عبدالرضا سلیمانی زاده
آمار وحشتناک سرطان در کشور همه را در یک هاله ای از ترس ونگرانی فرو برده است. زن این مساله را در ذهنش مانند عمارتی بزرگ ساخته وپرداخته بود.
هر روز که خبری از سرطان می شنید بدنش به لرز می افتاد. کجا باید می رفت. به انواع واقسام روانپزشک ودکترهای اعصاب وروان و متخصصان مغز اعصاب مراجعه کرده بود. اگر داروهای گلچین این دکتر ها را در یک گونی سه خط برنج اعلای ایرانی تلنمبار می نمود تا نیمه های گونی را پر می کردندحالا به انتها رسیده بود.
فکر می کرد آن زمان که زنی در همسایه شان خود سوزی نموده بود و وقتی بالا سرش رسیده بودند می گفت راحت شدم. خنک شدم. راحت شدم. با خود این مساله را نمی توانست حل کند. روزهای زندگیش را مرور کرد. او سواد داشت.
اما دردی مرموز به جانش افتاده بود. از کی معلوم نبو.د شاید از روزهای جنگ که در شهر اهواز مانند وگام به گام با شوهرش دراین خاک خونین که خون شهیدان اذین بندی ان بود ماند روزهایی که خمسه خمسه توپ های صدا می بدنش را می لرزاند.
زمانی که تابوت های شهیدان را درخیابان های اهواز با اشک های مطهرغسل بهشت مردم می دادند. اوهم اشک هایش را به شهیدان هدیه می داد. شب های ترس ودر هم ریخته شدن اعصابش را به یاد می آورد. شبی که اخطار دشمن داده بود که اهواز را را با توپ گلویه باران خواهیم کرد.
اگر چه نیروی های جان بر کف به آب و آتش زده بودند تا این اژدها را سر کوب کنند. اما مردم اعتماد به نفس بین مرگ وزندگی را چون لمس کرده بودند.
حتما دلشان می خواستند پایان جنگ را ببینند وشکست دشمن را با اشک وخننده جشن بگیرند. اما الان که 25 یا 27 سال از جنگ گذشته دنیا عوض شده است. هیچ کس به کس فکر نمی کند. مردم به دنبال پول و پول به عنوان مجرم فراری می دوند.
سال ها اشک وگریه به راستی زن فکر می کرد. هیچ جا شادی نیست. همش غم وغصه است. نه سینما فیلم های کمدی دارد نه سریال ها اموزنده هستند.
همش یا مردن هستند یا اختلاف هارا گسترش می دهند .زن تنها بود. بچه عروسی نموده و او را بعداز مردش تنها گذاشتند. او دنیایی از شادی را از مسئولین طلب می کرد. حاضر بود نان خالی بخورد اما اعصابی راحت داشته باشد. شوهر با ناراحتی مغز واعصاب به رحمت خدا رفت.
زن چادر به سر نمود و از خانه بیرون زد. زن همسایه اولی با او چاق سلامتی نمود وبا خنده گفت راستی دیشت قسمت 40 حریم سطان را دیدی. در جواب گفت نه. کمی جلو تر رفت. دوست دوران جوانیش را دید. بعداز سلام واحوال پرسی گفت راستی سریال فلان را که چینی است دیدی؟
همین طور جلو که می رفت هیچ کس از سریال های تلویزون خودی حرفی نمی زد. تعجب می کرد که مردم بدنبال چه می گردند؟ درماهواره مگر ماهوار ه ها چه به آنان می داد؟ بعد در خیال پردازی خود به این نتیجه رسید که اگر ماهواره پنجاه درصد برنامه تخریبی دارد آن هم براثر سوی مدیریت صدا وسیما می دانست که همه چیز را در گریه می دیدند.
طرز تفکر منفی در ذهن مدیران لانه زنبوری شده است. سه نسل از سال اول جنگ عوض شده است. از قاچاق چیان سنتی نسل امروز در گرداب قاچاق چیان اینترنیتی و الکترونیکی غرق شدند. زن وقتی به خانه برگشت تلفن را برداشت وبه پسر بزرگ خودش زنگ زد. شب وقتی پسرش آمد .دیش و ال ان بی با ریسیور آمده بود.
بله شاید اعصابش با دیدن فیلم های متنوع کمی راحت شود. خداوند الرحمان والرحیم است. راه های رسیدن به شادی مانند راه های رسیدن به خدا بسیار بسیار است.
حالا آنان بچسبند به سریال های تاریخی. به سریال های گریه و اختلافات پدر شوهر یا مادر شوهر یا داماد یا این گروه یا ان گروه مردم تا کی به انتظار شادی وخنده وسریال های پراز امید ولبخند به جام جهان نمای پر طمطراق نگاه کنند. نسل امروز نسلی است که در دریایی از افکارهای تهاجمی غرق شده است. باید این نسل را با مدیریت خوب و راهبری می توان زندگی را برای امروز وفردا شیرین کرد.