربزرگ و مادربزرگ تبریک بگوییم. برای اجرای همه ی این مناسک وقت زیادی نیاز بود اما ما فقط یک روز فرصت داشتیم.
گاهی کمتر، وقتی که تشخیص هلال اول شوال به تاخیر بیوفتد. به همین دلیل همه کودکان و نوجوانان عرب تا چند روز بعد از عید به مدرسه نمی رفتند. دغدغه اولین مواجهه با ناظم و معلم و تلخی عقب ماندگی از درس و احتمالا تنبیه برای غیبت ناموجه، شیرینی روزهای عید را از کاممان می گرفت. الان نمی دانم اضافه شدن یک روز به این تعطیلی چقدر از دلشوره کودکان مدرسه ای یا شاغلان و کارکنان می کاهد؟